جدول جو
جدول جو

معنی اشیرغاز - جستجوی لغت در جدول جو

اشیرغاز
نوعی گیاه دارویی مؤثر که جهت دفع انگل، آن را در آب جوشانده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شترغاز
تصویر شترغاز
ریشۀ گیاه انگدان که آن را با سرکه می خورند، برای مثال تو شهد نیستانی و در کام نیاری / او کامه بیاورد و شترغاز نیابد (سوزنی - ۳۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترغاز
تصویر اشترغاز
ریشۀ گیاه انگدان که با سرکه خورده می شود، بیخ انجدان، برای مثال بس که دادند مر تو را این قوم / بدل گاو روغن اشترغاز (سنائی۲ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیراز
تصویر شیراز
ماست چکیده، دوراغ، شیر بریده که آبش را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
نام شهری دلگشا در فارس که اکنون حاکم نشین این مملکت است و شراب آنجا در خوبی معروف همه عالم و موطن شیخ سعدی و خواجه حافظ و مقبرۀ آنها در این شهر مزار عامه. (ناظم الاطباء). نام شیراز ظاهراً در الواح عیلامی مکشوف در تخت جمشید به صورتهای:
،ish-si-ra-Ti ،is-si-Shir ،ish-si-is-ra-Ti
ish-si-is-ra-Shi
آمده و تدسکو درمجلۀ انجمن شرقی امریکایی حدسی زده است و نام این شهر را از دو کلمه شر (بمعنی خوب) + راز (همریشۀرز (مو) گرفته ولی استاد بنونیست و استاد هنینگ این وجه اشتقاق را نپسندیده و آنرا رد کرده اند و گفته اند که ’شر’ به معنی خوب در لهجه های شرق ایران و همچنین در یک لغت پارتی (ضمن ترکیب) آمده و در لهجه های جنوبی و غربی سابقه ندارد. (از حاشیۀ برهان چ معین). شیراز در عرض شمالی 38 و 29 و طول شرقی تا 40و 52 بنا شده، فاصله آن از تهران 933 هزار گز و از بوشهر 280 هزار گز و ارتفاع آن از سطح دریا 1585 گز است و در جلگه بنا شده و کوههایی به آن مشرف است، مثلاً در شمال آن کوهها واقع شده که شیراز را از مرودشت که خرابه های استخر در آن واقع است جدا می کند و درجنوب آن کوههای مرتفعی است که ارتفاع گردنه های آنهابه 2500 گز می رسد. شهر شیراز در سابق بکلی دایرۀ نامنظمی بود که اطراف آنرا حصار و برجهایی فراگرفته ومحیط حصاری قدری بیش از یک فرسخ و دارای شش دروازه بود و قسمت داخلی آن به یازده محله تقسیم می شد. در سال 430 هجری قمری امیر ابوکالیجار شهر استخر را خراب کرد و جمعیت آنرا به شهر جدید شیراز سوق داد و بزودی این شهر رونق یافته آباد گردید ولی پس از زلزله های متعدد و هجوم طوایف مختلف آنرا مکرر خراب کرد. در 795هجری قمری امیر تیمور آنرا مسخر نمود و در سال 1180 هجری قمری کریمخان زند پایتخت خود قرار داده حصاری بر آن کشید و کوچه های آنرا سنگ فرش کرده بازار وکیل را ساخت. در 1813 و 1824 میلادی زلزله آنرا خراب کرد. آب شهر از نهری است موسوم به نهر رکنی که رکن الدولۀ دیلمی آنرا ساخته، بناهای قدیمی آن عبارتند از: مسجد جامع عتیق از بناهای عمرولیث، مسجد نو که اتابکان سلغری ساخته اند، بازار و مسجد جامع وکیل، آرامگاه سعدی در خارج شهر نزدیک باغ دلگشا و قبر حافظ در قبرستان نزدیک شهر. در شمال شهر خانقاهی موسوم به باباکوهی است که عزلتگاه عرفا بوده است. شیراز مرکز راههای عمده جنوب ایران است. از طرف شمال به اصفهان و از مشرق به یزد و کرمان و از جنوب غربی به بوشهر مربوط می شود. در شهر شیراز در زمان عضدالدوله کتاب خانه بسیار مهمی بوده که مانند کتابخانه های فعلی کشورهای بزرگ جهان دارای قفسه های متعدد و هر یک از آنها شامل کتب راجع به یکی از شعب علوم بود. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 218- 222).
شیراز در کنار شوسۀ تهران - بوشهر واقع گردیده و فاصله آن با شهرهای مجاور عبارتست از: تا آباده 280 و کازرون 123 و بوشهر 295 و جهرم 200 و فسا 164 و فیروزآباد 116 هزار گز. مختصات جغرافیایی آن به قرار زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه از گرینویچ و عرض 29 درجه و 36 دقیقه. ناحیۀ جنوب خاوری دارای کوچه ها و خیابانهای سبک قدیم و ناحیۀ شمال باختری شامل خیابانها و ساختمانهای جدید بوده و مهمترین قسمت شهر را تشکیل می دهد. از وسط شهرخیابان وسیع و زیبای کریمخان زند از نزدیک سرآسیاب مرکز شهرستان تا دروازۀ سعدی از خاور به باختر کشیده شده و ساختمانها و مغازه های زیبا در اطراف آن بنا گردیده است. از خیابانهای دیگر شهر خیابانهای فردوسی و لطفعلی خان زند و فرح و پهلوی و منوچهری و مشیری وشاهپور و حافظ و سعدی و داریوش و قاآنی و انوری و خیام و وصال و نادری را می توان نام برد. از بناهای قدیمی تاریخی آن شهر است: امامزاده شاه چراغ و سیدمیراحمد، موزۀ پارس، مسجد مشیر، ارگ، مدرسه خان، مسجد نو از اتابکان فارس، خرابه های آبش خاتون و قصر ابونصر در حوالی شهر و باغ دلگشا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
شیراز مرکز استان فارس است که در دشتی شبیه به طشت که 1600 گز از سطح دریا ارتفاع دارد واقعاست. نام ’شیراز’ در الواح عیلامی مکشوف در تخت جمشیدآمده است. در دورۀ خلفای نخستین اسلام این شهر معروف به ود. در طی تاریخ ایران چند بار پایتخت گردید. در زمان اتابکان فارس مخصوصاً دورۀ سعد بن زنگی و پسرش ابوبکر شیراز اعتبار کلی داشت. آخرین بار در زمان زندیه - مخصوصاً حکومت کریمخان - شیراز به اوج اعتبار خود رسید. ابنیۀ مهم از آن دوره تاکنون به یادگار مانده که به بناهای وکیل معروف است. خود شهر کوچک است ولی باغهای اطراف آن از باصفاترین نواحی ایران بشمار می رود. مقبرۀ خواجو در مدخل شهر جای دارد. از لحاظ اعتدال و سلامت هوا کم نظیر است. صنایع خاتم سازی و منبت کاری آن معروف است. کارخانه های ریسندگی و بافندگی و سیمان، و مجهزترین بیمارستانهای ایران بنام ’بیمارستان نمازی’ در این شهر است. جمعیت شهر 170569 تن می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
گویند که بانی آن شهر محمد بن قاسم بن عقیل پسرعم حجاج بن یوسف است. یکی از محصولات مخصوص و عجیب شیراز سیب آن است که یک روی آن بغایت شیرین و روی دیگر آن سخت ترش است. (از معجم البلدان). شیراز از اقلیم سیم است و به روایتی شیرازبن طهمورث آنرا ساخته بود و خراب شد و به قولی در زمان سابق بر آن زمین شهر فارس نام بوده است و به فارس بن ماسوربن سام بن نوح منسوب است، اصح ّ آنکه به زمان اسلام محمد بن یوسف ثقفی برادر حجاج بن یوسف ساخت و تجدید عمارتش کرد و به روایتی محمد بن قاسم بن ابی عقیل تجدید کرد، تاریخ عمارتش سنۀ 470 هجری قمری است. در عهد عضدالدولۀ دیلمی چنان معمور شد که در او جای لشکرش نماند... هرگز آن شهراز اولیاء خالی نبوده است و بدین سبب او را برج اولیا گفته اند. مساجد و خوانق و مدارس که شاهان و بزرگان در او ساخته اند از پانصد بقعه درگذرد و بدان موقوفات بیشمار، اما از آن کم به منصب استحقاق می رسد و اغلب در دست مستأکله است و در آنجا مزارات متبرکه فراوان است. (از نزهه القلوب ج 3 صص 114- 116 بنقل جغرافیای سیاسی کیهان ذیل صص 218- 220). شیراز در زمان معموری دوازده دروازه و نوزده محله داشته است، ولی نوّاب کریمخان زند آنرا در شش دروازه و یازده محله قسمت نمودند بدین ترتیب: اول دروازۀ باغ شاه. دوم دروازۀ اصفهان. سوم دروازۀ سعدی. چهارم دروازۀ قصابخانه. پنجم دروازۀ شاه داعی. ششم دروازۀ کازرون. و از یازده محله پنج محلۀ آنرا حیدری خانه گویند، مانند: محلۀ اسحاق بیگ و بازار مرغ و بالاکفت و درب شاهزاده و میدان شاه، و پنج محلۀ آنرا نعمتی خانه گویند، مانند محلۀ درب مسجد و سرباغ و سردزک و سنگ سیاه و لب آب، و محلۀ یهودان از این هر دو عنوان خارج است. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 صص 19- 22). تاریخ نویسان گفته اند که آنرا محمد برادر یا پسرعم حجاج در سال 64 هجری قمری بنیان نهاد و نخستین کسی که باروی شیراز را ساخت و آنرا مستحکم کرد صمصام الدوله پسر عضدالدوله یا سلطان الدوله پسرزادۀ عضدالدوله بود. در نیمۀ قرن هشتم هجری که آن بارو خراب شد محمودشاه انجو رقیب سلطان آل مظفر آنرا مرمت کرد و برجهای آجری بر آن افزود. شیراز زمانی که حمداﷲ مستوفی آنرا دیده است هفده محله و نه دروازه داشت و این دروازه ها عبارت بودند از: دارک (یا داراک موسی) ، بیضاء، کازرون، سلم، قباد (یا فنا= قنا) ، دروازۀ نو، دولت سعادت. (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ترجمه عرفان صص 268- 270) :
ورا بود شیراز با اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان.
فردوسی.
خواجۀ بزرگ بد بود با این احمد... و با قاضی شیراز هم بد بود از آنچه باری چند امیر محمود گفته بود که قاضی راوزارت شاید، احمد حسن به وقت گسیل کردن احمد ینالتگین سالار هندوستان در وی دمیده بود که از قاضی شیراز نباید اندیشید... ینالتگین سخت قوی دل شد که خواجه به وی نامه فرموده بود که قاضی شیراز چنین و چنین نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 407- 408).
کاروان شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکردۀ ماباز آید.
سعدی.
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش.
حافظ.
رجوع به فهرست ج 1 و 2 ایرانشهر و فارسنامۀ ابن بلخی صص 132- 134 و فهرست آن و نیز فهرست تاریخ جهانگشا و نزهه القلوب ج 3 و تاریخ سیستان و از سعدی تا جامی و سبک شناسی و تاریخ گزیده و تاریخ عصر حافظ و حبیب السیر و تاریخ مغول و مجمل التواریخ و القصص شود.
شهرستان شیراز: شهرستانی است در فارس و آن ازشمال به شهرستان آباده، از جنوب به شهرستان فیروزآباد، از مشرق به شهرستان فسا و از مغرب به شهرستان کازرون و قسمتی از شهرستان بهبهان محدود است. هوای آن بطور کلی معتدل و درجۀ حرارت نسبت به پستی و بلندی زمین متغیر است. آب زراعتی و مشروب شهرستان از رودهاو چشمه سارها و قنوات و احیاناً چاهها تأمین می گردد (آب مشروب شهر امروزه از لوله کشی است). رودهای آن عبارتند از: رود کر، رود سیوند، رود قره آغاج، رود شش پیر، رود قره باغ. این شهرستان از چهار بخش مرکزی، اردکان، زرقان و سروستان تشکیل شده. مجموع روستاها و قصبات آن 721 و جمعیت آن بالغ بر 340000 تن می باشد. محصولات عمده شهرستان غلات، برنج، حبوب، چغندرقند، تنباکو، پنبه، صیفی و انواع سبزی و میوه است. (از فرهنگ فارسی معین). شهرستان شیراز امروز از شهرستانهای مهم و آباد کشور است و در آن بیمارستانی بسیار مجهز و دانشگاهی وسیع برپاست. وسعت شهرستان شیراز از مهارلو تا خلر 1022 گز است و از زرقان تا شاه برجان 42 هزار گز است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 219).
ارتفاعات شهرستان شیراز: بطور کلی شهرستان شیراز صرف نظر از جلگه های شیراز و مرودشت و کربال یک منطقۀ کوهستانی و امتداد ارتفاعات از شمال باختر به جنوب خاور است، از شمال به جنوب رشته های مهم زیر دیده می شود:
1- ارتفاعات برم فیروز، که از دهستان کمهر و کاکان تا شمال ارسنجان و تنگ شکن ادامه دارد و بلندترین قلۀ آن در شمال رامجرد به نام کوه دینا 4000 گز و کوه امامزاده 3125 گز می باشد.
2- ارتفاعات بمو، که جلگۀ شیراز را از جلگۀ مرودشت جدا می کند و از شمال شهر شیراز تا جنوب دریاچۀ بختگان امتداد دارد و بلندترین نقطۀ آن کوه بمو و باباکوهی در شمال شیراز به ارتفاع 2656 و 2168 گز است.
3- ارتفاعات مهارلو، که از جنوب دریاچۀ مهارلو (جنوب خاوری شهر شیراز) تا کوه گر ادامه دارد و بلندترین نقطۀ آن 2727 گز است.
4- کوه سبزپوشان یا سیاخ، که از جنوب شهر شیراز تا کوههای سفید آن ادامه می یابد و از معروف ترین قلل آن کوه دراک یا برفی در جنوب باختری شیراز است که مستور از برف می باشد.
5- ارتفاعات کوهمره سرخی، که شعبه کوههای ناحیۀ دشت ارژن و بن رود است و از باختر و جنوب باختری شیراز تا کوه سفیدار کشیده شده است و از بلندترین قلل آن کوه دالو وموسقان می باشد که بترتیب 3060 و 3180 گز ارتفاع دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بخش شیراز: بخش مرکزی شهرستان شیراز و دهستان حومه، که از شمال به بخش زرقان، از مغرب به بخش کوهمره نودان (شهرستان کازرون) ، از جنوب به بخش مرکزی فیروزآباد، و از مشرق به بخش سروستان محدود است. هوای بخش معتدل و در نواحی کوهستانی غربی نسبهً سرد است. آب مشروب و زراعتی از رود خانه قره آغاج و قره باغ و چشمه سارها و قنوات تأمین می شود. محصولات عمده عبارتند از: غلات، چغندرقند، میوه، برنج، حبوب. شغل اهالی زراعت و باغبانی و کسب، صنایع دستی، قالی و گلیم و پارچه بافی است. این بخش از پنج دهستان تشکیل شده و مجموع دهها و قصبات آن 162 و جمعیت آن به استثنای شهر شیراز 50000 تن است. (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه، سکنۀ آن 984 تن، آب از قلعه چای و چشمه و چاه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش رضوانده شهرستان طوالش، سکنۀ آن 354 تن، آب آن از رود خانه چاف رود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ نُ / نِ / نَ)
در سختی و ناپسندی انداختن کسی را. یقال: اشرزه اﷲ، ای القاه فی مکروه لایخرج منه. (منتهی الارب). اشرز اﷲ فلاناً، اوقعه فی شده و مهلکه لایخرج منها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان قوچان، سکنۀ آن 315 تن، آب آن از چشمه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از شیر بازکرده، (یادداشت مؤلف) :
مویم چو شیر گشت و شد از عمر شیرباز
کز یک گناه بازنگشتم به عمر سیر،
سوزنی،
- شیرباز کردن، فطام، از شیر باز کردن، (یادداشت مؤلف) :
پیرپروردایۀ لطف تو است آنکو نکرد
هیچ دانا را ز طفلی تا به پیری شیرباز،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
طرثوث. (تفلیسی). همان اشترغاز است که بیخ درخت انگدان باشد و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. (برهان). صمغ شترغاز یااشترغاز آنغوژه است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). بیخ گیاهی است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. (اوبهی). نام بیخی است. دوایی که اقسام آن انجدان است. (فرهنگ نظام). بیخ انگدان است که در سرکه نهند و به ریچال خورند. (لغت فرس اسدی). گیاهی که بیخ آن را آچار سازند و بیخ انگدان. (ناظم الاطباء) :
ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آن کس که بیخ شترغاز کاشت.
ابن یمین.
همه سرکه گفتیم عطسه دهیم
شترغاز در زیر بینی نهیم.
(از حفان).
تو شهد بنستانی و در کام نیاری
او کامه و سرکا و شترغاز نیابد.
سوزنی.
سیه کرد بوسعد ریش سپید
چو ببرید از زندگانی امید
شترغاز را ماند آن موی او
سیه روی و گنده میانه سپید.
قوامی خوافی.
و رجوع به اشترغازشود
لغت نامه دهخدا
به یونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه) ، سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط) ، بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی، نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیست ویکمین از خانان اوزبک خیوه (از 1127 تا هزار و یکصد و چهل و اندی هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَشیرْ)
کلمه اوستایی بمعنی تندرستی پتمانک کتک ختای (پیمان کدخدایی یا خطبۀ عروسی که نزد پارسیان هند به اسم گجراتی خود اشیرواد معروف است). (از خرده اوستا ص 28)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
سست و نرم و ضعیف یافتن کسی را. (منتهی الارب) ، استرلیتز (قدیم) شهری است در مکلنبورگ استرلیتز از کشور آلمان، در شش هزارگزی جنوب شرقی استرلیتز جدید
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
گیاهی است و تازۀ آنرا مانند کاهو در مصر و موصل میخورند، مفتح سده و مدر بول و مسخن معده و هاضم. (منتهی الارب). گیاهی است که از بیخ آن آچار سازند و در بعضی فرهنگهاست که گیاهی است تلخ و بعضی بر آنند که تلخ آن اهل خراسان در سرکه پرورده خورند، معده را قوت دهد و اشتها آرد. (هفت قلزم). مثله (مثل اشترخار) هندش جوانسه گویند و در بعض فرهنگ نامه هاست که گیاهی است تلخ و فی بعض الطب: اشترغار با چهارم موقوف، بیخی است که از خراسان می آرند و گویند بیخ درخت انگوزۀ خراسانی است. در سرکه پرورده خورند، معده را قوت دهد و اشتها آرد و جرم او دیرگوار است. (مؤید الفضلا). بیخ درخت انگدان است. (از الفاظ الادویه). شوک الجمال. و رجوع به اشترخار و اشترغاز و اشترخاو و شترخار و خارشتر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شترغان. نام گیاهی که گیاه مریم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو’الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. (برهان) (آنندراج). مرکب از دو کلمه فارسی اشتر و غاژ بمعنی خار. لاتین آن لکاکانت است. (دزی ج 1 ص 24). بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچارسازند و معنی آن شوکهالجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد و در فرهنگی بجای زای هوز، رای قرشت هم بدیدن آمده، اصح اول است. (هفت قلزم). ریشه درخت انگدان است و صمغ هم دارد. در عربی زنجبیل العجم و شوکهالجمال گویند. اکثر در ولایت مرو پیدا میشود و خوبش در روم است. ریشه آنرا می جوشانند و به کاغذ و کرباس آهار میزنند. (از شعوری ج 1 ص 146). بیخ درخت انگدان است و صمغ آن انگوزه است. (جهانگیری). بیخ درخت انجدان است. صمغ آنرا انگوزه گویند. بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. (انجمن آرای ناصری). نام گیاهی است که از بیخش آچار سازند. کذا فی شرفنامه، اما در ادات بر این معنی با راء مهمله است. (مؤیدالفضلا). نام گیاهی است که از بیخ اوآچار سازند. (شرفنامۀ منیری). تازۀ آنرا مانند کاهو در مصر و موصل میخورند. بیخ سپید انگذان. (منتهی الارب). ریشه انجدان خراسانی. زنجبیل العجم. زنجبیل الفارسی. (منتهی الارب). طرثوث. (مهذب الاسماء). شترغاز. (جهانگیری). اشترخار. شوکهالجمال. راویز. شترخار. خارشتر. خاراشتر. صمغ آن اشق است که آنرا صمغ الزاق الذهب نیز نامند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لحلاح. کنگراوتی. دوه دیکنی. بادآورد. (فرهنگ گیاهی ج 1 ص 257) : و فی مفازتهم (اهل مروالشاهجان) یکون الاشترغازالذی یحمل الی سائرالدنیا. (صورهالاقالیم اصطخری). واز وی (مرو) پنبۀ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدود العالم).
