جدول جو
جدول جو

معنی اشقالیه - جستجوی لغت در جدول جو

اشقالیه(اَ یَ / اَلی یَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). اقلیمی است از نواحی بطلیوس در اندلس. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
اشقالیه(اَ یَ)
از لاتینی اسکاندولا و اسکاندلا و اسپانیائی اسکانا، اشکالیه. نوعی از گندم که حبۀ آن کوچک و قهوه ای رنگ است. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
اشقالیه(اَ یَ)
اقلیمی از نواحی بطلیوس از اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقالیم
تصویر اقالیم
اقلیم ها، مملکت ها، کشورها، جمع واژۀ اقلیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
نجیب زاده ای که از طرف شاه منصب افتخاری به او داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لی یَ)
دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور. واقع در 2هزارگزی شمال شوسۀ عمومی نیشابور به سبزوار. دارای 188 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن. شغل اهالی زراعت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مال بسیار گرفتن و تمام آنرا بردن، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِرَ لی یَ)
هرقله. (نخبهالدهر دمشقی ص 228) (الفهرست). نام چندین شهر در آسیای صغیر، که به افتخار هراکلس بدین نام خوانده شده اند: ارقلیۀ تراکیه، پرنث نزدیک بیزانس. ارقلیۀ بی ثینی، آسیای صغیر، که امروز آن را ارگلی گویند و دارای 8000 تن سکنه است. ارقلیۀ لوکانی، مستعمرۀ تارانت. ارقلیۀ صقلیه، مستعمرۀ اقریطش، که زمانی رقیب قرطاجنه بود و در مائۀ سوم قبل از میلاد بدست مردم قرطاجنه خراب شد. و رجوع به هرقله و ارگری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
معرب استاد، هنرمند. کسی که به کاری مشغول باشد که قریحه و دست، هر دو را در آن دخالت باشد. (دزی). دانندۀ صنعتی از امور کلیه و جزئیه.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
معرب از یونانی، رجوع به امارنطن و ذیل قوامیس العرب دزی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اقلیم. (ناظم الاطباء) :
کلید گنج اقالیم در خزینۀ اوست
کسی بقوت بازوی خویش نگشاده ست.
سعدی.
- اقالیم سبعه، هفت کشور و آن هفت حصه از ربع مسکون است. قدما زمین را به هفت بخش کرده و هر یک را اقلیمی خوانده و هر اقلیمی منسوب به ستاره ای است. هند بزحل و چین بمشتری و ترک بمریخ و خراسان بشمس و ماوراءالنهر بزهره و روم به عطارد و بلخ به قمر. (مؤید الفضلاء). رجوع به اقلیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اقلید. رجوع به اقلید شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لی یَ)
منسوب به شمال. (ناظم الاطباء).
- بلاد شمالیه، شهرهایی که در جانب شمال کرۀ ارض واقع شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
نام مادرزن وامق باشد و وامق عاشق عذرا بود و قصۀ وامق و عذرا مشهور است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ / یِ)
تکه. شهری در ترکیه، در کیلیکه (قدیم) و از شهرهای معروف روم شرقی، واقع در ساحل مدیترانه نزدیک خلیج قسطنطنیه، دارای 27هزار جمعیت و صنایع نساجی و غذایی. (از فرهنگ فارسی معین، اعلام) (از لاروس) ، در پس انداختن و زمان دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بتأخیر انداختن و مهلت دادن. (از اقرب الموارد). مهلت دادن. (ترجمان القرآن جرجانی). زمان دادن. (تاج المصادر بیهقی). امهال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حُ لی یَ)
نام حصنی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فی یَ)
نام سال پنجم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ رَ)
از اسپانیائی، پله. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اِ نی یَ)
اشبانیا. اسپانیا. اسپانی. صاحب نفح الطیب گوید اشبانیه نام قدیم اشبیلیه بوده سپس آنرا به تمام اندلس اطلاق کرده اند
لغت نامه دهخدا
(اِ لیَ)
شهری بزرگ در غربی قرطبه نزدیک دریا. و آنرا حمص نیز گویند و آن پایتخت پادشاه اندلس بود. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
