- اصله
- یک ریشه
معنی اصله - جستجوی لغت در جدول جو
- اصله
- واحد شمارش درخت مثلاً یک اصله درخت، درخت، نهال
- اصله ((اَ لِ))
- یک درخت، یک نهال، واحد شمارش درختان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دریافتی، رسیده
توزه مونث حاصل: منافع حاصله
میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلۀ این سال ها فرانسۀ خود را تکمیل کرد، کنایه از جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر
فاصله دادن: میان دو چیز جدایی انداختن و آن ها را از یکدیگر دور کردن
فاصله گرفتن: بین خود و کسی یا چیزی فاصله ایجاد کردن، کنایه از اجتناب کردن
فاصله دادن: میان دو چیز جدایی انداختن و آن ها را از یکدیگر دور کردن
فاصله گرفتن: بین خود و کسی یا چیزی فاصله ایجاد کردن، کنایه از اجتناب کردن
حاصل، نتیجه، محصول کشاورزی، به دست آمده، خلاصه، القصه
گشادگی، دوری، فاصله دار
مونث واصل رسیده پیوندیده مونث واصل رسیده: (اطلاعات واصله) (اخبار واصله) بسبب (اسباب) واصله. بسببی که بمیانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد چنانکه امتلا چه امتلا از اسباب سابقه است چون بسبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است
Distance
distância
расстояние
Entfernung
odległość
відстань
distancia
distance
distanza
afstand
umbali
ระยะทาง
দূরত্ব
فاصلہ
جمع جلیل، بزرگان
جمع ذلیل، نرم دلان، خواران خوارشدگان، جمع ذلیل ذلیل شدگان خوار شدگان خواران،جمع ذلول نرم شوندگان نرم دن