جدول جو
جدول جو

معنی اصطبار - جستجوی لغت در جدول جو

اصطبار
صبر کردن، شکیبایی کردن
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
فرهنگ فارسی عمید
اصطبار
(نَ مَ / مِ سَ)
شکیبایی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر کردن. و طای آن بدل از تای فوقانی است. و در منتخب، شکیبایی نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). صبر. (زوزنی). صبر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). شکیبایی. شکیبیدن. شکیب. مصابرت. صابری. اصطبار بر چیزی، تصبر. اصبرار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
فرهنگ لغت هوشیار
اصطبار
((اِ طِ))
صبر کردن
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
صبوحی کردن، صبوحی زدن، صبوح نوشیدن، در بامداد شراب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ اَ کَ)
برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). انصبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ / کِ)
برافروخته شدن آتش. (از منتهی الارب). افروخته شدن آتش. (ناظم الاطباء). به ابدال و عدم آن یعنی اصطقار و اصتقار، اتّقاد. (از اقرب الموارد). اتقاد. اصتقار. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَاَ کَ)
پیه و مغز استخوان و مانندآن خوردن.
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ)
ریخته شدن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تصبب. انصباب. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ سَ)
صبوحی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبوح آشامیدن. (از قطر المحیط). صبوح نوشیدن. حریری گوید: و هل یجوز اصطباحی من معتقه. (ازاقرب الموارد). شراب بامداد خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). صبوحی برگرفتن. بامداد شراب خوردن. صبوحی زدن. شرب صباح. صبوح خوردن یا آشامیدن. مقابل اغتباق. شرب در صباح. (ملخص اللغات). و رجوع به صبوحی شود: تا آخر نسیم صباح بر ارواح وزید و اشباح را به اصطباح خواند. (سندبادنامه ص 184). کما یلذ الغافل لذه جثمانیه فی الاصطباح و الاغتباق و التقلب بین الخمر و الخمار. (الجماهر بیرونی ص 12). از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ سَ)
نانخورش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانخورش کردن. (زوزنی). نانخورش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اصطباغ کسی به صبغ، ادام (نانخورش) را با هم درآمیختن. گویند: اصطبغ بالخل و فیه و نگویند: اصطبغ الخبز بخل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). و رجوع به صبغ و ادام شود: و یشربوا علیه سکنجبیناً حامضاً و یصطبغوا بعد ذلک لقماً بالخل. (ابن البیطار).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صبر و صبر و صبر. (قطر المحیط). جمع واژۀ صبر و صبر، کرانه و سطبری هر چیزی و طرف آن و ابر سپید. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ رَ)
اصطرار سم، سخت تنگ بودن آن. (از اقرب الموارد). تنگ بودن سم. (قطر المحیط). تنگ بودن یا ترنجیده بودن سم. (ازمنتهی الارب). تنگ شدن سم ستور. (زوزنی). تنگ شدن سم. (تاج المصادر بیهقی). تنگ شدن سنب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکبار
تصویر اشکبار
گریان، اشک ریز اشک افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطبلات
تصویر اصطبلات
جمع اصطبل جایگاههای ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخام
تصویر اصطخام
راست ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطباغ
تصویر اسطباغ
نانخورش ساختن رنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آزمودن، آگاهی یافتن تازه یابی آگاهی به چیزی، ترید خریدن آزمودن امتحان کردن، آگاهی یافتن از چیزی یا خبری خبردارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتبار
تصویر اجتبار
شکسته بندی، توانگر کردن، توانگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
لبه ها کناره ها، جمع صبر، درنگ ها درنگ کردن درنگیدن، شکیبا گردانیدن، ترش شدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطهار
تصویر اصطهار
گداختن، مغز استخوان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
بامداد شراب خوردن صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباب
تصویر اصطباب
ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
((اِ طِ))
بامداد شرب خوردن، صبوحی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
سایش، مالش
فرهنگ واژه فارسی سره