سویلا. سویل. شهری بزرگ در اسپانیا. یاقوت گوید امروز در اندلس بزرگتر از آن شهری نیست و حمص نیز نامیده میشود و پایتخت حکومت اندلس آنجاست و بنی عباد آنجا مقر داشتند و بعلت اقامت ایشان در شهر مذکور، قرطبه خراب شد و عمل آن متصل بعمل لبله است که در مغرب قرطبه بود و بین آن دو، سی فرسنگ راه است... اشبیلیه نزدیک دریاست و جبل اشرف بر آن مشرف است، و آن کوهی است پر از درختان زیتون و میوه های دیگر و آنچه این شهر را بر دیگر نواحی اندلس امتیازداده زراعت پنبه است و آنرا از آنجا به جمیع بلاد اندلس و مغرب حمل کنند، و وی در ساحل نهری عظیم است که در بزرگی همسان دجله و نیل است و کشتیهای سنگین در آن حرکت کنند و آنرا وادی الکبیر نامند، و در کورۀ آن شهرها و اقلیم هائی است که در جای خود ذکر خواهد شدو گروه بسیار از اهل علم بدان نسبت دارند، از آن جمله عبداﷲ بن عمر بن الخطاب الاشبیلی و او قاضی آن شهر بود و در 276 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان). نام باستانی این شهر ایسپالیس بوده و عرب نیز همین کلمه را محرف یعنی معرب ساخته است. بگفتۀ جغرافیون عرب این شهر در عهد حکومت اسلامی بسیار معمور و آباد بوده. خود اشبیلیه و ملحقات آن با ابنیۀ معظم و محتشم و بدایع صنعت معماری و نقاشی مزین و با نقش و نگار آراسته بود. جبال و جلگه های اطراف با درختان زیتون و انجیر و انواع و اقسام اشجار مستور بود و مقدار کلی پنبه در این محل بعمل می آمده.گویند در زمان حکومت اسلامی این شهر بیش از 400000 تن سکنه داشته. در سال 93 هجری قمری موسی بن نصیر این بلد را فتح کرده و در دورۀ سیادت امویان اول شهر اندلس قرطبه و دوم شهر همین بلد بود. در سال 424 هجری قمریدر اثر انقراض دولت اموی، ابن عباد قاضی این شهر استقلال آنرا اعلان کرد و در نتیجه دولتی موسوم به بنی عباد متشکل گردید و همین بلد را پایتخت قرار داد. (قاموس الاعلام ترکی). شهرکی است (از اندلس) بر کرانۀ دریای اقیانوس مغربی نهاده، جایی کم نعمت و کم مردم. (حدود العالم). امروز این شهر، که در کنار وادی الکبیر واقع است، کرسی ایالت و دارای 225000 تن سکنه است. محصولات آن شراب و مصنوعات آن انواع روغن، ظروف سفالین و منسوجات است. ابنیۀ زیبا و موزه ای نیکو دارد. رجوع به دمشقی و نزههالقلوب مقالۀ 3 ص 236 و 265 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 180 و ضمیمۀ معجم البلدان ص 280 و فهرست حلل السندسیه ج 1 و 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نی یَ)
تأنیث اشکانی. رجوع به اشکانی و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2556 و کتاب التاج جاحظ ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نی یَ)
مؤنث اشغانی و معرب اشکانی. رجوع به اشکانیان و فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قی یَ)
ده کوچکی است از دهستان افشاریۀساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، 27000گزی باختر کرج، دارای 30 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شُ یِ)
نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد. فارس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
اسقاله. اسکله. نردبان. مقیاس. جدول. پلکان متحرک یا شاید تخته الوار. (از دزی ج 1 ص 28). و رجوع به اسقاله و اسکله و سقاله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقالیم
تصویر اقالیم
جمع اقلیم، کشور
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسوار، نژاده نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد فارس
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایصالیه
تصویر ایصالیه
رسانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلیه
تصویر اقلیه
کمیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوالیه
تصویر شوالیه
((شُ یِ))
نجیب زاده ای که در قرون وسطی از طرف شاه منصب افتخاری گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقالیم
تصویر اقالیم
جمع اقلیم، کشورها
فرهنگ فارسی معین
دلاور، سوار، شهسوار، عیار، مبارز
فرهنگ واژه مترادف متضاد