جدول جو
جدول جو

معنی اصحاح - جستجوی لغت در جدول جو

اصحاح
(اَ / اِ)
اصحاح از تورات و انجیل، بمنزلۀ سوره از قرآن است. ج، اصحاحات. (قطر المحیط) ، اشتر دیزه. (مهذب الاسماء). ذوالصداءه. دارای رنگ صداءه یعنی رنگ سرخ مایل به سیاهی یا سیاهی که به سرخی زندو آن از رنگهای بز و اسب است. یقال: جدی اصداء و عناق صدءاء. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بزغالۀ سرخ که به سیاهی زند. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: جدی اصداء. (منتهی الارب) ، کمیت نیک سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سیاه وسرخ فام. (مهذب الاسماء). از رنگهای اسب است، چنانکه اگر سرخی اسب مانند زنگ آهن باشد، آنرا اصداء خوانند، و اگر در آن اندکی سیاهی درافزاید، آنرا اجأی خوانند و اسم آن جؤوه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
اصحاح
(نَ ظَ نَ)
صاحب اهل و مواشی تندرست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خداوند چارپای تندرست شدن. (زوزنی). بهبود یافتن اهل و ماشیۀ کسی. اصحاح قوم، چنانست که به مواشی آن آفتی برسد و آنگاه برطرف شود. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). و گویند: لایورد الممرض علی المصح، یعنی کسی که شتر او مبتلا به مرض است بر کسی که شترش سالم میباشد وارد نشود. (از اقرب الموارد) ، اصداء کوه، آواز دادن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آواز دادن کوه. (منتهی الارب). آواز بازدادن کوه. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدأه طول العهد بالصقل، ای جعله صدئاً، یعنی وی را فرومایه شمرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاح
تصویر الحاح
در طلب چیزی اصرار و پافشاری کردن، خواستن چیزی با زاری و التماس، درخواست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
برطرف کردن عیب و ایراد چیزی، درست کردن مثلاً اصلاح خط فارسی،
تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر و صورت، برطرف کردن ایرادات نوشته، ویرایش کردن مثلاً این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد،
از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش
اصلاح دادن: صلح دادن، آشتی دادن، صلح و آشتی برقرار کردن
اصلاح کردن: به سامان آوردن، سر و سامان دادن، درست کردن، تراشیدن یا کم کردن موی سر و صورت، نیکو کردن، صحیح کردن عبارت، درست کردن نوشته ای، مرمت کردن، تعمیر کردن، رفع اختلاف کردن، سازش دادن میان دیگران، آشتی کردن با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصحاب
تصویر اصحاب
صاحب، یاران
اصحاب رای: اصحاب ابوحنیفه نعمان بن ثابت که دربارۀ مسائلی که اثر یا حدیثی دربارۀ آن وجود نداشت به رای خود و قیاس رجوع می کردند، اصحاب قیاس
اصحاب قیاس: اصحاب ابوحنیفه نعمان بن ثابت که دربارۀ مسائلی که اثر یا حدیثی دربارۀ آن وجود نداشت به رای خود و قیاس رجوع می کردند، اصحاب رای
اصحاب شمال: در روایات بدکارانی که در روز قیامت نامۀ اعمالشان را در دست چپ خواهند داشت
اصحاب یمین: در روایات نیکوکارانی که در روز قیامت نامۀ اعمالشان را در دست راست خواهند داشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصحاب
تصویر اصحاب
یاران، همراه کردن، صاحب کار ومصاحب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پراکندگی ابر، پاک شدن آسمان بیداری هشیاری گشادگی جمع صحیح درستان تندرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصباح
تصویر اصباح
صبح کردن، بامداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحار
تصویر اصحار
به بیابان زدن، پهناور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحاف
تصویر اصحاف
برگ برگ گرد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویرایش، سامان دادن، آراستن، پیراستن موی، سازش دادن به کردن نیک کردن بسامان کردن سازش دادن، آرایش دادن صورت و موی سر، جمع اصلاحات. راست کردن عصا و چوب را بر آتش، بصلاح آوردن، سازش کردن، آراستن، درست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطحاح
تصویر اطحاح
افکندن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاح
تصویر الحاح
درخواست چیزی با التماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاح
تصویر امحاح
کهنه شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاح
تصویر اصفاح
پهن کردن، خواهندن را راندن، گرایاندن گرایش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاح
تصویر الحاح
((اِ))
اصرار کردن، پافشاری کردن، جمع الحاحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصباح
تصویر اصباح
((اِ))
بامداد کردن، درآمدن بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصحاب
تصویر اصحاب
((اَ))
جمع صاحب، یاران، دمسازان، مالکان، صاحبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
((اِ))
سر و سامان دادن، تصحیح کردن، کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصحاب
تصویر اصحاب
((اِ))
همراه کردن، به همراه فرستادن، یار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصحاب
تصویر اصحاب
یاران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
Remediation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
remédiation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
rimedio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
การแก้ไข
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
remediëring
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
remediación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
naprawa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
remediação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
补救
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
виправлення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
Abhilfe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
исправление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اصلاح
تصویر اصلاح
remediasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی