جدول جو
جدول جو

معنی اشصاص - جستجوی لغت در جدول جو

اشصاص
(نَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). منع کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
برانگیختن، از جا برکندن، روانه ساختن، گسیل کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخص ها، آدمی ها، انسان ها، بدن انسانها، کالبد مردم، تن ها، جمع واژۀ شخص
فرهنگ فارسی عمید
(هََ سَ دَ / دِ)
در تعب انداختن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شصوص. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شصوص شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اص ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اص شود
تیمله یا روغن پودنۀ کوهی. (دزی ج 1 ص 26).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لص، لص، لص. دزدان. (اقرب الموارد). رجوع به لص شود، بر بازی انگیختن یا آوردن چیزی که بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن ببازی یا اسباب بازی آوردن برای دختر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
چیزی از حق کسی جدا کردن و بیرون گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا کردن و بیرون گرفتن چیزی از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برخاستن نتوانستن از لاغری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دو قریه است بفیّوم مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خص ّ، بمعنی خانه نی و آنکه از چوب مسقف باشد
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ پَ رَ)
خوار داشتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ نُ / نِ / نَ)
بهرۀ کسی را دادن. (منتهی الارب). بخش کسی را دادن. حصۀ کسی فرادادن. (تاج المصادر). نصیب کسی دادن.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
اندوهگین گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندوه دار ساختن کسی را بر چیزی: اغصه بکذا،جعله یغص به. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شحص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شحص شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ دَ / دِ)
ترسیدن و بیمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شخص. شخص ها. تن ها. کالبدها. جمع واژۀ شخص، بمعنی کالبد مردم و جز آن و تن. (آنندراج) :
گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
سلطان اشخاص را در طلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اشصاء بصر، واکردن چشم و برداشتن آنرا. (از منتهی الارب). اشصی بصره اشصاءً، اشخصه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شصب، بمعانی شدت و قحطی و بهره و نصیب. (از اقرب الموارد). رجوع به شصب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
اشصاب خدا زندگی کسی را، دشوار کردن آن. یقال: اشصب اﷲ عیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقص. (دهار) (منتهی الارب). نصیبها
لغت نامه دهخدا
(اَذذ)
مکانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). برمکیدن داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم شدن شیر ماده شتر. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مصدر به معنی شصوص. (منتهی الارب) ، دندان گزیدن از صبر. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخت و دشوار شدن زندگانی، باز داشتن کسی را، شص عنه، رفتن: و ما ادری این شص هو، نمی دانم کجا رفت او. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به شصوص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احصاص
تصویر احصاص
بیکار کردن بیکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکصاص
تصویر اکصاص
گریختن، شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصاص
تصویر اغصاص
اندوهاندن، گلو گیری، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصاص
تصویر اقصاص
کین گرفتن، به مرگ نزدیک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخصها، کالبد ها، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراص
تصویر اشراص
اشراق سریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اَ))
جمع شخص، کالبدها، سیاهی ها، کسان، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اِ))
روانه کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
افراد، کسان، نفوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد