جدول جو
جدول جو

معنی اشغر - جستجوی لغت در جدول جو

اشغر(اُ غُ / اَ غَ)
رجوع به اشغار و شعوری ج 1 ص 146 شود. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). اسغر. (جهانگیری). قنفذ. سیخول. و رجوع به اشغار و اسغر و شعوری ج 1 ص 106 شود
لغت نامه دهخدا
اشغر(اَ غَ)
اسب سرخ فش و اشقر. (ناظم الاطباء). بمعنی اشقر که غالباً در اسب و بندرت در انسان استعمال شود. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
اشغر
خارپشت سیخول
تصویری از اشغر
تصویر اشغر
فرهنگ لغت هوشیار
اشغر((اُ غُ))
خارپشت
تصویری از اشغر
تصویر اشغر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشیر
تصویر اشیر
(پسرانه)
خوشحال، نام پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
(پسرانه)
کوچک تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، جمل، ناقه، هیون، بعیر، خالۀ گردن دراز، ابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
کسی که پلک چشمش به طور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد، کفته پلک، در علوم ادبی در علم عروض فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهر
تصویر اشهر
مشهورتر، معروف تر، نامدارتر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشقر
تصویر اشقر
سرخ و سفید، مرد سرخ و سفید، سرخ مو، هر چیز سرخ مایل به زرد یا سفید، اسبی که به این رنگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسغر
تصویر اسغر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهر
تصویر اشهر
در سالنامه معادل کلمه ماه، شهر
اشهر حج: ماه های شوال و ذی القعده و نه روز یا ده روز از اول ذی الحجه که در آن ها می توان حج به جا آورد
اشهر حرام (حرم): ماه های حرامی که اسلام جنگ در طول آن ها را حرام شمرده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
صغیرتر، کوچک تر، خردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
شاعرتر، داناتر، ویژگی شعر بهتر و نیکوتر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کاجغر. گاجغر. کاچغر. کاژغر. (آنندراج). از چینیان است و بر سرحدی است میان تبت و خرخیز وچین و یغما و مهتران کاشغر اندر قدیم از خلخ بودندی یا از یغما. (حدود العالم). از بلاد مشرق و از مرزهای مسلمین است. (انساب سمعانی). شهری دارای قری و روستاها که از سمرقند و آن نواحی بدانجا سفر کنند و آنها در وسط بلاد ترک باشند و مردم آن مسلمانند. (معجم البلدان). شهری است از ترکستان منسوب به خوبان و خوش صورتان. (برهان). شهری است از توران در اقلیم پنجم مابین توران و ترکستان چین. (غیاث). شهری است مشهور درماوراءالنهر از ترکستان به بلاد ایغور از اقلیم ششم. گفته اند در قدیم جای عیش و سرور و بزم افراسیاب بوده است و از شهرهای خوب ترکستان محسوب میشده و حسن خیزبوده. در سالی چند از سنوات سابق بر این شهری آباد بوده اکنون مدتی است گذشته که روی در ویرانی نهاده وبه اندازۀ قصبه باقی مانده. (آنندراج). شهری در ایالت شین جیان. و آن به فاراب و بلاساغون نزدیک و در تخوم چین است: عزم درست کرد که به کاشغر بازرود عبدالعزیز بن نوح بن نصر سامانی را بیاورد. (تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 199). این قاضی بوطاهر رحمه الله نامزد شد به رسولی با خواجه بوالقاسم حصیری سلمه الله تا به کاشغر روند بنزدیک قدرخان به ترکستان. (ایضاًص 211). بجای خویش بیارم حدیث این رسولان که چون به کاشغر رسیدند نزدیک قدرخان چه رفت در باب عهد و عقدها و حق عقد محمدی. (ایضاً ص 220). اگر سلطان را میسرشود تاختن و کاشغر سلطان را باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 83). و لشکر به کاشغر و ختن روان کرد و آن را مستخلص گردانید. (ایضاً ج 2 ص 88). تا حدود کاشغر و ختن سلطان را مسلم باشد. (ایضاً ج 2 ص 126).
ترک نزاید چنو به کاشغر اندر
سرو نبالد چنو به کاشمر اندر.
معزی نیشابوری.
به جامع کاشغر درآمدم. (گلستان). سامی بیک مؤلف قاموس الاعلام آرد: نام شهر مرکزی ترکستان شرقی تابع چین است در 170هزارگزی شمال غربی یارکند بر کاشغر دریا (و به نام دیگر قزل صو) تابع رود تاریم و منصب بر یارکند دریا در ارتفاع 1220 گزی، در 39 درجه و27 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 73 درجه و 42 دقیقه طول شرقی دیده میشود و موقع آن محاط با دشتهای منبت و حاصل خیز است در بین جبال مرتفعۀ واقعه در میان سه کشور چین، ترکستان و افغانستان یعنی نقطۀ اجتماع و تلاقی و محل ایاب و ذهاب دائمی چندین راه کاروان روواقع است و از این لحاظ چه از نظر تجاری و چه از حیث نظامی و لشکرکشی اهمیت بسیار دارد. و تلال واقعه درگرداگرد آن بصورت استحکامات درآمده است. این شهر به دو قسم منقسم گردیده: اول شهر قدیم و دوم شهر جدید. و از بین آنها رود ’قزل صو’ جاری میگردد و آنها بوسیلۀ پلی بهم پیوسته شده اند. ویرانه های کاشغر قدیم درکنارهای نهر نامبرده دیده میشود این همان قسمتی است که تحت محاصرۀ تیمور لنگ درآمده بود، و دو جامع جلیل سید جلال الدین و سلطان نیز در این جهت جا دارد، و سوری گرداگرد شهر را فرا گرفته دو دروازه و یک پل برخندق دارد، و درب شمالی را صوقپوسی، و درب جنوبی راقوم قپوس، نامند، و طرفین جادۀ واقعۀ بین این دو درب، از دکانها، بازار بزرگی تشکیل میدهد، کاخ یعقوب بک صدراعظم که الیوم عمارت دولتی است و نیز یک کاروانسرای بزرگ از بناهای صدر اعظم مزبور، بزرگترین ابنیۀ کاشغر میباشند، و بقیۀ بناهای شهر عادی و عاری از نظافت و لطافت است، و در 3هزارگزی شمال شهر قدیم مقبرۀ حضرت آفاق در میان باغها و باغچه های پرطراوت و سبز دیده میشود که زیارتگاه مردم میباشد، وی دویست سال قبل وفات یافته و این بنا از ابنیۀ پر تکلف و تصنع و از شاهکارهای صنعت میباشد و نمای آن را با کاشی ها و چینی های سفید و آبی مزین ساخته اند و در صحن آن یک باب خانقاه، یک باب مدرسه و یک باب مسجد نیز مشاهده میشود در سمت مغرب این قسمت قلعه ای مسمی به کلباغ وجود دارد، و شهر جدید بمنزلۀ قلعۀ شهر قدیم میباشد و یک برج بلند دارد و بسوری مرتفع محاط است، و فقط در سمت شمال آن یک دروازه هست در اینجا کاخ یعقوب بک که فعلاً اقامتگاه والی مبیاشد با دائرۀ حرم و یک مسجد بزرگ مسمی به جامع مسجد و یک بازار بزرگ دیده میشود. کاشغر قدیم، در اثنای محاربۀ میرزا بایقرابا سلطان سعید، به سال 919 هجری قمری ویران شده جای خود را به کهنه شهر فعلی داد، و قلعۀ دردلی موسوم به ینی شهر (شهر جدید) را چینیان در زمان حکومت خویش یعنی 60 سال قبل بنا نهاده اند. یعقوب بک مشهور به آتالق غازی هم به سال 1290 هجری قمری تمام ترکستان شرقی را از چنگ چینیان درآورد تا آنجا که اهالی وی را به امیری پذیرفتند، پس کاشغر را پایتخت قرار داد و بتوسعه و تزئینش پرداخت، ولی دولتش دوامی نکرد، دولت مستعجلی بود و چینیان آن ناحیت را از نو به چنگ درآورده بادسایس و معاملات غدارانه به قتل عام و تخریب آغاز کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
