- اصطکاک
- شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
معنی اصطکاک - جستجوی لغت در جدول جو
- اصطکاک
- سایش، مالش
- اصطکاک
- به هم خوردن دو چیز، مالش دو چیز به هم، به هم ساییدن
- اصطکاک ((اِ طِ))
- به هم مالیدن، به هم ساییدن، مالش
- اصطکاک
- Friction
- اصطکاک
- трение
- اصطکاک
- Reibung
- اصطکاک
- tarcie
- اصطکاک
- fricção
- اصطکاک
- attrito
- اصطکاک
- fricción
- اصطکاک
- friction
- اصطکاک
- wrijving
- اصطکاک
- แรงเสียดทาน
- اصطکاک
- gesekan
- اصطکاک
- घर्षण
- اصطکاک
- חִכּוּך
- اصطکاک
- sürtünme
- اصطکاک
- msuguano
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع اصطکاک
باهم خراشیدن با هم مالیدن به هم مالیدن
نزاریدن دام لاغر شدن دام
کرشدن گوش سنگینی
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
گداختن، مغز استخوان خوردن
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن