جدول جو
جدول جو

معنی اصدفه - جستجوی لغت در جدول جو

اصدفه(اَ دِ فَ)
جمع واژۀ صدف. (منتهی الارب) ، اصرام نخل، به وقت درو رسیدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب). به وقت درو رسیدن خرمابن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به بریدن آمدن بار خرما. (تاج المصادر بیهقی). هنگام بریدن بار خرما شدن. رسیدن وقت بریدن خرما. هنگام بریدن آن فرارسیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، صاحب گلۀ شتران شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ حَ کُ)
دورکردن بدی را از کسی. (آنندراج). اصاف عنه شرّه، دورکرد بدی را از وی. (منتهی الارب). اصاف اﷲ عنه شرّه،ای صرفه و عدله به عنه. (قطر المحیط). بچسبانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بازگرداندن بدی. گویند: اصاف اﷲ عنی شرّه، بیک سو کند و بازدارد خدای از من بدی او را. (از منتهی الارب). اماله. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ قَ)
جمع واژۀ صداق (کاوین زن). (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به صداق شود
لغت نامه دهخدا
(دِ فَ)
شتر که یاران خود را در آبخور یابدو منتظر باشد در پس آن نوبت آب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
مجتمع قوم. ج، اصد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جای جمع شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
پیراهن کوچکی که در زیر جامه پوشند. ج، اصد، اصاد. (اقرب الموارد). و آنرا دختران خردسال پوشند. یا صدره است. (از قطر المحیط). رجوع به صدره شود. شاماک. (تاج المصادر بیهقی). اصیده. (قطر المحیط). رجوع به اصیده شود. مؤصده. (قطر المحیط). رجوع به مؤصده شود. پیراهن کوچک دختران خردسال یا پیراهن کوچک که زیر جامه پوشند. (آنندراج). پیراهن خرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). پیراهن کوتاه که زیر جامه پوشند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ صِدْ دَ)
جمع واژۀ صداد. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به صداد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اسب دارای صدف. (از اقرب الموارد). رجوع به صدف شود. اسب که رانها نزدیک و سمها دوردور نهد و در هر دو بند دست وی اندک پیچیدگی بود و جانب راست سم آن به بیرون رویه مایل باشد. و اگر جانب چپ باشد آنرا اقفد نامند. (از منتهی الارب). اسبی که رانها را نزدیک و سمها را دوردور نهد و در هر دو دست وی اندک پیچیدگی بود و سم آن بجانب راست میل کند. (ناظم الاطباء). آنکه خردۀ پایش بسوی وحشی کژ بود. (از مهذب الاسماء). اسب که در پیچیدگی میان دو زانو رانهای آن نزدیکی و سمهای آن دوری داشته باشد. و بقولی کژیی است در سم اسب یا شتر به شق وحشی و اگر کژی به انسی باشد آنرا اقفد خوانند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ فَ)
فرورفتگی است در وسط لالۀ گوش و این فرورفتگی بمجرای گوش منتهی می گردد. (کالبدشناسی هنری تألیف نعمت اﷲ کیهانی ص 142). اندرون گوش. (مهذب الاسماء). محاره.
صدفه. (ص د ف )
{{عربی، اسم}} واحد صدف است. (منتهی الارب)، وزنی است از اوزان و بر دو نوع است، صدفه الکبیره و هی اربعه عشر شامونات (ظاهراً سامونات) و صدفه الصغیره و هی ست ّ شامونات و قیل سبع شامونات. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصافه
تصویر اصافه
پیر پدری در پیری فرزند یافتن، دور داشت، زن گرفتن در میانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصده
تصویر اصده
زیرجامه، پیراهن کوچک پیراهنک، شاماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفه
تصویر صدفه
دانه سب
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار
فرهنگ گویش مازندرانی