جدول جو
جدول جو

معنی اضعف - جستجوی لغت در جدول جو

اضعف
ضعیف تر، ناتوان تر، سست تر
تصویری از اضعف
تصویر اضعف
فرهنگ فارسی عمید
اضعف
(اَ عَ)
ضعیف تر. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست تر و ناتوان تر. (ناظم الاطباء) : اضعف ناصراً، ناتوان تر از راه مددکاری. اضعف جنداً، ناتوان تر از راه لشکر.
ترنو بطرف فاتن فاتر
اضعف من حجه نحوی.
ابن فارس.
- امثال:
اضعف من بروقه.
اضعف من بعوضه.
اضعف من بقه.
اضعف من فراشه.
اضعف من نارالحباحب.
اضعف من ید فی رحم
لغت نامه دهخدا
اضعف
ناتوان تر، سست تر سست تر ناتوان تر: اضعف خلق خدا
تصویری از اضعف
تصویر اضعف
فرهنگ لغت هوشیار
اضعف
((اَ عَ))
سست تر، ناتوان تر
تصویری از اضعف
تصویر اضعف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضعف
تصویر ضعف
دو چندان، دو برابر، دو برابر چیزی یا بیشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی
ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، نوراستنی
ضعف تالیف: در علوم ادبی پس و پیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضعف
تصویر مضعف
ضعیف کننده، سست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضعاف
تصویر اضعاف
ضعف ها، دو چندان ها، دو برابرها، جمع واژۀ ضعف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضَعْ عِ)
آن که ضعیف میشمارد و سست می پندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
کور ونابینا. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مضعوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَعْ عَ)
ناتوان، دوتاه، مضاعف و متزاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو پَرْ وَ)
دوچندان کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مضاعفه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به مضاعفه شود. دوچند گردانیدن. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ضعف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (دهار). دوچندها. (غیاث). جمع واژۀ ضعف، بمعنی دوچندان و زیادتر. (ناظم الاطباء). دوچندان ها. دوبرابرها. چندین برابر. رجوع به ضعف شود:
اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی
نیکیت باد و رحمت شادیت شادخواری.
منوچهری.
سلطان در مقابلۀ آن اضعاف الطاف تقدیم فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). بعد از آن قلعۀ آمویه و اضعاف آن ارزانی داریم. (جهانگشای جوینی) ، اضمار زمین مرد را، غایب کردن یا از دیده نهان ساختن وی را بسفر یا بمرگ. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). پوشیدن مرد را بسفر یا بموت. (از منتهی الارب). پوشیدن مرد را زمین بسفر و یا بمرگ، یقال: اضمرت الارض الرجل. (از ناظم الاطباء) ، اضمار فرس را، لاغرکردن اسب را. (از اقرب الموارد). اندک علف دادن اسب را بعد فربهی و لاغر کردن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). باریک میان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اضمار شی ٔ، استقصای آن. اضمار خبر، به نهایت رسیدن آن. استقصای آن، اضمار چیزی درنفس خود، عزم کردن بر آن. (از اقرب الموارد) ، ضمیر آوردن برای اسمی در کلام. (غیاث) (آنندراج). از جمله معانی اضمار در نزد اهل عربیت آوردن ضمیر است، و ضمیر را مضمر نیز خوانند و آن اسمی است که از متکلم یا مخاطب یا غایب کنایه آورده شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ضمیر و مضمر شود، فروگذاشتن چیزی به ابقای اثر آن. اسقاط چیزی نه در معنی. (از تعریفات جرجانی). از جملۀ انواع اضمار حذف است. مولوی عبدالحکیم در حاشیۀ شرح مواقف در آخر موقف نخست آرد: اضمار بر اطلاق اعم است از مجاز بنقصان، زیرا در مجاز بنقصان تغییر کردن اعراب بسبب حذف معتبر است در صورتی که در اضمار چنین نیست مانند: اضرب بعصاک الحجر فانفجرت، ای فضرب - انتهی. و مانند این در قرآن بسیاراست، و میان اضمار و حذف فرق گذاشته اند و گویند: مضمر چیزی است که از آن اثری در سخن باشد چون: والقمر قدرناه. و محذوف آن است که اثری از آن در سخن نباشد، مانند: و اسئل القریه، ای اهلها... و در مکمل آمده است که حذف چیزی است که ذکر آن در لفظ و نیت فروگذاشته شود بسبب استقلال سخن بدون آن، مانند: اعطیت زیداً که به مفعول اول اکتفا میشود و مفعول دوم حذف می گردد. و اضمار چیزی است که در لفظ فروگذاشته می شود ولی در نیت و تقدیر بدان اراده می شود، چون: و اسئل القریه، یعنی اهل قریه که ’اهل’ در لفظ فروگذاشته شده در حالی که بدان اراده می شود زیرا پرسش از قریه محال است - انتهی. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز.
مولوی.
، اضمار شاعر، آوردن اضمار در شعرش. (از اقرب الموارد). (اصطلاح عروض) به نهایت رسیدن و ساکن گردانیدن تای متفاعلن را در بحر کامل. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ساکن کردن حرف دوم است چون اسکان تاء متفاعلن، تا متفاعلن باقی بماند و آنگاه به مستفعلن نقل شود و آن را مضمر خوانند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مضمرشود. اسکان یکی از دو حرف متحرک از جزئی است چنانکه در عنوان شرف است و اصطلاح عروضیان بر این قاعده مبتنی است و در برخی از رسایل عروض عربی آمده است که اضمار و وقص تنها در متفاعلن باشد - انتهی. و رکنی را که در آن اضمار روی دهد مضمر خوانند همچون اسکان تاء متفاعلن که متفاعلن بجای ماند و سپس به مستفعلن نقل شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- اسرار واجب الاضمار، رازهایی که پنهان داشتن آنها سزاوار است و نشاید آنها را آشکار کردن. (ناظم الاطباء).
- اضمار بر شریطۀ تفسیر، در نزد نحویان، عبارت از حذف عامل اسم بشرط تفسیر آن عامل به مابعد آن است و آن اسم را مضمر بر شریطۀ تفسیر نامند یا مضمری که عامل آن بر شریطۀ تفسیر است. و این اسم گاه مرفوع به فعل مضمری است که اسم ظاهر آن را تفسیر کند چون: هل زید خرج، که رفع زید به فعل مضمری است که فعل ظاهر آن را تفسیر کند، یعنی: هل خرج زید خرج و رفع آن به ابتدا (مبتدابودن) نیست زیرا ’هل’ اقتضا می کند که پس از آن فعل باشد، و جز بندرت اسم پس از آن نیاید. کلمه های: لو وان و اذا و هلا و الا و مانند اینها نیز در حکم ’هل’باشد، چه در آنها نیز چنین اقتضا می کند که فعل پس از آنها بیاید. و اسم مزبور گاه منصوب است چون: عبداﷲضربته، که عبداﷲ منصوب به اضمار فعلی است که فعل ظاهر آن را تفسیر کند بدین سان: ضربت عبداﷲ ضربته (در الضوء چنین است). (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- اضمار قبل از ذکر، در پنج موضع رواست:1- در ضمیر شأن چون: هو زید قائم. 2- در ضمیر رب ّ مانند: ربّه رجلاً. 3- در ضمیر نعم چون: نعم رجلاً زیدٌ. 4- در تنازع دو فعل مانند: ضربنی و اکرمنی زید. 5- در بدل مظهر از مضمر مانند: ضربته زیداً. (از تعریفات جرجانی).
- اضمار کردن، پنهان کردن. (ناظم الاطباء). مضمر کردن. نهفتن.
- ، پنداشتن. ظن کردن. گمان کردن. (یادداشت مؤلف).
- اضمار ما فی الضمیر، نهان کردن آنچه در دل بود. (ناظم الاطباء).
- اضمار محرف، در تداول منطق بر مغالطاتی اطلاق شود که مقبول باشند برحسب ظن. خواجه نصیر آرد: و بباید دانست که مغالطات چون مقبول بود، بحسب ظن واقع باشد در این صناعت و مغالطه نبود، و آنرا اضمار محرف خوانند. مثلاً از اشتراک اسم در مدح سگ گویند: نمی بینی که کلب بر آسمان روشنترین ستاره است، و از ترکیب و تفصیل گویند: فلان خوب هجا میشناسد پس نامه برتواند خواند. و از اخذ ما بالعرض گویند: همیشه باید که با مردم درمی چند بود استظهار را، که یزدجرد را چون دو درم نداشت بکشتند. و از لواحق گویند: فلان زینت بکار میدارد، پس قصد فجور دارد. و از اخذما لیس بعله گویند: فلان مبارک قدم است که نارسیده فلان کار برآمد و همچنین بضد. (اساس الاقتباس ص 572)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
شتر شیرینه برآورده. (منتهی الارب). اشتری که موی چشم و بینی وی ریخته باشد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ضعیف شمردن و سست پنداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوار شمردن کسی را و بدکردن بدو. (از اقرب الموارد) ، خوار و گمنام شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ / عَ)
رجل مضعف، آنکه مستوجب ضعف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که مستوجب ضعف و دوبرابر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
صاحب ستور ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه دارای ستور ضعیف و ناتوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پیشۀ او شایع وکثیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه آب و زمین او زیاده و کثیر باشد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، آنکه به سستی بالا میرود، چیز دوچندان کرده شده، آنکه سست و ضعیف میکند، ضعیف مضعف، سست و ناتوانی که دارای ستور ناتوان باشد، هر چیز که ضعف و سستی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
سستی، ناتوانی، خلاف قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضعف
تصویر تضعف
زبونی خواری، گمنامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضعاف
تصویر اضعاف
جمع ضعف، دوچندها، دوچندان وزیاد، دو برابر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضعف
تصویر مضعف
ناتوان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضعاف
تصویر اضعاف
((اِ))
سست کردن، ضعیف کردن، دو برابر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
((ض))
دوچندان، دو برابر، جمع اضعاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
((ضَ))
سست شدن، ناتوان گشتن، سستی، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
سستی، ناتوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
Debility, Faintness, Fragility, Frailness, Tenuousness, Weakness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
faiblesse, fragilité, ténuité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
debolezza, fragilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
debilidad, fragilidad, tenuidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
слабость , хрупкость , слабость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
debilidade, fraqueza, fragilidade, tenuidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
słabość, kruchość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
слабкість , крихкість , слабкість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
Schwäche, Zerbrechlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضعف
تصویر ضعف
zwakte, breekbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی