جدول جو
جدول جو

معنی اصطباغ - جستجوی لغت در جدول جو

اصطباغ(نَ مَ / مِ سَ)
نانخورش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن. (زوزنی). نانخورش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اصطباغ کسی به صبغ، ادام (نانخورش) را با هم درآمیختن. گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صبغ و ادام شود: و یشربوا علیه سکنجبیناً حامضاً و یصطبغوا بعد ذلک لقماً بالخل. (ابن البیطار).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصباغ
تصویر اصباغ
صبغ ها، رنگ ها، نان خورش ها، جمع واژۀ صبغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
صبوحی کردن، صبوحی زدن، صبوح نوشیدن، در بامداد شراب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ / مِ سَ)
صبوحی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبوح آشامیدن. (از قطر المحیط). صبوح نوشیدن. حریری گوید: و هل یجوز اصطباحی من معتقه. (ازاقرب الموارد). شراب بامداد خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). صبوحی برگرفتن. بامداد شراب خوردن. صبوحی زدن. شرب صباح. صبوح خوردن یا آشامیدن. مقابل اغتباق. شرب در صباح. (ملخص اللغات). و رجوع به صبوحی شود: تا آخر نسیم صباح بر ارواح وزید و اشباح را به اصطباح خواند. (سندبادنامه ص 184). کما یلذ الغافل لذه جثمانیه فی الاصطباح و الاغتباق و التقلب بین الخمر و الخمار. (الجماهر بیرونی ص 12). از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صبغ و صبغ. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ صبغ. رنگها. (آنندراج) (غیاث). جمع واژۀ صبغ و صباغ. (ناظم الاطباء). رنگها. نانخورشها. جمع واژۀ صبغ و صبغ، بمعنی صباغ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صبغ و صباغ شود: آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصۀ باغ بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 421)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ بَ)
اصباغ نعمت، تمام کردن و کامل گردانیدن نعمت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسباغ نعمت بر کسی. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اسباغ شود، کسی که در وقت زدنش در جامه ریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که هرگاه زده شود در جامۀ خود حدث کند. (از قطر المحیط) ، گل و لای تنک سیاه، مرغ سپیددم. (منتهی الارب) (آنندراج). پرندۀ سپیددم. (از قطر المحیط) ، اسب سپیدپیشانی یا سپید اطراف گوش یا سفید فش یا دم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سپیدپنجه و اسبی که همه دنبالش سپید باشد. (مؤید الفضلاء). اسب سپیدپیشانی یا اسبی که کناره های گوش آن سپید باشد. مؤنث: صبغاء. ج، صبغ. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ)
ریخته شدن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تصبب. انصباب. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ سَ)
شکیبایی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. و طای آن بدل از تای فوقانی است. و در منتخب، شکیبایی نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). صبر. (زوزنی). صبر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). شکیبایی. شکیبیدن. شکیب. مصابرت. صابری. اصطبار بر چیزی، تصبر. اصبرار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ کَ)
برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). انصبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخام
تصویر اصطخام
راست ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطبلات
تصویر اصطبلات
جمع اصطبل جایگاههای ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطبان
تصویر اضطبان
بغل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یک شانه پوشی: پوششی که تنها یک شانه و یک بازو را می پوشاند به کول انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطهار
تصویر اصطهار
گداختن، مغز استخوان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطباغ
تصویر اسطباغ
نانخورش ساختن رنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصباغ
تصویر اصباغ
جمع صبغ، رنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباب
تصویر اصطباب
ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
بامداد شراب خوردن صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطبات
تصویر اضطبات
به پنجه بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
((اِ طِ))
بامداد شرب خوردن، صبوحی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
((اِ طِ))
صبر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
سایش، مالش
فرهنگ واژه فارسی سره