جدول جو
جدول جو

معنی اضلوله - جستجوی لغت در جدول جو

اضلوله
(اُ لو لَ)
ضد هدی ̍. ج، اضالیل. (قطر المحیط). گمراهی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) : قد تمادی فی اضالیل الهوی. (اقرب الموارد). و رجوع به اضالیل شود، اضهال بسر، رطب شدن گرفتن غورۀ خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پخته شدن خرما. (از تاج المصادر بیهقی). پدید آمدن ارطاب در بسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
خوابیدن در نیمروز، خواب نیمروز، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضحوکه
تصویر اضحوکه
خنده دار، چیزی که مردم را به خنده بیاورد، آنچه سبب خنده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغلوطه
تصویر اغلوطه
سخنی که با آن کسی را به غلط و اشتباه بیندازند
فرهنگ فارسی عمید
(اُ لَ)
غلام ٌ ارموله، پسر محتاج مسکین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
اوریوله. اریواله. رجوع به اریول شود: و یقال ان اریوله هی تدمیر و هی اسم ملک ملکها من قدیم و منه اخذها المسلمون حین الفتح. (نخبه الدهر دمشقی ص 245)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
نشان و علامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشان. ج، اعالیم. (از اقرب الموارد) ، عم گردیدن. یقال: اعم الرجل، اذاصار عماً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
زمینی که در وی سنگهای تیز باشد، گویا سرشت آن سرشت کوه است. ج، اظالیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظلوفه از زمین، تکه ای خشن سخت دارای سنگهای تیز بر طبیعت خلقت کوه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به اظالیف شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
کاروبار. (منتهی الارب). مشغله. آنچه انسان را مشغول دارد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، دور رفتن. (منتهی الارب) ، سرخ شدن غورۀ خرما و برنگ آمدن آن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب غورۀ زرد و سرخ شدن خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
مؤنث املود، گویند: امراءه املوده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به املد و املود شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
حجت.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
ارمولهالعرفج، پاره ای از شاخ عرفج که بر تنه مانده باشد بعد از بریدن. ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیلوله
تصویر خیلوله
پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولویه
تصویر اولویه
فراتمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظلوفه
تصویر اظلوفه
سنگستان پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضخومه
تصویر اضخومه
بالش سرین: زنان بر سرین می بسته اند تا آن را کلان تر بنمایانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحوکه
تصویر اضحوکه
خنده دار خریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلومه
تصویر اعلومه
نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلوطه
تصویر اغلوطه
سخن اشتباه و غلط گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلیله
تصویر اکلیله
گرده پرهون (دائره)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوله
تصویر محلوله
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزوله
تصویر ایزوله
فرانسوی جدا، تک، دور، کناریک کرانیک
فرهنگ لغت هوشیار
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
مونث مسلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغوله
تصویر اشغوله
کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
خواب نیمروز خواب چاشتگاه نیمروزان خفتن، خواب چاشتگاه: امیر محمود چون بدین حال واقف گشت وقت قیلوله به خرگاه آمد و این سخن با نوشتگین خاصه خادم بگفت. توضیح از این عبارت چهار مقاله بر می آید که به معنی خواب بعد از ظهر هم استعمال می شده: پس بدیوان تا نماز پیشین بماندی. و چون بازگشتی بخوان آمدی. جماعتی با او نان بخوردندی. پس به قیلوله مشغول شدی و چون برخاستی نماز بکردی و پیش شاهنشاه شدی و تا نماز دیگر پیش او مفاوضه و محاوره بودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزوله
تصویر ایزوله
((زُ لِ))
عایق بندی شده (ساختمان)، مجازاً، منزوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگوله
تصویر انگوله
((اَ لِ))
تکمه، دگمه، جا دگمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلوطه
تصویر اغلوطه
((اُ طِ))
سخن نادرست، سخنی که با آن کسی را گمراه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
((قَ لَ یا لِ))
خواب نیمروز، خواب پیش از ظهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکلیله
تصویر اکلیله
پرهون، گرده
فرهنگ واژه فارسی سره