جدول جو
جدول جو

معنی اضجاج - جستجوی لغت در جدول جو

اضجاج(نَ لَ / لِ خوا / خا)
اضجاج قوم، فریاد برآوردن و بانگ و غوغا کردن آنان. (از اقرب الموارد). بانگ و فریاد کردن و غوغا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اضجاج
موییدن، آشوب کردن
تصویری از اضجاج
تصویر اضجاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجاج
تصویر اجاج
شور و تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ ک ک)
به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثِ قَ)
مضاجه. همدیگر شور و غوغا کردن. بانگ و فریاد کردن. نزاع و خصومت کردن. (منتهی الارب). با یکدیگر شور و شغب کردن. (تاج المصادر). بر یکدیگر بانگ کردن. (منتخب اللغات). بانگ کردن. (تاج المصادر) ، بدی کردن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دندان فیل. (منتهی الارب). پیلسته. عاج. (منتخب اللغات) (فهرست مخزن الادویه) ، مهره ای است. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نام آبی است سخت شور. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
هر بار درختی که بدان طیور و سباع را سم دهند. (منتهی الارب). کل ّ شجره تسم ﱡ بها السباع مثل الخروع و القسیب و الالب. هر درختی که دد و دام آن را ببویند. (برهان). نام هر درختی که دد و دام آن را ببویند مانندخروع و قسیب و الب. (اختیارات بدیعی). هر گیاه سمی که صیادان بگوشت و امثال آن زنند و در رهگذر وحوش نهند مسموم کردن آنان را، واز آن جمله است الب، ضجاج... و بالکسر فیما لایسع، اسم لکل ما یسم به السباع کالخروع کذا قال. (تذکرۀضریر انطاکی) ، صمغی که خورده شود. (منتهی الارب). صمغ درختی است شبیه بدرخت بان و آن خاردار و کوچک است و در کوه قهوان واقع در زمین عمان رویدو بدان صمغ جامه و سر و تن شویند و همان اثر صابون دارد و حب او به مورددانه ماند و زبان را بگزد. (ابن البیطار)... صمغ درختی است مانند درخت بان و نبات وی در کوه قهوان از زمین عمان باشد و آن صمغی سفید بود که چون جامه بدان شویند پاک گرداند پاکتر از صابون و مردم سر را بدان بشویند و دانۀ بار او مانند تخم مورد سیاه بود و زبان را بگزد... (اختیارات بدیعی). نوعی از صمغ است و آن سفید می باشد و بجای صابون کارفرمایند و جامه و چیزهای دیگر بدان شویند. (برهان). بفتح اول، صمغ درختی است یمنی خاردار و رنگ او مایل بسرخی و براق، در دوم گرم و خشک و در شستن جامه و کتان بهتر از صابون و ضماداو جهت بردن گوشت زیادۀ جراحات و التیام آن با عسل جهت اورام بارده و سستی اعضا نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صمغ شجره شائکه یمانیه تجلب الی الحجاز قطعبراقه الی الحمره حاره یابسه فی الثانیه اذا وضعت فی القروح اذهبت اللحم الزائد و ادملت و ان عجنت بالعسل منعت الترهل و الاورام البارده و هی تنقی الثیاب والکتان اعظم من الصابون... (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شور و تلخ (آب). سخت شور. آب شور. (مهذب الاسماء). آب تلخ. (خلاص نطنزی) ، از بیخ برکندن. (منتهی الارب). استیصال
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اجّه. سختیهای گرما
لغت نامه دهخدا
مشعله، نام عمومی پادشاهان عمالقه بود، همچنان که سلاطین مصر را فراعنه میگفتند. (سفر اعداد 24:7 و کتاب اول سموئیل 15:8). و در تورات مذکور است که سموئیل آخرین پادشاه عمالقه را در حضور خداوند قطعه قطعه نمود. چنان مینماید که برای ظلمهای فضیح که از دست وی جاری شده بود بدین عذاب هولناک مبتلا گردید. (کتاب سموئیل 15:33) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِثْ ثِ)
سخت شکافتن زمین را به فدان.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کردن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ نَ)
به حج فرستادن
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
دوسیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضماج به زمین، چسبیدن بدان. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ)
جمع واژۀ ضوج. رؤبه گوید: و حوفاً من تراغب الاضواج. (از لسان العرب). جمع واژۀ ضوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ضوج، خم رودبار. (آنندراج). رجوع به ضوج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ نَ)
اضهاج ناقه، افکندن شتر ماده بچه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر ماده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ خوَرْ / خُرْ)
اندوهگین کردن و ملول ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنگدل گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). دلتنگ و غمگین ساختن. (از اقرب الموارد). تنگدل گردانیدن از اندوه. (لغت خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ دَ / دِ)
بر پهلو خوابانیدن کسی را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهلوی کسی را بر زمین نهادن. (از اقرب الموارد). کسی را پهلو بر زمین نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بر پهلو خوابانیدن، خوردن نبیذ ضری ّ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ضری ّ شود
لغت نامه دهخدا
نیک وزیدن باد و گرد گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت برآمدن باد و غبار پراکندن آن. (از اقرب الموارد). بمعنای عج ّ و عجیج است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ارجاج فرس، نزدیک بزادن رسیدن اسب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِنْ نِ)
حب انجاج، حبی است مرکب هندیان را که در فالج و لقوه و صرع و رعده و خشکی اعصاب بکار است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضجاج
تصویر ضجاج
انگم خوراکی، فریاد و شورش، ستیزه صمغ مترشح از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجار
تصویر اضجار
ملول ساختن، تنگدل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضواج
تصویر اضواج
جمع ضوج، خم های رود بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجاج
تصویر ابجاج
شادکردن
فرهنگ لغت هوشیار