جدول جو
جدول جو

معنی اشمخرار - جستجوی لغت در جدول جو

اشمخرار(نَسْ / نِسْ یَ / یِ خوا / خا)
دراز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دراز شدن چیزی. (از المنجد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امرار
تصویر امرار
گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن، سرخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترخار
تصویر اشترخار
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
سخت خشمگین شدن. (منتهی الارب). غضب کردن تا آنجا که چشمها سرخ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ خوَرْ / خُرْ)
سخت گندمگون شدن. (ناظم الاطباء). گندمگونی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ بَ)
سرخ سپید شدن. (منتهی الارب). اشقر شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مسترخی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). استرخاء. سست شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند برآمدن رگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باد کردن و بلند شدن رگ و آن بیشتر در موقع خشمناکی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
گذشتن بر کسی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر از نیام، بیرون آوردن دلو از چاه. (از اقرب الموارد) ، گزیدن گوشت با دندان پیشین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت شدن نیزه. (منتهی الارب) ، نگونسار بچه زادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو پَ رَ)
سخت شدن (نیزه و آلت جنگ). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت شدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ خوَرْ/ خُرْ)
سرخ شدن، احناش از، بازگردانیدن از
لغت نامه دهخدا
(گَ اَ)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ شِ کَ)
لغتی (لهجه ای) است در اطمحرار. (از متن اللغه). رجوع به اطمحرار شود، اطهاف سقاء،فروهشته شدن مشک و نرم گردیدن آن. (منتهی الارب). فروهشته شدن مشک. (ناظم الاطباء) (آنندراج). استرخاء مشک. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اطهاف طهفه، از مال خویش قطعه ای به کسی دادن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). دادن کسی را پاره ای از مال خویش. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب) ، اطهاف در سخن خویش، سبک کردن آن را. (از متن اللغه). سبک کردن و بسرعت گفتن آن را. (از اقرب الموارد). سهل و آسان کردن سخن را و واضح و پیدا گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به لغت یمن، طهف راکاشتن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اضطجاع.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نوعی ازخار است که شتر آنرا برغبت تمام میخورد و خار شتری همان است. (برهان) (آنندراج). نام جنسی از خار باشد که شتر آنرا برغبت تمام چرا کند و آنرا خاراشتر و خارشتر و شترخار نیز گویند. (جهانگیری). درختی است خرد خاردار که شتر را نیک فربه گرداند، و از آن خار مانند شهد شیره ای بدرآید و آن شیره را ترانگبین گویند، و آنرا شترخار بحذف همزه و کرنه نیز گویند، و (در) هند آنرا جواسه نامند. بر این نمط در فرهنگنامه مرقوم است. فامّا چنان معلوم میشود که جواسه نباشد، زیرا از خار جواسه شیره بدرنمی آید. (شرفنامۀ منیری). بمعنی خارشتر است و معنی دیگر گویند نوعی از مار ونوعی کنه است که خون شتر را خورد. (انجمن آرای ناصری). و آنرا اشترخوار نیز گویند. درختی است خرد خاردارکه شتر را نیک فربه گرداند و خار او مانند شهد شیره بدرآید. (مؤید الفضلاء). اشترخوار. شترخار. خاراشتر. خارشتر. کرنه. جواسه. اشترخاو. زنجبیل عجم. مغیلان. خار مغیلان. طرثوث. طوبالیس. و رجوع به اشترغار و اشترغاز و اشترگیا و اشترخاو و خارشتر و اشترخوار و شترخار و شترخوار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ / اُو ژَ)
ازمخرار صوت، نیک سخت شدن آواز. (منتهی الارب) ، شهری است در آسیای صغیر (اناطولی) واقع در رأس شرقی خلیجی در بحر متوسط که بهمین نام خوانده شود. ازمیر در دامنۀ کوه باگس بمسافت 430 هزارگزی جنوب غربی قسطنطنیه واقع است و آن لنگرگاهی است که تجارت آن رونق دارد و از ازمنۀ قدیمه از لحاظ تجارت و صناعت و علوم فلسفیه مشهورو به ((ازمیرالمحبوبه)) و ((درهالشرق)) و ((اکلیل یونیه)) و ((عین الاناطول)) و ((دن ّالذهب)) و ((الامیره)) و ((رائحهالجنه)) ملقب بوده است و مقر تجارت آسیای صغیر و بین النهرین و ارمینیه و فارس بوده است و بدانجا مسلمین و غیر آنان را مکاتب و مدارسی است و نیز جوامع و کلیساها و دیرها و جراید بترکی و فرانسوی و یونانی و ارمنی و غیرها دارد. و در نام مؤسس آن اختلاف است بعض مورخین گفته اند که امیره افسیسنه سمیرنا آنرا بنیاد نهاد و برخی گویند که بانی آن طنطال ملک لیدی بوده و گروهی گویند بناکننده آن ایونیین باشندو سپس در ملک پادشاه پرگاموس و آنگاه بتصرف رومیان درآمد و در قرون وسطی ازمیر بدست اشراف رودس افتاد وسپس ترکان آنرا محاصره کردند و تکش سلجوقی به سال 477 هجری قمری از قیاصره بستد و بعد قوای بحری قسطنطنیه آنرا محاصره کرد و مجدداً تحت سلطه یونیین درآمد و عثمانیان به سال 733 در ایام سلطان اورخان آنرا تصرف کردند و مسیحیان پس از 12 سال باز پس گرفتند و سپس تیمورلنگ بسال 805 آنرا بگشاد و ترک گفت و سلطان مرادخان ثانی به سال 828 آن شهر را تسخیر کرد و تاکنون در تصرف ترکان باقی است. رجوع بضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. سمرنا. (عیون الانباء ج 1 ص 78 س 8). اسمرینا. یزمیر. (ابن بطوطه). رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 165 و ایران باستان ص 1264 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 113 و یسنا ص 93 و رجوع به ازمیرنا شود
لغت نامه دهخدا
(نِ چَ / چِ)
اصمقرار لبن، سخت ترش شدن شیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). اصقرار. (قطر المحیط). نیک ترش گردیدن شیر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گِ وَ رَدَ / دِ)
ازمهرار وجه، ترش گردیدن روی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نَرْمْ رَ / رُو)
پراکندگی قوم و جز آنان. (از اقرب الموارد). پراکنده شدن و پراکندگی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ بَ زَ)
اذمقرار لبن، پاره پاره شدن شیر. بریدن شیر. وریدورید شدن.
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ / فِ شِ)
نوشیدن چنانکه آکنده شودو وی را زیان نرساند. (از متن اللغه). اطمحرار و اطمخرار، نیک نوشیدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ خوا / خا)
ضعیف شدن بینایی. (ناظم الاطباء). سست بینائی شدن. (یادداشت مؤلف). ضعف بینائی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن سرخینگی، سرخی، فزونی درد سرخ شدن، سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمئزار
تصویر اشمئزار
رمیدن اکراه داشتن نفرت داشتن، اکراه نفرت بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیرار
تصویر اسمیرار
گند مگونی
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمیرار
تصویر احمیرار
سرخرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرار
تصویر اشرار
جمع شریر، بدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمار
تصویر اشمار
شتاباندن، در نور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرار
تصویر امرار
گذرانیدن وقت، گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمهرار
تصویر اسمهرار
بر پایی، پافشاری، ایستایی، خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرار
تصویر اشرار
آشوبگران
فرهنگ واژه فارسی سره