بسکه دادند مر ترا این قوم
بدل گاو و روغن اشترغاز.
سنائی.
ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیر.
شمائل تو چه ماند به خوی زشت عدو
کجاست نکهت صندل ببوی اشترغاز.
عماد.
معروف است و اصوب استعمال سرکۀ آن است در طبع قریب انجدان و از آن ردلی تر است. (از مقالۀ ثانیۀ کتاب دوم ابوعلی ص 159). در اخبار مرو آورده است که نام او در عربیت اصر (کذا) است و بدین میزان جز اسم مصدر سماع نیست و در کتاب ممالک آورده است که نبات او در ریگهای راه مرو بسیار باشد و از آنجا به اطراف برند و پوست او سیاه بود و پوست او بعرض ازو باز کرده شود و میان او سفید بود و چون مادبه (کذا) او پزند قوت او زیاد شود و بوی او ببوی انجدان ماند. جان گوید از جهت تجربه مقداری ازو برگرفتم مثل شیر از جرم او بیرون آمد و چون آن شیر بردست من رسید، آن موضع را ریش کرد و مدتی آن جراحت باقی بود و عرب او را محروث نیز گویند. ص اونی گوید جرم او بطی ءالهضمست و سرکۀ او معده را خالی کند و ازاخلاط غلیظه پاک سازد و اشتها آورد، طبیعت او گرم و خشک در سوم. (صیدنۀ ابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). زنجبیل العجم خوانند و تعبیر اشترغاز شوک الجمال است و آن بیخ انجدان خراسانی است و آن نوعی از رافه است و انجدان در بیابان بروم و بلاد او خیزد و بهترین آن رومیست و صفت انجدان گفته شود و طبیعت آن اشترغاز گرم و خشک است در آخر درجۀ سیم. و یوحنا گوید گرم و خشک است در دویم درجه و مصلح وی سرکه بود، بعد از آنکه در سرکه پرورده باشند استعمال کنند و شیخ الرئیس گوید سرکۀ وی جهت معده نافع بود و قوت وی بدهد و اشتهاء بیاورد و هضم را قوت دهد و اشترغاز مسخن معده بود و رفع مضرت سموم بکند و تب ربع در عفونت بلغم سوخته بود. نافع بود بخاصیت و سرکۀ وی نزدیک بسرکۀ عنصل بدل آن انجدان است و فولس گوید جرم وی مغثی بود و مصلح وی شراب غوره و ابیاس بود. (اختیارات بدیعی). صمغ آن حلتیت است و آن صمغ را بپارس انگزد گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). معرب از اشترخار فارسی است، نبات او شبیه به بادآورد و گلش زرد و سفید و خارهای او دراز و دانه کوچکتر از دانۀ بادآورد و بیخ اوشبیه به بیخ انجدان و بدبو و بدطعم و تند و با تلخی و مستعمل بیخ او است و گیاه تازه را مثل کاهو در موصل و مصر میخورند و گویند بیخ انجدان خراسان است و در سیم گرم و خشک و بهترین او بسرکه پرورده است، مفتح معده و مدر بول و با قوه تریاقیه مسخن معده و مشهی و هاضم. و یک مثقال از جرم او جهت تب ربع که از مادۀ بلغمی باشد، نافع و طلاء او با سرکه جهت اورام بارده و تسکین دردها و سرکۀ او در قوه مثل سرکۀ عنصل و در افعال بهتر از جرم او و قدر شربت از سرکۀ او تا پنج مثقال و از جرم او تا دو درهم و مضر گرده و مغثی و مصلحش شربت غوره و ریباس و بدلش انجدان و عرق او جهت گرده و جگر و سپرز نافع و قدر شربتش تا سه وقیه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و ابن البیطار آرد: کلمه فارسی است که توجیه آن شوک الجمال است. دیسقوریدوس در سوم گوید گاهی بر ریشه گیاهی اطلاق شود که در بلادی بنام لینوی میروید و شبیه به ریشه انجدان است ولی از آن باریکتر است و گیاهی زبانگز و نرم است و صمغی ندارد و خاصیت آن همان است که سلیقوی دارد یعنی درخت انجدان. ابن عبدون گوید: بیخ گیاهی است که بخراسان روید. آنرا با گوشت بعنوان ادویه می پزند و قوّت آن قوّت انجدان است. مسیح گوید: قوّت آن در درجۀ سوم حرارت و یبوست است و دارای منافع انجدان است. ابن ماسویه گوید: اشترغاز از انجدان گرم تر و خش’تر است. در معده بطی ٔتر است و غذا را از بیخ انجدان کمتر گوارد.