همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
نام حکیمی بوده است یهودی که در جمیع علوم خصوصاً در علم طب مهارتی تمام داشته. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آراء) (شعوری). همان اهرن القس است که گاهی ’راء’ آن با اشباع ضمه خوانده شده و ناصرخسرو او را بمنزلۀ مثال اعلای علم و دانش یاد کرده است: از ره دانش بکوش اهرون شو زیرا کاهرون بدانش اهرون شد. ناصرخسرو. اهرون از علم شد سمر بجهان در گر تو بیاموزی ای پسر توئی اهرون. ناصرخسرو. و رجوع به اهرن القس و حواشی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 636 و تاریخ الحکماء و عیون الانباء شود
نام حکیمی بوده است یهودی که در جمیع علوم خصوصاً در علم طب مهارتی تمام داشته. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آراء) (شعوری). همان اهرن القس است که گاهی ’راء’ آن با اشباع ضمه خوانده شده و ناصرخسرو او را بمنزلۀ مثال اعلای علم و دانش یاد کرده است: از ره دانش بکوش اهرون شو زیرا کاهرون بدانش اهرون شد. ناصرخسرو. اهرون از علم شد سمر بجهان در گر تو بیاموزی ای پسر توئی اهرون. ناصرخسرو. و رجوع به اهرن القس و حواشی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 636 و تاریخ الحکماء و عیون الانباء شود
بمعنی دریاچۀ بزرگ، نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی: یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست. نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر آرغون این دریاچه را بمنزلۀ پائی است و از شمال به رود آمور میریزد. و دریاچۀ دیگر در گوشۀ جنوب شرقی مغولستان و 350هزارگزی پکن واقع است و محیط آن 65هزار گز باشد. آب آن شور است و ماهی بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی) نام ناحیه ای است در کشور اردن، (از اعلام المنجد) نام شهری است در فلسطین، (از اعلام المنجد)
بمعنی دریاچۀ بزرگ، نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی: یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست. نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر آرغون این دریاچه را بمنزلۀ پائی است و از شمال به رود آمور میریزد. و دریاچۀ دیگر در گوشۀ جنوب شرقی مغولستان و 350هزارگزی پکن واقع است و محیط آن 65هزار گز باشد. آب آن شور است و ماهی بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی) نام ناحیه ای است در کشور اردن، (از اعلام المنجد) نام شهری است در فلسطین، (از اعلام المنجد)
در چاپخانه ها سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب میان آن دو پیدا آید، و هر سطر بخوبی از سطر دیگر جدا و پیدا باشد و بسهولت خوانده شود، و آنرا بمنزلۀ واحدی برای طول سطر نیز بکار برند
در چاپخانه ها سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب میان آن دو پیدا آید، و هر سطر بخوبی از سطر دیگر جدا و پیدا باشد و بسهولت خوانده شود، و آنرا بمنزلۀ واحدی برای طول سطر نیز بکار برند
بیست. (منتهی الارب) (دهار). اسم است مر عدد بیست را، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (ناظم الاطباء). درحال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء می آید، و در حال اضافه جایز است نون آن حذف شود از جهت شباهت به نون جمع، و گفته شود عشرو زید، و عشری زید (با قلب واو آن به یاء و ادغام دو یاء). (از اقرب الموارد). از اعداد عقود اصلی و ترتیبی است در حالت رفعی، و در فارسی رعایت این حالت نگردد: اًن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین (قرآن 65/8) ، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن فائق آیند. - عشرون ألفاً، بیست هزار. (دهار)
بیست. (منتهی الارب) (دهار). اسم است مر عدد بیست را، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (ناظم الاطباء). درحال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء می آید، و در حال اضافه جایز است نون آن حذف شود از جهت شباهت به نون جمع، و گفته شود عشرو زید، و عشری زید (با قلب واو آن به یاء و ادغام دو یاء). (از اقرب الموارد). از اعداد عقود اصلی و ترتیبی است در حالت رفعی، و در فارسی رعایت این حالت نگردد: اًن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین (قرآن 65/8) ، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن فائق آیند. - عشرون ألفاً، بیست هزار. (دهار)
صفت کلمه اوستایی اش است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
صفت کلمه اوستایی اَش َ است که بمعنی ’رت’ (’نظم نیکو’ یا ’حقیقت’) است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی ’اش’ و با صفت ’اشون’ مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 48 و 49). و رجوع به یشتها ص 33 و 604 شود
اشمون جریش دهی است زیر شطنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهری است قدیمی و آباد و مرکز و قصبۀ ناحیه ای در صعید ادنی از مغرب نیل است. (مراصد). اهل مصر اشمونین گویند و آن شهری است قدیمی و آباد و مسکون و قصبۀ ناحیه ای از استان صعید ادنی در جانب غربی نیل است و دارای بوستانها و نخل بسیار باشد. و آن را بنام آبادکننده آن اشمن بن مصربن بیصربن حام بن نوح نامیده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمن و اشمونین شود
اشمون جریش دهی است زیر شَطَنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهری است قدیمی و آباد و مرکز و قصبۀ ناحیه ای در صعید ادنی از مغرب نیل است. (مراصد). اهل مصر اشمونین گویند و آن شهری است قدیمی و آباد و مسکون و قصبۀ ناحیه ای از استان صعید ادنی در جانب غربی نیل است و دارای بوستانها و نخل بسیار باشد. و آن را بنام آبادکننده آن اشمن بن مصربن بیصربن حام بن نوح نامیده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمن و اشمونین شود
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جمع واژۀ شجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جَمعِ واژۀ شَجْر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).