جدول جو
جدول جو

معنی اصطوفه - جستجوی لغت در جدول جو

اصطوفه
پارچۀ ابریشم یا پشم گلدوزی شده. پارچۀ ابریشمین منقش زربفت. (از دزی ج 1 ص 26)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطفا
تصویر اصطفا
گزین کردن، برگزیدن، کسی را برگزیدن و مورد محبت قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ طُ مَ)
نانی که در خاکستر گرم پزند. (قطر المحیط). نان که در خاکستر پخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). نان پخته شدۀ در زیر خاکستر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اسطور. اسطاره. سخن پریشان و بیهوده. سخن باطل. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
سخن که بدان کسی را در سوگندافکنند. (منتهی الارب). و الاحلوفه افعوله من الحلف
لغت نامه دهخدا
(اُ عَ)
نشان بریدگی و هجران که دو دوست پس از ترک دوستی بیکدیگر فرستند. (از اقرب الموارد)) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
قرابت شویان دو خواهر با هم. یقال: بینهما اسلوفه، ای صهر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
آنچه زن از دوک بیرون کشد چون کامل گرداند آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ)
تغارهای آرد خمیر. (منتهی الارب). الدوالقه من العجین. (اقرب الموارد). رشته هایی که از خمیر آرد گندم سازند. (ناظم الاطباء). و در شرح قاموس آمده است: اصنوجه، دوالقه از خمیر است. مترجم گوید که دوالقه در جای خود مذکور نیست و دوالقه معرب دواله است و آن چیزی است که به درازی بریده میشود و اصنوجه آن خمیریست که بطریق دوال کشیده و بریده میشود و آن را رشته نیز میگویند. (شرح قاموس). و معلوم نیست صاحب منتهی الارب چرا دوالقه را ’تغارها’ ترجمه کرده است، شاید به یکی از معانی آن که بر مطلق خوردنی و آذوقه اطلاق شود توجه داشته است
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
اندوه و غم، کاری که از وی ترسیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
چیده شده و گویند ثمار مقطوفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
کمانی است عربیه که جهت نشانها سازند و گوشه هایش خمانیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ فَ)
مصیوف. مصیف. (منتهی الارب). باران تابستانی رسیده شده. یقال: ارض مصیوفه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ارض مصیوفه، زمین تابستانی. جای و زمین تابستانی. مصیف. مصیفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
می خورده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمر مشروبه. (از اقرب الموارد). شراب آشامیده شده
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ نَ)
اسطوانه. اسطوان. ستون. دعامه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
باطل. ابطاله، کش لب بالا بزرگ بود. لب زبرین بزرگ. آنکه میان لب زورینش بیرون آمده بود. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لب بالائین او پیش آمده باشد. که در میان لب بالائین تندی و پیش آمدگی و برآمدگی بود. لب زورین بزرگ. (مهذب الاسماء).
مؤنث: بظراء. ج، بظر
لغت نامه دهخدا
(اُ حَ)
اول روز. (قطر المحیط). صباح: اتیته اصبوحه کل یوم، یعنی آمدم او را صباح هر روز. (منتهی الارب). بامداد. (ربنجنی). ج، اصابیح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
زمینی که در وی سنگهای تیز باشد، گویا سرشت آن سرشت کوه است. ج، اظالیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اظلوفه از زمین، تکه ای خشن سخت دارای سنگهای تیز بر طبیعت خلقت کوه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به اظالیف شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
حدیث نادر، مانند این گفتار: انا اطروفهالزمان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ / فِ)
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه:
این شقایق منع نو اشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید:
باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
ارعوثه. سنگی که گاه کندن در تک چاه گذارند. سنگی که گاه پاک کردن گل و لای چاه بر آن نشینند
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبوحه
تصویر اصبوحه
اول روز، صباح، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطوانه
تصویر اصطوانه
پارسی تازی شده استوانه ستون، جمع اصاطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصافه
تصویر اصافه
پیر پدری در پیری فرزند یافتن، دور داشت، زن گرفتن در میانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکوفه
تصویر اسکوفه
آستانه آستانه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظلوفه
تصویر اظلوفه
سنگستان پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطروفه
تصویر اطروفه
شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفه
تصویر عطوفه
زن مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
((اُ طُ رِ))
افسانه، قصه، سخن بیهوده و پریشان، مفرد اساطیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره
افسانه، داستان، قصه
متضاد: تاریخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد