- اشراف
- جمع شریف، مردان، بزرگ قدر، اعیان، بزرگواران بلند شدن، بر جای خاستن، بر بالای بلندی شدن، بالا رفتن
معنی اشراف - جستجوی لغت در جدول جو
- اشراف
- توان گران، بزرگان، بزرگواران، بلندپایگان
- اشراف
- بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن، مسلط شدن بر چیزی از بالا، دیده ور شدن، واقف شدن بر امری، دیده وری، رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول، در تصوف اطلاع بر سر یا ضمیر کسی، فکر و اندیشۀ کسی را دریافتن
- اشراف
- شریف ها، شرافتمندها، بزرگوارها، بلندقدرها، جمع واژۀ شریف
- اشراف ((اِ))
- از بالا به زیر نگریستن، نزدیک شدن، وقوف بر امری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برآمدن آفتاب، دمیدن روشنایی، تابندگی، روشن شدن، روشن کردن روشنگری، گشسب روشن گشت دبستانی در فلسفه که بنیاد گذار آن سهروردی است و آن شناخت از راه بینش است روشنداری منسوب به اشراف: جنبه اشرافی یا حکومت اشرافی. حکومت نجبا
Aristocratic, Snobbish
аристократический , снобистский
aristokratisch, snobistisch
аристократичний , снобістський
arystokratyczny, snobistyczny
贵族的 , 高傲的
aristocrático, esnobe
aristocratico, snob
aristocrático, elitista
aristocratique, snob
aristocratisch, snobistisch
ชนชั้นสูง , หยิ่ง
aristokratik, sombong
كبيرٌ , أصليٌّ
शाही , अभिजात्य
אריסטוקרטי , עליון
貴族の , 上流階級の
귀족적인 , 속물의
aristokratik, soylu
wa kifalme, kibwana
অভিজ্ঞানী , গর্বিত
اشرافی
مکیدن آب مکیدن
تباه خردی در پیری، درآمدن، آشکار کردن، بره آوردن بره زادن در پاییز
به لغت سزیانی، عبد، بنده وبیهوده خرج کردن
باز گردانیدن چیزی، اصراف شاعر در شعر، اصراف از چیزی ورد کردن آن وراندن آن
جمع شیاف، چپانه ها
فزونی نهادن، کم کردن کاستن
مشترک شدن وشریک دانستن کسی را برای خدا، جمع شریک، هنبازان همباگان هنباز کردن، هنبازشدن همباگی، همخدایی برای خدا هنباز ترشیدن جمع شریک انبازان شریکان. شریک قرار دادن انباز کردن کسی را در خود شریک کردن، شریک دانستن برای خدا شریک بخدا