جدول جو
جدول جو

معنی اصفیرار - جستجوی لغت در جدول جو

اصفیرار
(نِ بَ)
زرد شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). اصفرار
لغت نامه دهخدا
اصفیرار
زرد شدن
تصویری از اصفیرار
تصویر اصفیرار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصفرار
تصویر اصفرار
زرد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفیدار
تصویر اسفیدار
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیدار، سفیددار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
(گَ پَ / پِ)
ازورار. (زوزنی) (منتهی الارب). رجوع به ازورار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ پَیْ / پِیْ وَ)
اصعرّار. (اقرب الموارد). گردو مدور شدن از درد و ترنجیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اصعرّار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ رَ)
پیچیدگی گردن.
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ پَرْ وَ)
رسیدن ملخ را آفتاب پس از رفتن آن. (منتهی الارب). رسیدن آفتاب به ملخ و رفتن یا پریدن آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ)
کم شدن موی. ازعرار.
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
رجوع به ازبئرار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جَ)
خشک شدن گرفتن گیاه و درپیچیدن و خمیدن آن.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بسیارپرزه شدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سخت خشمگین شدن. (منتهی الارب). غضب کردن تا آنجا که چشمها سرخ شود
لغت نامه دهخدا
سپندان. سپند. اسفند. اسپند. (دزی ج 1 ص 23 از ابن الجزار)
لغت نامه دهخدا
یرامع. هلیون. و اسفیداج با دال بدین معنی غلط است. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام ولایتی به جانب بحر دیلم مشتمل بر قرای وسیع و اعمال، و صاحب آن عاصی است و از کسی اطاعت نکند زیرا آن ناحیه دارای جبال صعب العبور و ضیق المسالک است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخفف اسفیددار است که درخت پده باشد و بعربی غرب خوانند و بعضی گویند نوعی از پده است. (برهان). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار میرود، آنرا در لاهیجان و در سنگر ’سفیدپلت’ و در ساری و اشرف و رامیان و علی آباد اسپیدار، اسفیدار و سپیدار و در لاهیجان نیز آق کرنک نامند. غرب. (فهرست مخزن الادویه). اسپیدار. (مؤید الفضلاء). سپیدار. سفیدار: العیثام، درخت اسفیدار. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به اسپیدار و سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روی ترش کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ خوَرْ/ خُرْ)
سرخ شدن، احناش از، بازگردانیدن از
لغت نامه دهخدا
(نِ چَ / چِ)
اصمقرار لبن، سخت ترش شدن شیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). اصقرار. (قطر المحیط). نیک ترش گردیدن شیر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(نَرْمْ رَ / رُو)
پراکندگی قوم و جز آنان. (از اقرب الموارد). پراکنده شدن و پراکندگی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک چشم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نابینا شدن یک چشم. (از اقرب الموارد). اعورار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعورار شود
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ وَ)
زرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14) (منتهی الارب) (آنندراج). اصفیرار. (منتهی الارب) (آنندراج) : آثار اصفرار برصفحات رخسار او ظاهر شده بود. (سندبادنامه ص 189)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
گداخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصهیرار چیزی، گداختن آنرا. (از اقرب الموارد) ، اصول دین را بر علم کلام نیز اطلاق کنند و آنرا علم فقه اکبر نیز خوانند. رجوع به کلام و فقه شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پرزه برآوردن جامه. یقال: ’اغفار ثوبک’. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرزه برآوردن لباس: اغفار الثوب، ثار زئبره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
خشک شدن گرفتن گیاه. و صاحب صراح در معنی این کلمه بغلط رفته است. (منتهی الارب). رو به خشکی نهادن گیاه یا سرخ شدن یا سپید شدن اوایل گیاه است. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). خشک شدن گرفتن گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا رَ / رِ کُ)
شکیبایی کردن. صبر کردن. (از قطر المحیط). و رجوع به اصبرار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقطیرار
تصویر اقطیرار
زرد شدن گیاه پژمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیرار
تصویر اسمیرار
گند مگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفیدار
تصویر اسفیدار
سفیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازویرار
تصویر ازویرار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمیرار
تصویر احمیرار
سرخرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفرار
تصویر اصفرار
زردشدن آمادگی برای درو زرد شدن، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفیرار
تصویر اغفیرار
پرزگی: پرزه بر آوردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفرار
تصویر اصفرار
((اِ فِ))
زرد شدن، زردی
فرهنگ فارسی معین