جدول جو
جدول جو

معنی اشکستن - جستجوی لغت در جدول جو

اشکستن
شکستن، خرد کردن
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
اشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وفاشکستن
تصویر وفاشکستن
نقض عهدکردن پیمان شکستن: (چوگویی بسوگند پیمان کنم که هرگز وفای ترا نشکنم) (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکستنی
تصویر ناشکستنی
Invincible, Unbeaten
دیکشنری فارسی به انگلیسی
непобедимый , непобежденный
دیکشنری فارسی به روسی
непереможний , непереможений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
onoverwinnelijk, ongeslagen
دیکشنری فارسی به هلندی
unbesiegbar, ungeschlagen
دیکشنری فارسی به آلمانی
अभेद्य , अविजित
دیکشنری فارسی به هندی
অপ্রতিহত , অবিজিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
asiyeweza kushindwa, isiyoshindwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
无敌的 , 未被击败的
دیکشنری فارسی به چینی
בלתי מנוצח , בלתי מנוצח
دیکشنری فارسی به عبری
ผู้ไม่สามารถเอาชนะได้ , ไม่เคยพ่ายแพ้
دیکشنری فارسی به تایلندی
غير قابلٍ للهزيمة , غير مهزومٍ
دیکشنری فارسی به عربی
ناقابل شکست , ناقابل شکست
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته
تصویر اشکسته
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
خاموش کردن، مغلوب کردن، شکست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
اکتسار، اسائه
فرهنگ واژه فارسی سره
چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن، قطعه قطعه کردن، پاره پاره کردن، ریز ریز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن
کنایه از مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن،
کنایه از قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن
کنایه از کم کردن ارزش چیزی یا کسی، کنایه از ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن،
کنایه از چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس،
چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار
کنایه از مغلوب شدن
کنایه از از میان رفتن،
کنایه از کاهش یافتن، کنایه از کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
((ش کَ تَ))
خرد کردن، مغلوب ساختن، تا کردن، شکار کردن، خرد شدن، مغلوب شدن، تعظیم کردن، دو تا شدن، تکیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
Breach, Break, Bust, Fracture, Scruffiness, Shatter, Smash, Snap
دیکشنری فارسی به انگلیسی