اصاره چیزی، به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصییر. بازگرداندن چیزی را ومیل دادن او را بسوی آن. (زوزنی) (منتهی الارب). گردانیدن و بچسبانیدن. (تاج المصادر).
اصاره چیزی، به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصییر. بازگرداندن چیزی را ومیل دادن او را بسوی آن. (زوزنی) (منتهی الارب). گردانیدن و بچسبانیدن. (تاج المصادر).
جمع واژۀ صرم. (منتهی الارب). جمع واژۀ صرم، نوع و گروه مردم و جز آن. (آنندراج). و رجوع به صرم شود، انگشت نهادن. (منتهی الارب). یقال: قدم الیه طعامه فمااصباء، ای فماوضع اصبعه فیه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، ناگاه هجوم آوردن. (منتهی الارب). اصباء قوم را، هجوم آوردن بر ایشان در حالی که جایگاه آنان را ندانند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مشتاق کردن زن بسوی کودکی کسی را و خواندن کسی را بسوی آن. (ناظم الاطباء). اصبته المراءه، مشتاق کرد آن را زن بسوی کودکی و صبا و خواند آن را بسوی آن. (منتهی الارب). اصبت المراءه فلاناً، شاقته و دعته الی الصبا فحن ّ الیها. (قطر المحیط). اصبی الشی ٔ فلاناً، شاقه و دعاه الی الصبا فحن ّ الیه، تقول: اصبته المکارم و به صبوه الیها. (اقرب الموارد) ، بچه ناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء زن، بچه دار شدن آن خواه پسر خواه دختر. و آن زن را مصبیه و مصب خوانند. (اقرب الموارد). باکودک گشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باد صبا آوردن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء قوم، داخل شدن آنان در باد صبا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دل بردن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دل بردن. (تاج المصادر)
جَمعِ واژۀ صِرْم. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ صرم، نوع و گروه مردم و جز آن. (آنندراج). و رجوع به صرم شود، انگشت نهادن. (منتهی الارب). یقال: قدم الیه طعامه فمااصباء، ای فماوضع اصبعه فیه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، ناگاه هجوم آوردن. (منتهی الارب). اصباء قوم را، هجوم آوردن بر ایشان در حالی که جایگاه آنان را ندانند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مشتاق کردن زن بسوی کودکی کسی را و خواندن کسی را بسوی آن. (ناظم الاطباء). اصبته المراءه، مشتاق کرد آن را زن بسوی کودکی و صبا و خواند آن را بسوی آن. (منتهی الارب). اصبت المراءه فلاناً، شاقته و دعته الی الصبا فحن ّ الیها. (قطر المحیط). اصبی الشی ُٔ فلاناً، شاقه و دعاه الی الصبا فحن ّ الیه، تقول: اصبته المکارم و به صبوه الیها. (اقرب الموارد) ، بچه ناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء زن، بچه دار شدن آن خواه پسر خواه دختر. و آن زن را مُصْبیه و مُصْب خوانند. (اقرب الموارد). باکودک گشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باد صبا آوردن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء قوم، داخل شدن آنان در باد صبا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دل بردن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دل بردن. (تاج المصادر)
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
درختچه ای از تیره موردیها که گاهی آنرا تیره ای مستقل محسوب دارند و بنام انارها نامند. پوست آن خاکستری و برگهایش بیضوی و گلهایش باالنسبه بزرگ و قرمز رنگ است رمان ارز
درختچه ای از تیره موردیها که گاهی آنرا تیره ای مستقل محسوب دارند و بنام انارها نامند. پوست آن خاکستری و برگهایش بیضوی و گلهایش باالنسبه بزرگ و قرمز رنگ است رمان ارز