جدول جو
جدول جو

معنی اصعر - جستجوی لغت در جدول جو

اصعر(اَ عَ)
دارای صعر یعنی کژی در رخسار یا گردن کژی در شتر که بیماریی است. مؤنث: صعراء. ج، صعر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). شتر گردن پیچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). کژگردن. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصغر
تصویر اصغر
(پسرانه)
کوچک تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
شاعرتر، داناتر، ویژگی شعر بهتر و نیکوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
صغیرتر، کوچک تر، خردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
زرد، زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رُ)
جمع واژۀ صرع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به صرع شود. جمع واژۀ صرع، بمعنی گونه ای از گونه ها. (منتهی الارب) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
میخ طناب. (اقرب الموارد). میخ طناب خیمه. (منتهی الارب) (آنندراج). اصاره. ایصر.
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ صطر و صطر. (منتهی الارب). رجوع به صطر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
کلمه یونانی بمعنی ترازو. (از برهان). بزبان یونانی ترازو را گویند. (غیاث) (هفت قلزم).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شکیباتر. صابرتر. بردبارتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
جمع واژۀ عصر، عصر، عصر و عصر، بمعنی روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عصور. اعصار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
لقب نبت بن اددبن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. (از تاج العروس) (از انساب سمعانی). و رجوع به اشعریون شود، اشغار رفقه، تنها و جدا ماندن همراهان از راه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشغار حساب بر کسی، پریشان و بسیار گردیدن حساب بروی. (از منتهی الارب). پراکنده گردیدن و فزونی یافتن حساب بر کسی چنانکه بدان رهبری نشود. (از اقرب الموارد) ، برداشتن دو پای زن را جهت گائیدن، فراخ و بزرگ شدن جنگ. (منتهی الارب)
ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان. پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعره در مدینۀ زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است. (قاموس الاعلام). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدینه واقعاند. ابن سکیت گوید: اشعر کوه جهینه است که بر ینبع از قسمت اعلای آن فرودآید. و نصر گوید: اشعر و ابیض دوکوه اند مشرف بر سبوحه و حنین و اشعر و اجرد دو کوه جهینه باشند میان مدینه و شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
بسیارموی اندام. (منتهی الارب). الکثیر الشعر الطویله. مؤنث: شعراء. ج، شعر. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مرد کم موی و موی افتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی). ریزنده موی. (مصادر زوزنی). کم موی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
عظیم الصدر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بزرگ سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصیر
تصویر اصیر
موی پیچیده موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعر
تصویر اسعر
زرد لاغر زرد نبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
خردتر، کوچکتر، حقیرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعار
تصویر اصعار
ترشرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدر
تصویر اصدر
سینه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبر
تصویر اصبر
صابرتر، بردبارتر، تواناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
دانا تر و بهتر در شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعر
تصویر تصعر
کج کردن روی از روی خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعر
تصویر ازعر
تنکموی، تنکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعر
تصویر امعر
کم مو موریخته انبره، کرک رفته، ناخن رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعر
تصویر اوعر
جمع وعر، دشوارها توانمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
((اَ غَ))
خردتر، کوچکتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
((اَ فَ))
زرد، زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
((اَ عَ))
شاعرتر، داناتر
فرهنگ فارسی معین