شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن: گفتار تو بار است و کار برگست که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟ ناصرخسرو. پروانه چو ذوق سوختن یافت نبود بشعاع شمع خشنود این حال عجب اگر نماید بشنو ز من ار توانی اشنود. شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن: گفتار تو بار است و کار برگست که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟ ناصرخسرو. پروانه چو ذوق سوختن یافت نبود بشعاع شمع خشنود این حال عجب اگر نماید بشنو ز من ار توانی اشنود. شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مِثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مِثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
اشنودن. شنیدن. استماع. اصغاء. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. سماع. شنفتن. نیوشیدن. (یادداشت مؤلف) : توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خانه شرفاک مردم شنود. ابوشکور (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). بدو گفت یکی روانخواه بود به کوئی فروشد چنان کم شنود. ابوشکور. برآید به بخت تو این کار زود سخنها ز بهرام بایدشنود. فردوسی. شنودند ایرانیان آنچه بود ترا نیز از ایشان بباید شنود. فردوسی. چو شاه جهان این سخنها شنود پشیمانی آمدش از اندیشه زود. فردوسی. امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست. (تاریخ بیهقی). چون سخن گویند من بشنودمی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی). آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود این پند مر ترا بره راست چون عصاست. ناصرخسرو. هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین. ناصرخسرو. نگویم آنچه نتوانم شنودن مرا اسلام حق این است و ایمان. ناصرخسرو. من راز فلک را بدل شنودم هشیار بدل کور و کر نباشد. ناصرخسرو. آری چو سخنهای جفای تو شنودم در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند. معزی. دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه). شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام. سوزنی. گفته نود هزار اشارت به یک نفس بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا. خاقانی. گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی. خاقانی. خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش زمانه پند همی داد و من نه بشنودم. ظهیر فاریابی. آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم. (سندبادنامه ص 83). مگو آنچه طاقت نداری شنود که جو کشته گندم نخواهی درود. سعدی. مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین ص 128). - واشنودن، واشنیدن. بازشنیدن: صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند. خاقانی. ، فهمیدن و آگاه شدن. (ولف) : شنودند کآنجا یکی مهتر است پر از هول شاه اژدهاپیکر است. فردوسی. ، اطاعت کردن. (یادداشت مؤلف). گوش کردن و قبول نمودن. (ولف). پذیرفتن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) : که راز تو با کس نگویم ز بن ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن. فردوسی. از هرکه دهدپند شنودن باید با هرکه بود رفق نمودن باید. ابوالفرج رونی. ، دریافتن. دریافت کردن و فهمیدن. (ناظم الاطباء) ، بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل. (آنندراج). استنشاق: گربشنود نسیم هوای حریم او بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس. عرفی. نافۀ چین طره گشت دلم بوی دولت ز خود شنود امشب. ظهوری. سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت تا شنود بوی این کتاب وجودم. صائب. ، نشوق کردن دارو در بینی. (ناظم الاطباء)
اشنودن. شنیدن. استماع. اصغاء. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. سماع. شنفتن. نیوشیدن. (یادداشت مؤلف) : توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خانه شرفاک مردم شنود. ابوشکور (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). بدو گفت یکی روانخواه بود به کوئی فروشد چنان کم شنود. ابوشکور. برآید به بخت تو این کار زود سخنها ز بهرام بایدشنود. فردوسی. شنودند ایرانیان آنچه بود ترا نیز از ایشان بباید شنود. فردوسی. چو شاه جهان این سخنها شنود پشیمانی آمدش از اندیشه زود. فردوسی. امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست. (تاریخ بیهقی). چون سخن گویند من بشنودمی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی). آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود این پند مر ترا بره راست چون عصاست. ناصرخسرو. هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین. ناصرخسرو. نگویم آنچه نتوانم شنودن مرا اسلام حق این است و ایمان. ناصرخسرو. من راز فلک را بدل شنودم هشیار بدل کور و کر نباشد. ناصرخسرو. آری چو سخنهای جفای تو شنودم در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند. معزی. دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه). شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام. سوزنی. گفته نود هزار اشارت به یک نفس بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا. خاقانی. گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی. خاقانی. خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش زمانه پند همی داد و من نه بشنودم. ظهیر فاریابی. آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم. (سندبادنامه ص 83). مگو آنچه طاقت نداری شنود که جو کشته گندم نخواهی درود. سعدی. مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین ص 128). - واشنودن، واشنیدن. بازشنیدن: صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند. خاقانی. ، فهمیدن و آگاه شدن. (ولف) : شنودند کآنجا یکی مهتر است پر از هول شاه اژدهاپیکر است. فردوسی. ، اطاعت کردن. (یادداشت مؤلف). گوش کردن و قبول نمودن. (ولف). پذیرفتن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) : که راز تو با کس نگویم ز بن ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن. فردوسی. از هرکه دهدپند شنودن باید با هرکه بود رفق نمودن باید. ابوالفرج رونی. ، دریافتن. دریافت کردن و فهمیدن. (ناظم الاطباء) ، بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل. (آنندراج). استنشاق: گربشنود نسیم هوای حریم او بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس. عرفی. نافۀ چین طره گشت دلم بوی دولت ز خود شنود امشب. ظهوری. سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت تا شنود بوی این کتاب وجودم. صائب. ، نشوق کردن دارو در بینی. (ناظم الاطباء)
شنیدن. بشنیدن. شنودن: ز اختر بد و نیک بشنوده بود جهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی. شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
شنیدن. بشنیدن. شنودن: ز اختر بد و نیک بشنوده بود جهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی. شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
روز دوم از خمسۀ مسترقه را گویند. (از برهان) (انجمن آرا). نام روز دوم است از خمسۀ مسترقۀ قدیم. (آنندراج) (هفت قلزم). روز دوم است از پنجۀ دزدیده که به تازی خمسۀ مسترقه خوانند. (جهانگیری). در فرهنگ جهانگیری نام دومین از خمسۀ مسترقه از سال فلکی است، و در مجمع الفرس با تاء منقوط نوشته شده است. (شعوری ج 1 ص 145). نام روز دوم از پنجۀ دزدیده که بر آخر دوازده ماه اضافه میکردند تا سال شمسی تمام شود. (فرهنگ نظام). دوم روز از فروردیان. (شرفنامۀ منیری) (مؤیدالفضلا). روز دوم از فروجان. (سروری). رجوع به فروجان و اهنود شود. نام روز دوم از فوردجان یا فوردگان، و فوردجان پنج روز آخر آبان است. پنجۀ دزدیده. روز دوم از خمسۀ مسترقه. (ناظم الاطباء). محرف اشتود است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به اشتود شود
روز دوم از خمسۀ مسترقه را گویند. (از برهان) (انجمن آرا). نام روز دوم است از خمسۀ مسترقۀ قدیم. (آنندراج) (هفت قلزم). روز دوم است از پنجۀ دزدیده که به تازی خمسۀ مسترقه خوانند. (جهانگیری). در فرهنگ جهانگیری نام دومین از خمسۀ مسترقه از سال فلکی است، و در مجمع الفرس با تاء منقوط نوشته شده است. (شعوری ج 1 ص 145). نام روز دوم از پنجۀ دزدیده که بر آخر دوازده ماه اضافه میکردند تا سال شمسی تمام شود. (فرهنگ نظام). دوم روز از فروردیان. (شرفنامۀ منیری) (مؤیدالفضلا). روز دوم از فروجان. (سروری). رجوع به فروجان و اهنود شود. نام روز دوم از فوردجان یا فوردگان، و فوردجان پنج روز آخر آبان است. پنجۀ دزدیده. روز دوم از خمسۀ مسترقه. (ناظم الاطباء). محرف اشتود است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به اشتود شود
اشنود. نام دومین روز از خمسۀ مسترقه است. (شعوری ج 1 ص 136). محرف اشتود است. رجوع به اشنود و اشنوذ و اشتود شود، چشم زخم رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
اشنود. نام دومین روز از خمسۀ مسترقه است. (شعوری ج 1 ص 136). محرف اشتود است. رجوع به اشنود و اشنوذ و اشتود شود، چشم زخم رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن