جدول جو
جدول جو

معنی اشغالات - جستجوی لغت در جدول جو

اشغالات
جمع اشغال
تصویری از اشغالات
تصویر اشغالات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکالات
تصویر اشکالات
جمع اشکال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتغالات
تصویر اشتغالات
پردازش ها، گرفتاری ها درد سرها جمع اشتغال. پرداختن ها، گرفتاریها
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستگی ها ناجدایی ها همبندیها، جمع اتصال. پیوستنها پیوستگیها، مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس، ممازجات کاینات
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی احوال را به گونه تک (مفرد) به کار می برند و آن را با) ات (بسیار می کنند چگونگی ها کار و بارها جاورها حالتها، چگونگیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفاقات
تصویر اشفاقات
جمع اشفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغالگر
تصویر اشغالگر
بزور جائی را تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراقات
تصویر اشراقات
جمع اشراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمالات
تصویر اشتمالات
جمع اشتمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتعالات
تصویر اشتعالات
جمع اشتعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضالات
تصویر افضالات
جمع افضال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمالات
تصویر اکمالات
جمع اکمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمالات
تصویر اهمالات
جمع اهمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغالگر
تصویر اشغالگر
آنکه به زور و برخلاف حق جایی را تصرف می کند، سپاهیانی که به زور به کشور دیگر داخل شده و تمام یا قسمتی از آن را تصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتصالات
تصویر اتصالات
جمع اتصال، پیوستن ها، پیوستگی ها، مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس، کاینات جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشغالگر
تصویر اشغالگر
((~. گَ))
شخص یا نیرویی که جایی را به زور و برخلاف حق تصرف کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکسالات
تصویر اکسالات
نمک اسید اکسالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشارات
تصویر اشارات
جمع اشاره، علامتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالات
تصویر ایالات
استان، فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایالات
تصویر ایالات
جمع ایاله، استانها جمع ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشارات
تصویر اشارات
اشاره، نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت، با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن، سخن مختصر و با ایجاز
فرهنگ فارسی عمید
گرانفروشی کردن، از حد در گذشتن، تیر را بینهایت انداختن، (اسم)} گرانفروشی در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 249: 1)، تجاوز از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشارات
تصویر اشارات
((اِ))
جمع اشاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغالات
تصویر مغالات
((مُ))
گران فروشی کردن، از حد در گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایالات
تصویر ایالات
ایالت، هر یک از بخش های بزرگ عضو یک فدراسیون که تشکیل یک کشور واحد را می دهند، فرمانروایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالات
تصویر مغالات
از حد گذشتن، نرخ چیزی را بالا بردن، گران فروشی کردن، گران خریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشارات
تصویر اشارات
Allusions
دیکشنری فارسی به انگلیسی