شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶) قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
شکوفه، برای مِثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶) قی، استفراغ، برای مِثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
تغارهای آرد خمیر. (منتهی الارب). الدوالقه من العجین. (اقرب الموارد). رشته هایی که از خمیر آرد گندم سازند. (ناظم الاطباء). و در شرح قاموس آمده است: اصنوجه، دوالقه از خمیر است. مترجم گوید که دوالقه در جای خود مذکور نیست و دوالقه معرب دواله است و آن چیزی است که به درازی بریده میشود و اصنوجه آن خمیریست که بطریق دوال کشیده و بریده میشود و آن را رشته نیز میگویند. (شرح قاموس). و معلوم نیست صاحب منتهی الارب چرا دوالقه را ’تغارها’ ترجمه کرده است، شاید به یکی از معانی آن که بر مطلق خوردنی و آذوقه اطلاق شود توجه داشته است
تغارهای آرد خمیر. (منتهی الارب). الدوالقه من العجین. (اقرب الموارد). رشته هایی که از خمیر آرد گندم سازند. (ناظم الاطباء). و در شرح قاموس آمده است: اصنوجه، دوالقه از خمیر است. مترجم گوید که دوالقه در جای خود مذکور نیست و دوالقه معرب دواله است و آن چیزی است که به درازی بریده میشود و اصنوجه آن خمیریست که بطریق دوال کشیده و بریده میشود و آن را رشته نیز میگویند. (شرح قاموس). و معلوم نیست صاحب منتهی الارب چرا دوالقه را ’تغارها’ ترجمه کرده است، شاید به یکی از معانی آن که بر مطلق خوردنی و آذوقه اطلاق شود توجه داشته است
باطل. ابطاله، کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین بزرگ. آنکه میان لب زورینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بود. لب زورین بزرگ. (مهذب الاسماء). مؤنث: بظراء. ج، بظر
باطل. ابطاله، کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین ْبزرگ. آنکه میان لب زَوَرینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بود. لب زَوَرین ْبزرگ. (مهذب الاسماء). مؤنث: بَظْراء. ج، بُظر
زمینی که در وی سنگهای تیز باشد، گویا سرشت آن سرشت کوه است. ج، اظالیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظلوفه از زمین، تکه ای خشن سخت دارای سنگهای تیز بر طبیعت خلقت کوه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به اظالیف شود
زمینی که در وی سنگهای تیز باشد، گویا سرشت آن سرشت کوه است. ج، اظالیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظلوفه از زمین، تکه ای خشن سخت دارای سنگهای تیز بر طبیعت خلقت کوه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به اظالیف شود
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه: این شقایق منع نو اشکوفه هاست که درخت دل برای آن نماست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462). بانگ اشکوفه ش که اینک گل فروش بانگ خار او که سوی ما مکوش. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625). شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید: باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند کز نسیمش همه آفاق معطر گردد. و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه: این شقایق منع نو اُشکوفه هاست که درخت دل برای آن نَماست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462). بانگ اشکوفه ش که اینک گُل فروش بانگ خار او که سوی ما مکوش. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625). شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید: باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند کز نسیمش همه آفاق معطر گردد. و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).