جدول جو
جدول جو

معنی اضمار - جستجوی لغت در جدول جو

اضمار
در دستور زبان ضمیر آوردن برای اسمی در کلام، به ضمیر آوردن، در علم عروض ساکن کردن تای متفاعلن است که تبدیل به مستفعلن شود، در ضمیر نگه داشتن، در دل پنهان داشتن، در دل نهان داشتن
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
فرهنگ فارسی عمید
اضمار(نِ / نَ گُ)
دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود، نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی در فارسی، پنهان کردگی. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در دل گرفتن. نهادن به دل. در دل نهان داشتن. اضمار چیزی، نهان داشتن آن را. (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
اضمار
در دل نهادن داشتن چیزی را
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
فرهنگ لغت هوشیار
اضمار((اِ))
نهفتن، نهان داشتن
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغمار
تصویر اغمار
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
سمرها، قصه ها و افسانه هایی که در شب بگویند، افسانه های شب، جمع واژۀ سمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
قمرها، ماه ها، کنایه از زنان زیبا، جمع واژۀ قمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمار
تصویر اعمار
عمرها، حیات ها، زندگی ها، کنایه از اشخاص بسیار محبوب و عزیز، جمع واژۀ عمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثمار
تصویر اثمار
ثمرها، بارهای درخت، میوه ها، جمع واژۀ ثمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
ضرر رسانیدن، زیان رساندن، گزند رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمار
تصویر مضمار
میدان، کنایه از عرصه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
برجهانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطنان تشت و جز آن،به آوا آوردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به بانگ آوردن تشت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ آوردن مس و روی و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). به بانگ آوردن رویینه وغیر آن. (مؤید الفضلاء). به آواز آوردن. (زوزنی)
از پس برجستن بر اسب خود. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اطمار بر اسب خویش، از پشت برجستن و سوار شدن بر آن. (از متن اللغه) ، سست پا، درازپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤنث: طنباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمار:
صد بار بروزی در، پرها بشمارند
چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار.
منوچهری.
که ضرورت بود عقد این گدا
این غریب اشمار را نبود وفا.
مولوی.
و رجوع به غریب اشمار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استتاری. نهانی. رجوع به اضمار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ بَ)
همه پستان ناقه را بستن.
لغت نامه دهخدا
اسپریس میدانی اسپدوانی، اسپرس کشک پایانی اسپدوانی جای ریاضت و تمرین دادن اسب میدان اسب دوانی: سوار فکرت در مضمار ضمیر جولانی کرد، آخرین نقطه ای که اسب در مسابقه باید بدان برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمار
تصویر انمار
جمع نمر، پلنگان به آب خوشگوار ارسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ازشب سوم تا آخر ماه، قمرها، ماهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر، حکایتها، افسانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثمار و جج ثمر میوه ها میوه آوردن درخت بار آوردن، میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمار
تصویر اجمار
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمار
تصویر اعمار
عمر، زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمار
تصویر اذمار
جمع ذمر، دلیران، زیرکان، یاوران: یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
فرو نشاندن خواباندن، پنهانیدن پنهان داشتن، در دل داشتن، به دل گرفتن کینه ورزی، تورفتن، خازاندن خاز خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمار
تصویر اشمار
شتاباندن، در نور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصمار
تصویر اصمار
جمع صمر، لبه ها ترش شدن شیر، گرد آوردن کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطمار
تصویر اضطمار
لاغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
گزند رسانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجار
تصویر اضجار
ملول ساختن، تنگدل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثمار
تصویر اثمار
((اِ))
میوه آوردن درخت، میوه دار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ها، سیارات کوچکی که به دور یکی از سیارات می گردند، در فارسی، کشورهای ضعیفی که از نظر سیاسی پیرو کشورهای قوی تر می باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضرار
تصویر اضرار
((اِ))
ضرر رساندن، گزند رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمار
تصویر اعمار
((اِ))
آباد یافتن زمین را، بی نیاز ساختن کسی را، چیزی را مادام العمر به کسی دادن
فرهنگ فارسی معین