شکاری و شکارچی و نخجیرگر و صیاد. (ناظم الاطباء). شکاری و صیاد. (آنندراج) : بیا بر بام ای عارف مکن هر نیمشب زاری کبوترهای دلها را توئی شاهین اشکاری. شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 143)
شکاری و شکارچی و نخجیرگر و صیاد. (ناظم الاطباء). شکاری و صیاد. (آنندراج) : بیا بر بام ای عارف مکن هر نیمشب زاری کبوترهای دلها را توئی شاهین اشکاری. شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 143)
عبداﷲ بن احمد بن الحسین معروف به شاماتی و مکنی به ابوالحسین از علمای ادب است و بسال 475 هجری قمری درگذشته، او راست: شرح دیوان متنبی، شرح حماسه، شرح امثال ابی عبید، (از اعلام زرکلی ج 4 ص 190)
عبداﷲ بن احمد بن الحسین معروف به شاماتی و مکنی به ابوالحسین از علمای ادب است و بسال 475 هجری قمری درگذشته، او راست: شرح دیوان متنبی، شرح حماسه، شرح امثال ابی عبید، (از اعلام زرکلی ج 4 ص 190)
مملکتی در بلاد گینه در سواحل افریقای غربی که حدود آن محقق نیست. گویند که بلاد این ناحیت مقابل ساحل طلا و بین 5 و 10 درجۀ عرض شمالی و 1 و 9 درجۀ طول غربی واقع است و مساحت آن 444 کیلومتر از شمال به جنوب و 311 کیلومتر از مشرق به مغرب و شامل 22 ناحیت است، از آن جمله است: مواسان، تاکیمه، اکورنزه، توفل، دنقره، ساوی، امیانه، اکیم، اسیم، اکوبیم، اغونه، ابلونیا، فنطی، امینه، عقره، ننقوو، ذاغمبه، ورصه، اکسیم، انته و جز آنها و کرسی آن کوماس است. بلاد مزبور بسیار حاصلخیز است و در آن انواع حبوب و بقول و میوه هایی که تحت مدارین میرویند، روئیده میشود و از جهت معادن مخصوصاً طلا غنی است، اما مردم آن با استخراج آنها آشنایی ندارند و تجارت بین کوماس (پایتخت) و هوستا و یورنر و غیره رونق دارد و مهمترین صادرات آن طلا و عاج است. جمعیت آن قریب سه میلیون است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
مملکتی در بلاد گینه در سواحل افریقای غربی که حدود آن محقق نیست. گویند که بلاد این ناحیت مقابل ساحل طلا و بین 5 و 10 درجۀ عرض شمالی و 1 و 9 درجۀ طول غربی واقع است و مساحت آن 444 کیلومتر از شمال به جنوب و 311 کیلومتر از مشرق به مغرب و شامل 22 ناحیت است، از آن جمله است: مواسان، تاکیمه، اکورنزه، توفل، دنقره، ساوی، امیانه، اکیم، اسیم، اکوبیم، اغونه، ابلونیا، فنطی، امینه، عقره، ننقوو، ذاغمبه، ورصه، اکسیم، انته و جز آنها و کرسی آن کوماس است. بلاد مزبور بسیار حاصلخیز است و در آن انواع حبوب و بقول و میوه هایی که تحت مدارین میرویند، روئیده میشود و از جهت معادن مخصوصاً طلا غنی است، اما مردم آن با استخراج آنها آشنایی ندارند و تجارت بین کوماس (پایتخت) و هوستا و یورنر و غیره رونق دارد و مهمترین صادرات آن طلا و عاج است. جمعیت آن قریب سه میلیون است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
فرماندهی. آمریت. ضد مأموریت و اطاعت. صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم ’ان النفس لاماره بالسوء’ پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی در الهیت و معبودیت. پس هرگاه که در نفس سالک صفت انقیاد اوامر الهی پدید آمد اماریت او به مأموریت مبدل شود و این تنازع و تمانع مرتفع گردد. (از کتاب علم تصوف نفائس الفنون) ، تنقیه کردن. داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن رودۀ انسان یاحیوان و رفع یبوست. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). احتقان. حقنه. دستور. و شیشۀ اماله آلتی است بشکل قیف که دنبالۀ آن دراز و نوکش کج است و در داخل کردن داروهای آبکی و مایعات برودۀ انسان یا حیوان بکار برده میشود. (ناظم الاطباء). و آب اماله مایعی است که بوسیلۀ اماله داخل روده کنند، میل دادن فتحه است بسوی کسره. (از تعریفات جرجانی). میل دادن فتحه بسوی کسره و الف بسوی یاءاست. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک). میل دادن صوت ’آ’ (الف) به ’ی’ (در قدیم یای مجهول ٌ و اکنون یای معروف). (فرهنگ فارسی معین). مانند: نهاب =نهیب، خضاب = خضیب، سلاح = سلیح، آمن = ایمن، رکاب = رکیب، کتاب = کتیب، حساب = حسیب، حمار = حمیر، مرا = مری، جهاز = جهیز، عتاب = عتیب، حجاب = حجیب، جراب (انبان) = جریب، احتراز = احتریز، املا = املی، استهزا = استهزی. بعض شاعران کلمات فارسی را هم بصورت ممال بکار برده اند، مانند رهی (= رها) در این بیت: آن خلایق بر سر گورش مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی. مولوی. چون در قدیم یاء کلمات ممال مانند یاء مجهول تلفظ میشده است شاعران متقدم فقط یاء مجهول را با کلمات ممال قافیه میکرده اند. شمس قیس رازی نویسد: ’میان مکسور معروف و مکسور مجهول در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی است و در مکسور مجهول گویی منقلب است از الف، و از این جهت آنرا با کلمات ممالۀ عربی ایراد توان کرد چنانکه انوری گفته است: بدین دوروزه توقف که بو که خود نبود درین مقام فسوس و درین سرای فریب چرا قبول کنم از کس آنچه عاقبتش ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب’. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 192). بعض متأخران نیز میان معروف و مجهول فرق گذاشته و کلمات ممال را فقط با یاء مجهول قافیه کرده اند، چنانکه ادیب پیشاوری گوید: این زشت بی هنر شکم ناشکیب من بدریده پیش هر کس و ناکس حجیب من آزاد راندمی بجهان توسن مراد گر میکشید قصد تو دست از رکیب من دست فرشته گشت غمی از حساب تو تا خود چه بود خواهد زین پس حسیب من خواندم هرآنچه بد ز طمع در کتاب تو هشتی هرآنچه بد ز ورع در کتیب من تا گشت پر جراب تو از طیب و از خبیث خالی شد از فضایل عقلی جریب من. (از گنج سخن دکتر صفا ج 3 ص 276). در بیت اخیر اصل کلمه (جراب) را در مصراع اول و ممال آنرا در مصراع دوم آورده است. (راهنمای کتاب، سال پنجم ص 164، مقالۀ پروین گنابادی) : لاله میان کشت درخشد همی ز دور چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب. رودکی. شب عاشقت لیلهالقدر است چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب. رودکی. تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد. عمارۀ مروزی. شکسته سلیح و گسسته کمر نه بوق و نه کوس و نه پای و کمر. فردوسی. نه با این ایمنی دارد نه با آن گهی از مال می ترسد گه از جان. فخر گرگانی. نبینی آنکه در دریا نشیند چه مایه زو نهیب و رنج بیند. فخر گرگانی. بدو گفت کای شاه با فرّ و زیب به پیکار ما رنجه کردی رکیب. حکیم ایرانشاه بن ابی الخیر. این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر گر مقری بخدا و برسول و به کتیب. ناصرخسرو. بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت بحساب است نگه دار حسیب. ناصرخسرو. کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو. شرح آنرا گفتمی من از مری لیک ترسم تا نلغزد خاطری. مولوی. ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش خوشتربود عروس نکوروی بی جهیز. سعدی. گرتیغ میزنی سپر اینک وجود من عیار مدعی کند از کشتن احتریز. سعدی. از دست قاصدی که کتابت بمن رسید در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب. سعدی. رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب. سعدی. از عجایبهای عالم سی ّ و دو چیز عجیب جمع می بینم عیان در روی او من بی حجیب. سعدی. خواجه خود گوید زینگونه فزون دارم شعر که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش چون فروخواند بر خلق بصد گونه امید مردم نادان صد گونه کنند استهزیش آن یکی گوید کاین شاعرک بی سر و پای کیست تا مرد بیندیشد ازمدح و هجیش. ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 436)
فرماندهی. آمریت. ضد مأموریت و اطاعت. صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم ’ان النفس لاماره بالسوء’ پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی در الهیت و معبودیت. پس هرگاه که در نفس سالک صفت انقیاد اوامر الهی پدید آمد اماریت او به مأموریت مبدل شود و این تنازع و تمانع مرتفع گردد. (از کتاب علم تصوف نفائس الفنون) ، تنقیه کردن. داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن رودۀ انسان یاحیوان و رفع یبوست. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). احتقان. حُقنه. دستور. و شیشۀ اماله آلتی است بشکل قیف که دنبالۀ آن دراز و نوکش کج است و در داخل کردن داروهای آبکی و مایعات برودۀ انسان یا حیوان بکار برده میشود. (ناظم الاطباء). و آب اماله مایعی است که بوسیلۀ اماله داخل روده کنند، میل دادن فتحه است بسوی کسره. (از تعریفات جرجانی). میل دادن فتحه بسوی کسره و الف بسوی یاءاست. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک). میل دادن صوت ’آ’ (الف) به ’ی’ (در قدیم یای مجهول ٌ و اکنون یای معروف). (فرهنگ فارسی معین). مانند: نهاب =نهیب، خضاب = خضیب، سلاح = سلیح، آمن = ایمن، رکاب = رکیب، کتاب = کتیب، حساب = حسیب، حمار = حمیر، مرا = مری، جهاز = جهیز، عتاب = عتیب، حجاب = حجیب، جراب (انبان) = جریب، احتراز = احتریز، املا = املی، استهزا = استهزی. بعض شاعران کلمات فارسی را هم بصورت ممال بکار برده اند، مانند رهی (= رها) در این بیت: آن خلایق بر سر گورش مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی. مولوی. چون در قدیم یاء کلمات ممال مانند یاء مجهول تلفظ میشده است شاعران متقدم فقط یاء مجهول را با کلمات ممال قافیه میکرده اند. شمس قیس رازی نویسد: ’میان مکسور معروف و مکسور مجهول در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی است و در مکسور مجهول گویی منقلب است از الف، و از این جهت آنرا با کلمات ممالۀ عربی ایراد توان کرد چنانکه انوری گفته است: بدین دوروزه توقف که بو که خود نبود درین مقام فسوس و درین سرای فریب چرا قبول کنم از کس آنچه عاقبتش ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب’. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 192). بعض متأخران نیز میان معروف و مجهول فرق گذاشته و کلمات ممال را فقط با یاء مجهول قافیه کرده اند، چنانکه ادیب پیشاوری گوید: این زشت بی هنر شکم ناشکیب من بدریده پیش هر کس و ناکس حجیب من آزاد راندمی بجهان توسن مراد گر میکشید قصد تو دست از رکیب من دست فرشته گشت غمی از حساب تو تا خود چه بود خواهد زین پس حسیب من خواندم هرآنچه بد ز طمع در کتاب تو هشتی هرآنچه بد ز ورع در کتیب من تا گشت پر جراب تو از طیب و از خبیث خالی شد از فضایل عقلی جریب من. (از گنج سخن دکتر صفا ج 3 ص 276). در بیت اخیر اصل کلمه (جراب) را در مصراع اول و ممال آنرا در مصراع دوم آورده است. (راهنمای کتاب، سال پنجم ص 164، مقالۀ پروین گنابادی) : لاله میان کشت درخشد همی ز دور چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب. رودکی. شب عاشقت لیلهالقدر است چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب. رودکی. تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد. عمارۀ مروزی. شکسته سلیح و گسسته کمر نه بوق و نه کوس و نه پای و کمر. فردوسی. نه با این ایمنی دارد نه با آن گهی از مال می ترسد گه از جان. فخر گرگانی. نبینی آنکه در دریا نشیند چه مایه زو نهیب و رنج بیند. فخر گرگانی. بدو گفت کای شاه با فرّ و زیب به پیکار ما رنجه کردی رکیب. حکیم ایرانشاه بن ابی الخیر. این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر گر مقری بخدا و برسول و به کتیب. ناصرخسرو. بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت بحساب است نگه دار حسیب. ناصرخسرو. کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو. شرح آنرا گفتمی من از مری لیک ترسم تا نلغزد خاطری. مولوی. ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش خوشتربود عروس نکوروی بی جهیز. سعدی. گرتیغ میزنی سپر اینک وجود من عیار مدعی کند از کشتن احتریز. سعدی. از دست قاصدی که کتابت بمن رسید در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب. سعدی. رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب. سعدی. از عجایبهای عالم سی ّ و دو چیز عجیب جمع می بینم عیان در روی او من بی حجیب. سعدی. خواجه خود گوید زینگونه فزون دارم شعر که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش چون فروخواند بر خلق بصد گونه امید مردم نادان صد گونه کنند استهزیش آن یکی گوید کاین شاعرک بی سر و پای کیست تا مرد بیندیشد ازمدح و هجیش. ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 436)
چشمارو. حرز. تعویذ. دعای دفع چشم بد. چیزی که جهت دفع چشم زخم از انسان یاحیوان یا خانه و باغ و جز اینها سازند: چو از تو کس نیابد خوشی و کام چه روی تو چه چشماروی بر بام. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). باش چشماروی او امروز تو بعد ازین فرداسپندش سوز تو. عطار. هست خورشید رخت زیر نقاب جملۀ ذرات چشماروی تو. عطار. تو هم ای خواجه چشمارویی امروز چو چشماروی زیبارویی امروز. عطار
چشمارو. حرز. تعویذ. دعای دفع چشم بد. چیزی که جهت دفع چشم زخم از انسان یاحیوان یا خانه و باغ و جز اینها سازند: چو از تو کس نیابد خوشی و کام چه روی تو چه چشماروی بر بام. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). باش چشماروی او امروز تو بعد ازین فرداسپندش سوز تو. عطار. هست خورشید رخت زیر نقاب جملۀ ذرات چشماروی تو. عطار. تو هم ای خواجه چشمارویی امروز چو چشماروی زیبارویی امروز. عطار
اشوارچ. نام راهبی از اهالی شهر فریبورگ در کشور آلمان بود و در قرن چهاردهم میلادی میزیست. عوام وی را کاشف و مخترع باروت میدانند و برحسب روایت دیگر کشف باروت قبل از وی بوده و او راه بکار بردن و استفادۀ از آن را ابتکار کرده و به وندیکیها آموخته است. مجسمۀ وی را در میهن او برپا ساخته اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
اشوارچ. نام راهبی از اهالی شهر فریبورگ در کشور آلمان بود و در قرن چهاردهم میلادی میزیست. عوام وی را کاشف و مخترع باروت میدانند و برحسب روایت دیگر کشف باروت قبل از وی بوده و او راه بکار بردن و استفادۀ از آن را ابتکار کرده و به وندیکیها آموخته است. مجسمۀ وی را در میهن او برپا ساخته اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند