جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مِثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بُوَد همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
نیک عزیمت بر کاری و جدّو ثبات و دوام بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صرّی ̍. رجوع به صرّی ̍ شود. یقال: انها منی صری، ای عزیمه و جد، و در آن لغات است: اصرّی ̍ و صرّی و اصرّی و... و هی مشتقه من الاصرار ای الاقامه و الدوام علی الشی ٔ. (از منتهی الارب). و گاه گویند: کانت هذه الفعله منی اصرّی، یعنی عزیمت. و اما صرّی ̍ و اصرّی ̍، یای آنها به الف نقل شده است بنیت بیرون بردن آنها از فعل به اسم و اصل صری، اصری بود الف آن حذف شد و آن لغتی در صررت نیست. (از اقرب الموارد)
نیک عزیمت بر کاری و جِدّو ثبات و دوام بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صِرّی ̍. رجوع به صِرّی ̍ شود. یقال: انها منی صری، ای عزیمه و جد، و در آن لغات است: اَصِرّی ̍ و صِرّی و اَصِرّی و... و هی مشتقه من الاصرار ای الاقامه و الدوام علی الشی ٔ. (از منتهی الارب). و گاه گویند: کانت هذه الفعله منی اَصِرّی، یعنی عزیمت. و اما صِرّی ̍ و اَصِرّی ̍، یای آنها به الف نقل شده است بنیت بیرون بردن آنها از فعل به اسم و اصل صری، اصری بود الف آن حذف شد و آن لغتی در صررت نیست. (از اقرب الموارد)
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود. جمع واژۀ اصده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود. جَمعِ واژۀ اُصْدَه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
چنانکه در داستانهای مربوط به دیدار حضرت موسی (ع) و خضر آورده اند صریم و اصرم نام دو یتیم بوده است که خضر (ع) هنگامی که در بیرون دیهی به عمارت دیواری پرداخت علت آنرا به موسی (ع) چنین بازگفت: سبب عمارت دیوار آن بود که زیر آن گنجی بود که ازآن دو یتیم بود نام آن دو یتیم یکی صریم و یکی اصرم بوده. (از تاریخ گزیده ص 48) ، چراغ افروختن. افروختن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: الشمع مما یصطبح به. (اقرب الموارد)
چنانکه در داستانهای مربوط به دیدار حضرت موسی (ع) و خضر آورده اند صریم و اصرم نام دو یتیم بوده است که خضر (ع) هنگامی که در بیرون دیهی به عمارت دیواری پرداخت علت آنرا به موسی (ع) چنین بازگفت: سبب عمارت دیوار آن بود که زیر آن گنجی بود که ازآن ِ دو یتیم بود نام آن دو یتیم یکی صریم و یکی اصرم بوده. (از تاریخ گزیده ص 48) ، چراغ افروختن. افروختن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: الشمع مما یصطبح به. (اقرب الموارد)
ابن عبدالحمید یا اصرم بن حمید. از شاعران عرب معاصر هارون الرشید بود که در سال 170 هجری قمری از طرف هارون به حکومت سیستان تعیین گردید. و صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان نشستن هرون الرشید به خلافت درباره شوریدن مردم سیستان بر کثیر بن سالم و گریختن وی از سیستان آرد: ’پس سیستان بشورید بر کثیر بن سالم... ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنۀسبعین و مائه (170 هجری قمری). پس هرون الرشید عهد سیستان و خراسان سوی فضل بن سلیمان فرستاد و فضل بن سلیمان اصرم بن عبدالحمید (را) سیستان داد و اصرم، حمید بن عبدالحمید را برادر خویش را به خلافت خویش به سیستان فرستاد و اندرآمد روز آدینه هفت روز مانده از جمادی الاولی سنۀ سبعین و مائه، پس از آن به سه روز که کثیر بن سالم به بغداد شد باز اصرم بن عبدالحمید بر اثر برادر بیامد و روزگاری اینجا به سیستان بود و نیکویی کرد تا باز رشید عبداﷲ بن حمید را از جهت خویش به سیستان فرستاد’. (تاریخ سیستان چ بهار ص 152). و در صفحۀ 155 آرد: باز ولایت علی بن عیسی، اصرم بن عبدالحمید را به سیستان فرستاد دیگرراه، و همام بن سلمه با او باخراج هم اندر این سال که یاد کردیم (سال 181 هجری قمری) ، چون اصرم به سیستان آمد علتی صعب او را پیش آمد و همام بن سلمه را خلیفت کرد که شهر نگاه دارد و خود فرمان یافت - انتهی. و سیوطی آرد: صولی از محمد بن عمر خبری تخریج کرده و گفته است: اصرم بن حمید بر مأمون داخل شد و معتصم نیز در نزد وی بود. مأمون گفت: ای اصرم من و برادرم را وصف کن ولی هیچیک از ما رابر دیگری برتری مده. اصرم پس از اندکی انشاد کرد: رأیت سفینهً تجری ببحر الی بحرین دونهما البحور الی ملکین ضؤهما جمیعاً سواء حار دونهما البصیر کلا الملکین یشبه ذاک هذا و ذاهذا و ذاک و ذا امیر فان یک ذاک ذا و ذاک هذا (کذا) فلی فی ذا و ذاک معاً سرور رواق المجد ممدود علی ذا و هذا وجهه بدر منیر. (از تاریخ الخلفا ص 218). و رجوع به اصرم بن حمید شود
ابن عبدالحمید یا اصرم بن حمید. از شاعران عرب معاصر هارون الرشید بود که در سال 170 هجری قمری از طرف هارون به حکومت سیستان تعیین گردید. و صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان نشستن هرون الرشید به خلافت درباره شوریدن مردم سیستان بر کثیر بن سالم و گریختن وی از سیستان آرد: ’پس سیستان بشورید بر کثیر بن سالم... ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنۀسبعین و مائه (170 هجری قمری). پس هرون الرشید عهد سیستان و خراسان سوی فضل بن سلیمان فرستاد و فضل بن سلیمان اصرم بن عبدالحمید (را) سیستان داد و اصرم، حمید بن عبدالحمید را برادر خویش را به خلافت خویش به سیستان فرستاد و اندرآمد روز آدینه هفت روز مانده از جمادی الاولی سنۀ سبعین و مائه، پس از آن به سه روز که کثیر بن سالم به بغداد شد باز اصرم بن عبدالحمید بر اثر برادر بیامد و روزگاری اینجا به سیستان بود و نیکویی کرد تا باز رشید عبداﷲ بن حمید را از جهت خویش به سیستان فرستاد’. (تاریخ سیستان چ بهار ص 152). و در صفحۀ 155 آرد: باز ولایت علی بن عیسی، اصرم بن عبدالحمید را به سیستان فرستاد دیگرراه، و همام بن سلمه با او باخراج هم اندر این سال که یاد کردیم (سال 181 هجری قمری) ، چون اصرم به سیستان آمد علتی صعب او را پیش آمد و همام بن سلمه را خلیفت کرد که شهر نگاه دارد و خود فرمان یافت - انتهی. و سیوطی آرد: صولی از محمد بن عمر خبری تخریج کرده و گفته است: اصرم بن حمید بر مأمون داخل شد و معتصم نیز در نزد وی بود. مأمون گفت: ای اصرم من و برادرم را وصف کن ولی هیچیک از ما رابر دیگری برتری مده. اصرم پس از اندکی انشاد کرد: رأیت سفینهً تجری ببحر الی بحرین دونهما البحور الی ملکین ضؤهما جمیعاً سواء حار دونهما البصیر کلا الملکین یشبه ذاک هذا و ذاهذا و ذاک و ذا امیر فان یک ذاک ذا و ذاک هذا (کذا) فلی فی ذا و ذاک معاً سرور رواق المجد ممدود علی ذا و هذا وجهه بدر منیر. (از تاریخ الخلفا ص 218). و رجوع به اصرم بن حمید شود
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) : امردی و کوسه ای در انجمن آمدند و مجمعی بد در وطن. مولوی (مثنوی).
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) : امردی و کوسه ای در انجمن آمدند و مجمعی بد در وطن. مولوی (مثنوی).