جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ابره

ابره

ابره
هوبَره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حُباری، چَرز، جَرز، جَرد، تودَره، شاست
ابره
فرهنگ فارسی عمید

ابره

ابره
نام رودی به اسپانیا که از سرقسطه گذرد و به دریای متوسط افتد
لغت نامه دهخدا

ابره

ابره
نیش کژدم. نیش مار. نیش تیغ. هر نیش که باشد، سوزن، تیزنای رونکک (یعنی کونۀ آرنج). (مهذب الاسماء). تیزۀ آرنج، استخوان پی پاشنه. تندی پاشنه، نهال مقل، سخن چینی، درختی است مانند درخت انجیر. ج، اِبَر، اِبار، اِبرات
لغت نامه دهخدا

ابره

ابره
هوبره. حُباری ̍. آهوبره. چرز. چال. توغدری:
روزی که بازِ قهر تو پرواز می کند
در چنگ او عقاب فلک کم ز ابره است.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا

ابره

ابره
توی زبرین قبا و کلاه و مانند آن. تای رویین از جامه. رویه. ظهاره. اَفره. رو. رووَه. آوره. خلاف آستر و بطانه:
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فر
جامه کآنرا ابره از مشک است وزآتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته به آتش سال و ماه
آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر.
عنصری.
نار ماند بیکی سفرگک دیبا
آستر دیبه زرد ابرۀ آن حمرا
سفره پرمرجان تو بر تو تا بر تا
دل هر مرجان چون لؤلؤک لالا
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگکی در سر او پیدا.
منوچهری.
پیراهن است گوئی، دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر.
منوچهری.
باطنت را دین بصحرا آورید از بهر صلح
چون نگه کرد اندر او از ابره به دید آستر.
سنائی.
قدر تو کسوتیست که خیاط قدرتش
بردوخته ست زابرۀ افلاک آستر.
انوری.
کنند ابره پاکیزه تر زآستر
که این در حجاب است و آن در نظر.
سعدی.
فکند آن گرد بالش زیر پا، شه
که بودش ابره خورشید آستر مه.
هاتفی.
هم بدستوری که باشد ابره فوق آستر
اطلس قدرت بود بالا پرند چرخ زیر.
طالب آملی
ابرمُرده. اَبر. اسفنج. رغوهالحجامین. نشکرد گازران
لغت نامه دهخدا