و بیخ انجدان تندتر از آن است و خاصیت آن این است که مقدار بیشتری صرف شود. گزش آن موجب قی گردد. و سزاست که سرکۀ آنرا بخورند و خود آنرا بکار نبرند. بصری گوید: خاصیت آن این است که تب ربع پدیدآمده از عفونت بلغم را سود بخشد و قوّت و فعل آن همانند قوّت و فعل انجدان است. رازی گوید: اشترغاز سرکه شده خالی ازگرمی و سخونت نیست هرچند کهنه و نیکو شده باشد. و آن قی آور است و اشتهای طعام را برمی انگیزد و آنرا می گشاید. دیگری گوید: غذائی که با سرکۀ آن درآمیخته شود، زود هضم میشود و اشتها می آورد.
رازی در جای دیگر گوید: اشترغاز را که سرکه کنند، گرمی تولید میکند و به هضم غذا سود می بخشد. ابن رضوان در حانوت الطبیب گوید: اشترغاز معده را گرم کند و رطوبات را بزداید و بدین سبب به هضم غذا سودمند است. و مضار سموم را دفع کند و هر گاه از آن سرکه سازند، سرکۀ آن در خاصیت همانند سرکۀ پیاز است. ابن سینا گوید: سرکۀ اشترغاز برای معده سودمند است موجب پاکی و تقویت آن میشود. (از مفردات ابن البیطار). اشترغاز، فارسی است و به مریر معروف است و در مصر آنرا لحلاح نامند و دراز آن به ’شارب عنتر’ معروف است که ردی است و فرق میان اشترغاز و بادآورد این است که دانۀ اشترغاز کوچکتر است و در نزد ما به عصیفیره معروف است. آنرا تازه مانند خس میخورند و گلش زرد و سفید است و دارای خارهای درازی است. طعم آن تلخ و قبض است و بهترین آن را از برموده میگیرند. در دوم گرم و در اول رطب و به قولی یابس است. مفتح سدد و نافع سموم و مفاصل و یرقان و اسهال مراری و خلفه است، طلاء سرکۀ آن محلل اورام و مدر بول است، ولی برای کلیه زیان دارد و مصلح آن عسل است و در فارس از آن سرکه سازند و سرکۀ آنرا در بیماریهائی که یاد کردیم، بکار برند و سرکۀ آن از خود دارو بهتر است و آب مستقطر آن برای کبد و کلیه و سپرز سودمند است. و شربت آن بمقدار پنج اوقیه وآب آن سه اوقیه است و بدل آن سکبینج است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 48)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشترغاز
تصویر اشترغاز
بیخ انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترغار
تصویر اشترغار
پارسی تازی گشته اشترخار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شیراز دوغی که با شبت در آمیزند و در کیسه آویزند ماستینه سر شیر خوراکی است که از ماست تهیه کنند. طرز تهیه آن چنین است که شبت را ریزه کنند و با ماست بیامیزند و قدری شیر بر آن ریزند و در مشکی یا ظرفی کنند و چند روز نگهدارند تا ترش گردد و سپس با نان خورند شیر ماست شده آب چکیده، شیر بریده، جمع شواریز شراریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترغان
تصویر اشترغان
نام گیاهی که گیاه مریم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن اشترغاز به خواب، دلیل غم و اندوه بود. اگر بیند اشترغاز فراگرفت، یا کسی بدو داد و از او همی خورد، دلیل که به قدر آن غم و اندوه خورد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب