جدول جو
جدول جو

معنی اضره - جستجوی لغت در جدول جو

اضره
(اَ ضِرْ رَ)
جمع واژۀ ضریر، بمعنی کنارۀ وادی. (از تاج العروس). رجوع به ضریر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوره
تصویر اوره
ماده ای بی رنگ و بی بو به صورت بلورهای سوزنی نازک که در کبد تولید می شود و همراه با ادرار از بدن انسان دفع می شود، نوع مصنوعی آن در صنعت و کشاورزی به عنوان کود کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوره
تصویر اوره
ابره، رویۀ لباس، رویه برای مثال حال مقلوب شد که بر تن دهر / اوره کرباس و دیبه آستر است (خاقانی - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
موجود، حاضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابره
تصویر ابره
رویۀ لباس، رویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکره
تصویر اکره
زشت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادره
تصویر ادره
نوعی بیماری که به دلیل ورم کردن کیسۀ بیضه بروز می کند، غری، دبه خایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابره
تصویر ابره
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاره
تصویر ضاره
مؤنث واژۀ ضار، ضرر رساننده، زیان رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغره
تصویر اغره
ورمی که در گردن انسان پیدا شود، گواتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسره
تصویر اسره
خاندان، دودمان، عائله، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ مَ رَ)
مرد سست رای فرمانبردار هرکس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه فرمان هرکس را برد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
تأنیث ناضر. رجوع به ناضر شود، درخشنده. تابان. قوله تعالی: وجوه یومئذ ناضره، ای مشرقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
تأنیث حاضر، شهر. خلاف بادیه. (منتهی الارب). ده. روستا، گوش فیل. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) صلوه حاضره، نماز شخص غیرمسافر
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
قریه ای است به اجاء، دارای نخل و طلح، قصبۀ شهر جیان از اعمال اندلس، و آنرا اوربه نیز گویند، شهری کوچک از اعمال جزیرهالخضراء به اندلس. (معجم البلدان)
اسم قاعده و قصبۀ خرۀ جیان از اعمال اندلس و آنرا اوربه نیز نامند و نیز یکی از اعمال جزیرهالخضراء اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
قبیله ای است از بنی اسد، حیی است از صعصعه، بطنی است از بنی ثقیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مونث نضر: شمش تلا شمش زر نضرت در فارسی کشی نرمی تر و تازگی خرمی، فرا خزیستی توانگری شادابی، درخشندگی، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضره
تصویر مضره
مضرت در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن، زیان گزند آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضره
تصویر حضره
بزم آرایی، کناره، آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهره
تصویر اهره
مانه کاچار ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن گیاه دراز، گیاه انباری کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازره
تصویر ازره
بچشم، بدیده (از طریق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضاه
تصویر اضاه
آبگیر تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاره
تصویر ضاره
زیانرسان مونث ضار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابره
تصویر ابره
((اُ رِ))
هوبره، آهوبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابره
تصویر ابره
((اَ رِ))
لباس، بخش بیرونی لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
((اَ ض ِ یا ضَ))
موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر، فریفتگان، مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوره
تصویر اوره
((اَ رَ یا اُ رِ))
ابره، رویه جامه و قبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوره
تصویر اوره
((رِ))
جوهر بول، ماده ای آبی رنگ، شور و تلخ تشکیل یافته از اکسیژن، ازت، هیدروژن و کربن
فرهنگ فارسی معین