در حال حاضر نام مرکز سنجاقی از ترکستان شرقی تابع دولت چین میباشد، و نیز قصبات: آرتوش، اوپال، طاش بالق، بشکرم، قزیل بوی، و فیض آباد، را در بر دارد. سکنۀ آن را کاشغری نامند، و به نژادی قریب بجنس ترک منسوب میباشند و بشغل زراعت مشغول و مردمان ساعی و فعال هستند. اینان تا جهت ختن انتشار یافته اند و جمعی از اینان را حکومت چین در سوابق ایام به محلی موسوم به ایلی وادی کوچانده و دسته ای نیز در موقع استیلای خارجیان بر کاشغر متفرق گشته اند و اکنون هم در ترکستان وسطی تا فرغانه و تاشکند متفرق و اراضی آن از دو طرف شمال و مغرب محاط با جبال مرتفع و دشتها است. خاکش ریگزار و حاوی آثار نمک و با این حال بسیار حاصلخیز و منبت میباشد. میاه فراوانی از جبال نامبرده سرازیر گردد، و انهار عمده اش عبارت است از: رودهای صوغون، صویوق (یا ’طویوق’) ، طومان، قزل صو یا (کاشغر دریا) : یمان یار، و غیره. در گرداگرد یمان یار برای آبیاری اراضی کانال بزرگ مصنوعی موسوم به خان آریغی نیز احداث شده. امور فلاحت و زراعت به اندازۀ سنجاق یارکند پیشرفت نکرده ولی صنایع آن زیادتر است، در کاشغر و اعمال و نواحیش سالانه به قیمت دو سه میلیون فرانک کرباس تهیه و صادر گردد و قالی ها و گلیم های کاشغر هم مشهور است. چراگاههای بسیار در این قطعه مشاهده میشود، اهالی مقدار کثیری اسب، گاو، خر وشتر تربیت میکنند. اسبهای کاشغر نیرومند و پردوام واشترانش دوکوهانی میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
سمت و مقصدی باشد که بان طرف رو کنند، برکت سعادت. یا اوغور بخیر. سفر بخیر، یا بد اوغور. بدیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایغر
تصویر ایغر
ترکی گشن نر گشن فحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امغر
تصویر امغر
شخص سرخپوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغار
تصویر اشغار
رها کردن، دور ماندن خارپشت سیخول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسغر
تصویر اسغر
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
خردتر، کوچکتر، حقیرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهر
تصویر اشهر
نامدارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
دانا تر و بهتر در شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخر
تصویر اشخر
استبرک از گیاهان استبرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
سپاس دارتر حق شناس تر. مقامی است در موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ تیره، سرخ زری، اسپ، خون بسته سرخ موی، اسب بش و سرخ (یا سیاه) دنبال اسبی که یال و دم آن سرخ باشد، مرد سرخ و سفید که سرخی او غالب باشد، هر چه دارای رنگ سرخ مایل بسفیدی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
شتر، جمل، ناقه (شتر ماده ونر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
((اُ تُ))
شتر، پستانداری است نشخوارکننده از گروه سم داران بدون شاخ با پاهایی که دو انگشت دارد. این حیوان در برابر گرما و تشنگی بسیار مقاوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
((اَ تَ))
کسی که پلک چشمش کفته باشد، دریده چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکر
تصویر اشکر
((اَ کَ))
سپاس دارتر، حق شناس تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشقر
تصویر اشقر
((اَ قَ))
سرخ موی، اسبی که یال و دم آن سرخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
((اَ عَ))
شاعرتر، داناتر
فرهنگ فارسی معین