نخستین. (ناظم الاطباء). در اول، پیش از همه: گرت باید که سست گردد زه اولاً پوستین بگازر ده. سنایی. نغمه های اندرون اولیا اولاًگوید که ای اجزای لا. مولوی. بسیار کسان که جان شیرین در پای تو ریزد اولاً من. سعدی
نخستین. (ناظم الاطباء). در اول، پیش از همه: گرت باید که سست گردد زه اولاً پوستین بگازر ده. سنایی. نغمه های اندرون اولیا اولاًگوید که ای اجزای لا. مولوی. بسیار کسان که جان شیرین در پای تو ریزد اولاً من. سعدی
بهیچرو. بهیچوجه. ابداً. بالمره. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً، یعنی بالمره و نصب آن بر مصدر یا بر حال است، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است. (از اقرب الموارد). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا در عوض تنوین چرا که اصلا در حقیقت اصل بود. (آنندراج) (غیاث ازکشف). ازبن. ازبنه. ازبیخ (عامیانه) : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعاً ازو نفس برنمی آمد. (انیس الطالبین ص 180). بهیچ چیز و بهیچ کس اصلاً مشغول نگردم. (انیس الطالبین ص 227). یرلیغ در باب آنکه متوجهات ولایات که دیوان اعلی مفصل نوشته حوالت کنند و ملوک و حکام ولایات اصلاً برات ننویسند. (تاریخ غازان چ انگلستان ص 257). فرمان فرماییم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و ربح به او ندهد. (تاریخ غازان همان چاپ ص 323) ، اصلاد مرد، آتش ندادن آتش زنۀ آن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط)
بهیچرو. بهیچوجه. ابداً. بالمره. هرگز. هگرز: مافعلته اصلاً، یعنی بالمره و نصب آن بر مصدر یا بر حال است، ای ذااصل و همچنین رأساً و بقولی نصب آن بر ظرفیت است. (از اقرب الموارد). هرگز، الف که در آخر اصلا است بر وقف است یا در عوض تنوین چرا که اصلا در حقیقت اصل بود. (آنندراج) (غیاث ازکشف). ازبن. ازبنه. ازبیخ (عامیانه) : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعاً ازو نفس برنمی آمد. (انیس الطالبین ص 180). بهیچ چیز و بهیچ کس اصلاً مشغول نگردم. (انیس الطالبین ص 227). یرلیغ در باب آنکه متوجهات ولایات که دیوان اعلی مفصل نوشته حوالت کنند و ملوک و حکام ولایات اصلاً برات ننویسند. (تاریخ غازان چ انگلستان ص 257). فرمان فرماییم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و ربح به او ندهد. (تاریخ غازان همان چاپ ص 323) ، اصلاد مرد، آتش ندادن آتش زنۀ آن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط)
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن