جدول جو
جدول جو

معنی ضجاج

ضجاج
(ضِ)
هر بار درختی که بدان طیور و سباع را سم دهند. (منتهی الارب). کل ّ شجره تسم ﱡ بها السباع مثل الخروع و القسیب و الالب. هر درختی که دد و دام آن را ببویند. (برهان). نام هر درختی که دد و دام آن را ببویند مانندخروع و قسیب و الب. (اختیارات بدیعی). هر گیاه سمی که صیادان بگوشت و امثال آن زنند و در رهگذر وحوش نهند مسموم کردن آنان را، واز آن جمله است الب، ضجاج... و بالکسر فیما لایسع، اسم لکل ما یسم به السباع کالخروع کذا قال. (تذکرۀضریر انطاکی) ، صمغی که خورده شود. (منتهی الارب). صمغ درختی است شبیه بدرخت بان و آن خاردار و کوچک است و در کوه قهوان واقع در زمین عمان رویدو بدان صمغ جامه و سر و تن شویند و همان اثر صابون دارد و حب او به مورددانه ماند و زبان را بگزد. (ابن البیطار)... صمغ درختی است مانند درخت بان و نبات وی در کوه قهوان از زمین عمان باشد و آن صمغی سفید بود که چون جامه بدان شویند پاک گرداند پاکتر از صابون و مردم سر را بدان بشویند و دانۀ بار او مانند تخم مورد سیاه بود و زبان را بگزد... (اختیارات بدیعی). نوعی از صمغ است و آن سفید می باشد و بجای صابون کارفرمایند و جامه و چیزهای دیگر بدان شویند. (برهان). بفتح اول، صمغ درختی است یمنی خاردار و رنگ او مایل بسرخی و براق، در دوم گرم و خشک و در شستن جامه و کتان بهتر از صابون و ضماداو جهت بردن گوشت زیادۀ جراحات و التیام آن با عسل جهت اورام بارده و سستی اعضا نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صمغ شجره شائکه یمانیه تجلب الی الحجاز قطعبراقه الی الحمره حاره یابسه فی الثانیه اذا وضعت فی القروح اذهبت اللحم الزائد و ادملت و ان عجنت بالعسل منعت الترهل و الاورام البارده و هی تنقی الثیاب والکتان اعظم من الصابون... (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا