جدول جو
جدول جو

معنی اشکستن - جستجوی لغت در جدول جو

اشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
فرهنگ فارسی عمید
اشکستن(کَ شُ دَ)
شکستن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن یعنی خرد کردن. (شعوری) :
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار.
ناصرخسرو.
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود.
مولوی.
و رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
اشکستن
شکستن، خرد کردن
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ تَ / تِ)
شکسته. بشکسته. مکسور. مکسّر:
دست اشکسته برآرد در دعا
سوی اشکسته برد قفل جدا.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ وَ)
نشکستن. مقابل شکستن
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
بازشکستن. خم کردن. تا کردن. دولا کردن: الفتخ، سرانگشتان سوی کف واشکستن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شکفته شدن.
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ)
نشکستنی. که ازدر شکستن نیست. که نتوان آن را شکست. که نبایدش شکستن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
خاموش کردن، مغلوب کردن، شکست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته
تصویر اشکسته
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
غير قابلٍ للكسر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
Invincible, Unbeaten
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
invincible, invaincu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
ناقابل شکست , ناقابل شکست
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
invencível, invicto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
invencible, invicto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
niepokonany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
непобедимый , непобежденный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
непереможний , непереможений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
onoverwinnelijk, ongeslagen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
ผู้ไม่สามารถเอาชนะได้ , ไม่เคยพ่ายแพ้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
invincibile, imbattuto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
tak terkalahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
בלתי מנוצח , בלתי מנוצח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
無敵の , 無敗の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
无敌的 , 未被击败的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
asiyeweza kushindwa, isiyoshindwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
무적의 , 무패의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
unbesiegbar, ungeschlagen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
অপ্রতিহত , অবিজিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
अभेद्य , अविजित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
yenilmez, mağlup edilmemiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی