جدول جو
جدول جو

معنی اشقان - جستجوی لغت در جدول جو

اشقان
(نَ)
کم شدن مال کسی.
لغت نامه دهخدا
اشقان
گم کردن، کم دادن
تصویری از اشقان
تصویر اشقان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکان
تصویر اشکان
(پسرانه)
منسوب به اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اتقان
تصویر اتقان
محکم کردن، استوار کردن کاری، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنان
تصویر اشنان
گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خرند، آذربویه، اشنیان، خلخان، آذربو، شنانبرای مثال اشنانش بر نکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدین اخسیکتی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اشر. اشر. متکبر. مغرور. شادی کننده. ج، اشاری ̍، اشاری ̍. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ خوا / خا)
صاحب بچۀ توانا شدن آهوی ماده. (منتهی الارب). صاحب بچۀ توانا شدن ماده آهو. (فرهنگ خطی). و در اقرب الموارد آمده است: اشدنت الظبیه، شدن ولدها. و ذیل ’شدن’ آرد: شدن الظبی و جمیع ولد ذوات الظلف و الخف و الحافر شدوناً، قوی و ترعرع و استغنی عن امه. و در فرهنگ خطی این معنی بدین سان آمده است: بزرگ بچه شدن آهوی ماده چنانکه احتیاج به شیر دادن بچه نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
اسم ترکی ریباس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است. حمدالله مستوفی در ذکر مسافت طرق آرد: از سنگان تا جوی مرغ کهتر شش فرسنگ، از او تا اشقران هفت فرسنگ، ازو تا تیران هفت فرسنگ، ازو تا جوی کوشک شش فرسنگ، ازو تا شهر اصفهان چهار فرسنگ. (نزهه القلوب ص 72). بنابراین محل مزبور در 20فرسنگی اصفهان واقع است
لغت نامه دهخدا
(اَ شِقْ قا)
جمع واژۀ شقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رنگ کردن غورۀ خرما. و منه: نهی عن بیعالتمر حتی یشقه. و یروی بالتشدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ بُ)
راندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن. (تاج المصادر بیهقی). طرد کردن از. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشقاح کلاب، است کلاب یا کنج دهان آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر لهبی:
فالهاوتان فکبکب فجتاوب
فالبوص فالافراع من اشقاب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدبخت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). بدبخت گردانیدن. به رنج آوردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فراهان بالا از بخش فرمهین شهرستان اراک که در 22 هزارگزی شمال شرقی فرمهین واقع است، ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 846 تن سکنه است. از آب قنات و سرچشمه سیراب میشود. محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان گوران شهرستان شاه آباد واقع در 12هزارگزی خاور گهواره و 2هزارگزی قلۀ امیرخان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و 160 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات، حبوب، توتون، صیفی، لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله دوهزارگز واقع به عاشقان سید کاکا و عاشقان علی مشهور است ساکنان آن از تیرۀگهواره ای هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقص. (دهار) (منتهی الارب). نصیبها
لغت نامه دهخدا
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحان
تصویر اشحان
در نیام کردن، شمشیر کشیدن، لب ور چیدن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطان
تصویر اشطان
جمع شطن، درازه ریسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاء
تصویر اشقاء
بدبخت کردن، برنج آوردن، رنجاندن آزاراندن، شانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاب
تصویر اشقاب
جایگاهی است نزدیک مکه
فرهنگ لغت هوشیار
دورکردن، دوررفتن، رنگ برداشتن، رسوا کردن پرده بر گرفتن از کار دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاذ
تصویر اشقاذ
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته اشنان از گیاهان درختچه ایست از تیره اسفناجیان که خاص نواحی گرم و کویری است و گاه در سواحل دریای شور میروید. دارای برگهای متناوب با گلهای منفرد و یا دوتایی (دوقلو) اشنون اشنوم اشنیان بلار بلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقان
تصویر اسقان
جمع سقن، کمرهای باریک
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده از گیاهان برناک (برناک حنا) نوشته است که این واژه در زبان مغرب الاقصی گونه ای بادام کوهی است کرکم (زعفران) برناک بستن برناک نهادن ریش آغشتن، کرکم زدن کرکمظلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذقان
تصویر اذقان
از پارسی، جمع ذقن، زنخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
استوار گری، استواری کاری محکم کردن استوار کردن کار، استواری احکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتقان
تصویر اتقان
((اِ))
محکم کردن، استوار کردن، استواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین