جدول جو
جدول جو

معنی اشحاذ - جستجوی لغت در جدول جو

اشحاذ
(هََ)
تیز کردن کارد و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اشحاذ
تیز کردن کاردار، به شکاربرانگیختن سگ را
تصویری از اشحاذ
تصویر اشحاذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَحْ حا)
ستیهنده و تیز. (شحاث بثاء غلط است چنانکه گذشت در شحاث) (از منتهی الارب) ، سائل. (از اقرب الموارد). گدای. ستیهنده در سؤال. گدای مبرم در سؤال. گدای سمج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ بَ)
پر کردن شهر را به اسبان. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن شهر را به خیل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پشتۀ فراخ، زمین هموار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِحْ حا)
جمع واژۀ شحیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 60). تنگدستان
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ کَ / کِ)
باز کردن دهان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شحص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شحص شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ دَ / دِ)
در تعب انداختن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دور کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خداوند پیه بسیار شدن، مانند الحام که بمعنی خداوند گوشت بسیار شدن است.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
برآغالانیدن سگ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ بُ)
راندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن. (تاج المصادر بیهقی). طرد کردن از. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ بَ)
سخن نادر گفتن. (منتهی الارب). اشذّ الرجل، جاءبقول شاذّ نادّ. (اقرب الموارد). اشذّ الشی ٔ، یکسر کرد آنرا و بنهایت رسانید آنرا. (منتهی الارب). اشذّ الشی ٔ، نحّاه و اقصاه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شرعه، بمعنی سفینه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشحاس
تصویر اشحاس
غیبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاط
تصویر اشحاط
دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحام
تصویر اشحام
پیه خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحان
تصویر اشحان
در نیام کردن، شمشیر کشیدن، لب ور چیدن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تنسخ گویی، تنسخ کاری (تنسخ چیزی را گویند که بسیار نادر و کمیاب و بی مثل و مانند و در نهایت نفاست باشد و معرب آن تنسوق است، یکسویه کردن کار، به فرجام رساندن، دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاذ
تصویر اشقاذ
راندن
فرهنگ لغت هوشیار