جدول جو
جدول جو

معنی اصیداد - جستجوی لغت در جدول جو

اصیداد
(نَ مَ خوا/ خا رَ / رِ)
کج گردن شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به اصییداد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیداد
تصویر آسیداد
(پسرانه)
آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعتداد
تصویر اعتداد
متعدد شدن، به شمار آمدن، در شمار آوردن، اعتنا کردن و اهمیت گذاشتن به چیزی، پشت گرمی، اعتماد، عده نگه داشتن، آنچه در تصرف یا مالکیت کسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتداد
تصویر اشتداد
سخت شدن، قوی شدن، استوار شدن،
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان،
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازدیاد
تصویر ازدیاد
زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسداد
تصویر انسداد
بسته شدن، بند شدن، بند آمدن، در پزشکی بسته شدن و گرفتگی مجازی بدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ اَ)
اصطداد زن، در پرده شدن وی. پرده یا چادر بر روی افکندن وی. (از قطر المحیط). صداد بر رخ افکندن زن. (اقرب الموارد). رجوع به صداد شود
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جمع واژۀ صاد. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به صاد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
کژگردن گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به اصیداد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است:
ستمکاره یار است و من مانده عاجز
که تا با ابیداد او چون کنم چون.
سوزنی.
لیکن در تذکرۀ تقی الدین و نیز دو نسخۀ سوزنی کهن که در کتاب خانه من هست بیت بصورت ذیل آمده است:
ستمکار یار است و من مانده عاجز
که تا بار بیداد او چون کشم چون.
، موضعی است به بلاد غطفان. و گویند آبیست بنی القین بن حسر را. (مراصد) ، نام ابن العلاء محدّث
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بازداشتن کسی را از چیزی و برگردانیدن. (منتهی الارب). بگردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و برگردانیدن. (آنندراج). منع کردن و منصرف کردن کسی. لغتی است در صدّ (ثلاثی) : اناس اصدوا الناس بالسیف عنهم. (از اقرب الموارد). کسی را از کاری بازداشتن و برگردانیدن. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صدّ. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به صدّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصلدار
تصویر اصلدار
نژاده: پدر مادر دار ریشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداد
تصویر اصداد
فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهداد
تصویر انهداد
شکستگی، ویرانی فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسداد
تصویر انسداد
بسته شدن، بند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
دراز و کشیده شدن، طول مد وکشش، کشیدگی و درازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتداد
تصویر اقتداد
به درازا شکافتن، جدا کردن، نیک اندیشیدن بازشناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتداد
تصویر اعتداد
بشمار آوردن، چیزی را اهمیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوداد
تصویر اسوداد
سیاه بودن، سیاه رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتداد
تصویر احتداد
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از عضاده تازی گوشه یاب خط کش مدرج دارای آلتی برای رویت و آن برای اندازه گیری زوایا بکار میرود ذو عضادتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتداد
تصویر اشتداد
استوار وقوی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسویداد
تصویر اسویداد
بسیار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استداد
تصویر استداد
راست شدن استوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیاد
تصویر ازدیاد
افزایش یافتن، زیاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقداد
تصویر ارقداد
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد شدن، بر گشتن از دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلیداد
تصویر آلیداد
سویاب، گوش هیاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انسداد
تصویر انسداد
بسته شدن، بندش
فرهنگ واژه فارسی سره