جدول جو
جدول جو

معنی اصلتی - جستجوی لغت در جدول جو

اصلتی
(اَ لَ تی ی)
مرد رسا در امور. (منتهی الارب). مردی که روان باشد در کار و کارگذار. (لغت خطی). مرد چابک و زیرک و ماهر در کار. (ناظم الاطباء). مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای انجام دادن آنها. (از قطر المحیط) (از المنجد). و رجوع به اصلات و اصلیت و مصلات و مصلت و مصلت و منصلت شود، چیزهای اصلی. (ناظم الاطباء).
- حروف اصلیه، حروفی باشند که در صرف کلمه باقی و پایدارند، در برابر حروف زایده. رجوع به حرف زائد و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 355 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
منسوب به اصل. رجوع به اصل شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیر زدودۀ برّان و آهیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر گذرنده. ج، اصالیت. (مهذب الاسماء) ، کر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) (منتهی الارب) (آنندراج) : اصمه اﷲ، خدا وی را کر کرد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). لازم و متعدیست، کر یافتن کسی را. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، سربند ساختن ازبرای شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیشه را صمام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اصمام دعای کسی، برخوردن آن به گروهی کر که سرزنش او را نمیشنوند. و در اساس آمده است: و اصمهم دعائی، اذا لم یجیبوک. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
مرد دلاور و کاربر در حوایج و آماده برای انجام دادن آنها. اصلتی. اصلات. مصلات. مصلت. مصلت. (از قطر المحیط). مرد دلاور کاربر در نیازمندیها. منصلت. (از المنجد). و رجوع به اصلات و اصلتی و دیگر کلمه های مترادف آن شود، اصماق شیر یا آب، تغییر یافتن مزه و فاسد شدن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مزه برگردیده شدن شیر و تباه گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ تَ)
تثنیۀ الّتی در حالت نصب و جر. رجوع به اقرب الموارد ذیل ’لتی’ و هم مادۀ التی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به عثمان بن ابی الصلت که سرسلسلۀ طایفه ای از خوارج است. (الانساب سمعانی). رجوع به صلتیّه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ لَ)
رجوع به اصله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت. صاحب آتشکده این بیت را از وی آورده است:
چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین را
که شود بلای جانها بشما سپردم این را.
رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص 86 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
بنیادی بنیک، سرشتی منسوب به اصل. بنیادی، ذاتی مقابل عارضی وصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
آغازین، هسته ای، بنیادین
فرهنگ واژه فارسی سره
حقیقی، واقعی، اساسی، عمده، مهم
متضاد: غیرواقعی، مجازی، فرعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
إبداعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
Authentic, Main, Major, Original, Primary, Principal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentique, principal, majeur, original, primaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
真实的 , 主要的 , 原始的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
halisi, kuu, asili, mkuu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
подлинный , основной , главный , оригинальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentisch, Haupt-, wichtig, original, primär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
автентичний , головний , оригінальний , основний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentyczny, główny, oryginalny, podstawowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
اصلی، واقعی، اصیل
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
اصلی , مرکزی , اہم , بنیادی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
আসল , প্রধান , মূল , মৌলিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
otantik, ana, orijinal, birincil
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autêntico, principal, maior, original, primário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
진짜의 , 주요한 , 원본의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
本物の , 主な , 主要な , オリジナルの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
אותנטי , עיקרי , מקורי , ראשי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
वास्तविक , मुख्य , प्रमुख , मौलिक , प्राथमिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentik, utama, asli
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اصالت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
authentiek, belangrijkste, belangrijk, origineel, primair, hoofdzakelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
auténtico, principal, mayor, original, primario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
autentico, principale, originale, primario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اصلی
تصویر اصلی
แท้ , หลัก , ดั้งเดิม
دیکشنری فارسی به تایلندی