جدول جو
جدول جو

معنی اشرحفاف - جستجوی لغت در جدول جو

اشرحفاف
(نَ)
آماده شدن برای جنگ.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشراف
تصویر اشراف
شریف ها، شرافتمندها، بزرگوارها، بلندقدرها، جمع واژۀ شریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن، مسلط شدن بر چیزی از بالا، دیده ور شدن، واقف شدن بر امری، دیده وری، رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول، در تصوف اطلاع بر سر یا ضمیر کسی، فکر و اندیشۀ کسی را دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
گستردن ماکیان بال را بر بیضه ها: ارفت الدجاجه علی بیضها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شریف. مردان بزرگ قدر. (منتهی الارب). اعیان. (دستور اللغه). جمع واژۀ شریف. (دهار). بزرگان و بلندسران. (مؤید الفضلا). بزرگواران. وجوه. بزرگان. شریفان. جمع واژۀ شریف، بمعنی صاحب شرف. (اقرب الموارد). اشخاص بزرگ قدر و صاحبان حسب و نسب نیک... جمع واژۀ شریف. (فرهنگ نظام) : قضات بلخ و اشراف و علما... همه آنجا (طارم) حاضر بودند بنشستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). چون روز هفتم بود، مثال داد علما و اشراف حضرت را حاضر آمدند. (کلیله و دمنه). و مجلسهای علما و اشراف و محفل های سوقه و اوساط مردمان و موضعها می گشت. (کلیله و دمنه). دلخواه تر ثناها آن است که بر زبان گزیدگان و اشراف رود. (کلیله و دمنه). و اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علما و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه). هر سال حملی به کعبۀ معظم و مدینۀ مکرم ایداﷲ جلالهما فرستادی تا بر اشراف حرین (؟) و مستحقان صرف کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
لغت نامه دهخدا
(نِ شِ کَ)
بعض را بر بعض گزیدن. (منتهی الارب). اشفاف بعض اولاد بر بعض، برتری دادن وی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رو رَ / رِ شَ / شِ)
بگذشتن. رفتن. اذرعفاف ابل، بطور خود رفتن شتر، جامه ایست منسوب به آذربایجان. (مهذب الاسماء). رجوع به أذربیجان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ فُ)
تیز کردن، چنانکه کارد و مانند آنرا
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
ارتفاف لون، درخشیدن و روشن گردیدن رنگ و گونۀ کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ)
بلند شدن. (منتهی الارب) (غیاث). بر جای خاستن و بلند شدن. (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ٔ، علا و ارتفع و انتصب. (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن. (غیاث). برآمدن. بالا برآمدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جَ)
اندک اندک آشامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درترنجیدن. (منتهی الارب). ورترنجیدن. (ناظم الاطباء). تقبض. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن در کاری، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درشت گردیدن و خشک شدن چوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دور شدن. یکسو گردیدن. دوری گزیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ)
از صف بیرون شدن و در کارزار درآمدن مرد: ادرعف ّ الرجل فی القتال.
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ تَ)
استحفاف اموال کسی، همه مال کسی گرفتن. گرفتن همه مال های کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
تمام خلقت گشتن. نیکوخلقت شدن. (از اقرب الموارد در ذیل مطرهف ّ). رجوع به مطرهف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پیکان پهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنکه پشت پایش پهن و عریض باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشفاف
تصویر اشفاف
فزونی نهادن، کم کردن کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریف، مردان، بزرگ قدر، اعیان، بزرگواران بلند شدن، بر جای خاستن، بر بالای بلندی شدن، بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاف
تصویر احفاف
زشتیادی، ریش تراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتفاف
تصویر اشتفاف
ژرف کاوی، سیرنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاف
تصویر ارتفاف
سرخگونه شدن سرخگونگی سرسبزی شادابی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
((اِ))
از بالا به زیر نگریستن، نزدیک شدن، وقوف بر امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشراف
تصویر اشراف
توان گران، بزرگان، بزرگواران، بلندپایگان
فرهنگ واژه فارسی سره
اعیان، اغنیا، بزرگان، بزرگزادگان، بلندپایگان، نجبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد