جدول جو
جدول جو

معنی اشرفیه - جستجوی لغت در جدول جو

اشرفیه
(اَ رَ فی یَ)
تلی است در جانب شرقی بیروت که چند خانوار در آنجاسکونت دارند و یکی از محلهائی است که در آن در جلو نهرالکلب بندهائی برای تقسیم آب بر قسمت جنوبی دیه های اطراف بسته اند. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 283)
قریه ای است در ایالت دمشق از ناحیۀ وادی العجم بر مسافت دو ساعت راه از دمشق به جنوب آن و دارای صد خانوار است. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 282)
لغت نامه دهخدا
اشرفیه
(اَ رَ فی یَ)
نام یکی از طوایف ترکمان است که در اواسط قرن 7 هجری در نواحی سوریه نفوذ و قدرت فراوانی داشتند. (از قاموس الاعلام) ، دور شدن در طلب و بتک رفتن. (منتهی الارب). اشطاط در طلب، امعان کردن در آن و در اللسان آمده است که گویند: اشط القوم فی طلبنا اشطاطاً، هرگاه ایشان را خواه سواره و خواه پیاده بطلبند. (از اقرب الموارد) ، اشطاط در حکم، جور کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اشطاط در مفازه، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب). اشطاط در مفازه، رفتن در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اشرفیه
مونث اشرفی: آستانه اشرفیه مدرسه اشرفیه
تصویری از اشرفیه
تصویر اشرفیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارویه
تصویر شارویه
(پسرانه)
شیرویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشگفیده
تصویر اشگفیده
شکفته شده، ویژگی غنچۀ تازه بازشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعریه
تصویر اشعریه
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
نوعی سکۀ طلای ایرانی که تا قرن یازده هجری در ایران رواج داشته و وزن آن ۱۸ نخود بوده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ فی یَ)
شرافت و رفعت. (از ناظم الاطباء) ، نجابت و اصالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
هر سکۀ طلائی ایران که نام دیگر کتابیش ’درست’ است. وجه تسمیۀ اشرفی معلوم نیست و شایداشرف نام شاهی بوده در قدیم و به اسم او آن سکه مسمی شد، مثل اینکه عباسی سکه ای بود بنام شاه عباس صفوی (قرن دهم هجری) و اکنون هم دویست دینار را یک عباسی میگویند، یا اینکه اشرف افغان فاتح اصفهان در اوایل قرن دوازدهم هجری آنرا اختراع کرده و بنام او اشرفی خوانده شد، و یا اینکه ابتداءً در شهر اشرف آن طور سکه زده شد. اکنون اشرفی ایران سه جور است: 1- یک تومانی که یک مثقال طلا دارد. 2- پنجهزاری که نیم مثقال طلا دارد. 3- دوهزاری که ربع مثقال طلا دارد. در فارسی اشرفی بزرگ ممالک دیگر را لیره میگویند که مأخوذ از زبان ترکی عثمانی است و در ترکی از زبان یونانی (لیبرا) گرفته شد. (از فرهنگ نظام). یک قسم زر مسکوکی که تا چند سال قبل، 18نخود وزن آن بود و اکنون کمتر از پانزده نخود وزن دارد. (ناظم الاطباء). درست زر و این منسوب است به اشرف که پادشاهی بود و سکۀ زر به وزن دو ماشه بزمان اورواج یافت. (از آنندراج بنقل از شرح دیوان حافظ)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شراء است برخلاف آنان که آنرا جمع واژۀ شری دانند. (از اللسان بنقل ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ فی یَ)
مشرفی: سیوف مشرفیه. سیف مشرفی. و رجوع به مشرفی و الجماهر چ هند ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پرپره ها (سکه) درست سکه طلای ایرانی که سابقا در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده. اکنون سه نوع از آن مستعمل است: یک تومانی که یک مثقال طلا دارد، پنج هزاری که نیم مثقال طلا دارد، دو هزاری که ربع مثقال طلا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدن آفتاب، دمیدن روشنایی، تابندگی، روشن شدن، روشن کردن روشنگری، گشسب روشن گشت دبستانی در فلسفه که بنیاد گذار آن سهروردی است و آن شناخت از راه بینش است روشنداری منسوب به اشراف: جنبه اشرافی یا حکومت اشرافی. حکومت نجبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرافیه
تصویر اطرافیه
نام شاخه از اسلام پیرامون گرایان
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رَ))
نوعی سکه طلای ایرانی که سابقاً در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
Aristocratic, Snobbish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocratique, snob
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocratisch, snobistisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
귀족적인 , 속물의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
貴族の , 上流階級の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
אריסטוקרטי , עליון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
शाही , अभिजात्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristokratik, sombong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
ชนชั้นสูง , หยิ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
аристократический , снобистский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristokratisch, snobistisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocrático, elitista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocratico, snob
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocrático, esnobe
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
贵族的 , 高傲的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
arystokratyczny, snobistyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
аристократичний , снобістський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristokratik, soylu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی