جدول جو
جدول جو

معنی اشجعی - جستجوی لغت در جدول جو

اشجعی(اَ جَ)
نسبتی است به قبیله ای از اشجع و به جعفر بن میسرۀ اشجعی که از میسره از پدرش از ابن عمر (رض) روایت کرده است. ابوحاتم بن حبان گوید: گمان میکنم پدر وی موسی بن ماذان از مردم کوفه بوده است. از میسره عطا و حمید بن قیس روایت کرده اند. حدیث او مستقیم بوده اما پسر او جعفر احادیث منکر فراوانی داشته است که به احادیث ثقۀ پدر او مشابه نبوده است. (از انساب سمعانی برگ 38 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
اشجعی(اَ جَ)
عبدالعزیز بن عاصم اشجعی. از مردم مدینه بود. وی از حرب بن عبدالرحمن بن ابی ذباب روایت کرده و عراقیان و اهل مدینه از او روایت دارند. او از کسانی است که بسیار خطا میکرد و از این رو استدلال به رای او باطل است. اسحاق بن موسی انصاری از وی روایت کرده است. (از انساب سمعانی برگ 38 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
اشجعی(اَ بو یَ)
نعیم بن مسعود اشجعی. از صحابه بوده است. صاحب تاریخ گزیده آرد: او بود که در غزوۀ خندق لشکر کفار را بحیلت متفرق گردانید. (تاریخ گزیده ص 240). و رجوع به نعیم بن مسعود شود
سالم بن عبید اشجعی. از اهل صفه بود که در کوفه اقامت گزید. اصحاب سته در حدیث به اسناد صحیح از وی روایت کرده اند. رجوع به الاصابه ج 3 ص 54 شود
مسعود بن رجیل اشجعی. در سال یازدهم هجرت از طرف پیامبر عامل صدقات قوم اشجع بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 437)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشجع
تصویر اشجع
شجاع تر، دلیرتر، پردل تر، دلاورتر
فرهنگ فارسی عمید
اشجعی. صحابی است و از رسول صلوات الله علیه روایت کرده استصحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
عوف بن مالک الاشجعی. صحابی است
لغت نامه دهخدا
عبیدالله بن عبدالرحمن الاشجعی. از روات حدیث و صاحب سفیان ثوری است
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
ابوعبدالرحمان عبیدالله بن عبدالرحمان اشجعی. گویند وی از اسماعیل بن ابی خالد و هشام بن عروهو ملک (ظ: مالک) بن مغول (کذا) و سفیان ثوری و شعبه بن حجاج و هارون بن عنتره سماع کرده است. و عبدالملک بن مبارک و یحیی بن آدم و گروهی دیگر از وی روایت دارند. او از مردم کوفه بود ولی در بغداد سکونت داشت و درهمان شهر درگذشت. (از انساب سمعانی برگ 39 ’الف’). و زرکلی آرد: عبیدالله بن عبدالرحمن کوفی اشجعی. از حفاظ ثقۀ حدیث بود و از پیشوایان بشمار میرفت. اصحاب کتب سته از وی روایت دارند. وی به بغداد درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 617) ، نفی بلد کردن. (منتهی الارب). جلای وطن دادن. تبعید کردن: و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. (جهانگشای جوینی) ، گسیل کردن. (تاج المصادر). بردن. (منتهی الارب) ، غیبت کردن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیر از روی نشانه بگذشتن. (تاج المصادر). گذشتن تیر از بالای نشانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یا گذراندن تیر رااز بالای هدف. (از اقرب الموارد). لازم و متعدیست، از جائی بجائی آوردن غریم را، رسیدن وقت سفر. (منتهی الارب). وقت سیر و رفتن کسی شدن. (از اقرب الموارد). هنگام رفتن شدن، از جای برکندن. (منتهی الارب) ، ترشروئی کردن در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سعد بن طارق اشجعی. محدث است. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
اشجعی یا اشعری. عمرو بن حارث بن هانی. صحابی است. صحابی به شخصی گفته می شود که رسول خدا را دیده، با او تعامل داشته، به او ایمان آورده و تا لحظه مرگ بر دین اسلام باقی مانده باشد. نقش کلیدی صحابه در فتوحات اسلامی، سیاست گذاری دینی و انتقال میراث نبوی، آنان را به چهره هایی ماندگار در تاریخ بدل کرده است.
لغت نامه دهخدا
معقل بن سنان الأشجعی. صحابی است
لغت نامه دهخدا
معقل بن یسار الأشجعی. صحابی است
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن الاحرص یا الابرص الاشجعی. از حکام اندلس است. مدت ششماه به سال 110 هجری قمری بر آن دیار ولایت داشت. (ترجمه عربی معجم الانساب زامباور ج 1 ص 85) (الحلل السندسیه ج 1 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ بَ)
الاشجعی. از هلال بن یساف روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
اشجعی. صحابی است. صحابی یکی از مهم ترین اصطلاحات در تاریخ اسلام است. این واژه به یاران پیامبر اطلاق می شود که نه تنها او را دیده اند، بلکه به او ایمان آورده اند و تا پایان عمر، مسلمان باقی مانده اند. آنان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
نعمان بن اشیم اشجعی. صحابی است (؟). صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند.
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
اشجعی. نعمان بن اشیم. صحابی است. یکی از اصطلاحات پرکاربرد در منابع اسلامی، واژه صحابی است. این عنوان به یارانی اطلاق می شود که پیامبر را دیده اند، اسلام آورده اند و مؤمن از دنیا رفته اند. صحابه در شکل گیری اولیه اسلام، پایه ریزی اخلاق اسلامی و تثبیت حکومت اسلامی بسیار مؤثر بودند. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَیْ یا نِلْ اَ جَ)
منذر. محدث است. نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ابن خارجه الاشجعی صحابی است. و او در غزوۀ خیبر مسلمانی پذیرفت (قاموس الاعلام ترکی). صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
ابن جمیر الاشجعی. در اسم وی نظرها مختلف است بعضی او را حارثه و بعضی دیگر جاریه آورده اند و همچنین در اسم پدر او نیز اختلاف است بعضی ها حمیر و بعضی دیگر حمیر و گروهی حمیّر و جمعی خمیر دانسته اند او صحابی بدری بوده است و در کتاب الاصابه ذیل کلمه حارثه ذکر نام او و همچنین نام ضابطین این اسماء آمده است. (الاصابه ج 1 ص 310 و ج 2 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
ابن حمیر (خارجه بن حثیل و خارجه بن الحمیر) اشجعی حلیف بنی سلمه. صحابی است و موسی بن عقبه و ابوالاسود از عروه، و یونس بن بکیر، از ابن سحق، او رادر زمرۀ کسانی که وقعۀ بدر را شاهد بودند آرند. ابراهیم بن سعد نام او را خارجه ضبط کرده است و در ضبطنام پدر وی نیز اختلاف است. گروهی او را جمیره نوشته اند و طبری حمیره گفته است و ابوموسی، بنقل از ابی حاتم، جمیزه آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 310 و 311 و امتاع الاسماع ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ عَ)
مارها. و آن جمع واژۀ شجاع است. (از ذیل اقرب الموارد) ، ترشروئی کردن در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
صیغۀ واحد مؤنث امر حاضر است بمعنی بازگشت کن تو ای زن و این خطابیست به روح مؤمن بوقت مرگ. (غیاث اللغات).
- ندای ارجعی، ندائی که گاه مردن بندۀ مؤمن شنود، مقتبس از آیۀ: یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. (قرآن 27/89 و 28)
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
محزون تر. اندوهناک تر. گریان تر: اشجی من حمامه
لغت نامه دهخدا
(اِ جَ)
مرادف اشجع است در معنی اخیر. ج، اشاجع. رجوع به اشجع شود. (از منتهی الارب) ، آمادۀ گریستن شدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). لب برچیدن. مهیا شدن کودک برای گریستن، در نیام کردن شمشیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، برهنه کردن شمشیر را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آماده شدن تا سر کردن تیر را برای کسی. (منتهی الارب). اشحن له بسهم، استعد له لیرمیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دلیرتر. شجاعتر. پردل تر. دلاورتر: احوص از مردمان روزگار اشجع و دلاورتر بود. (تاریخ قم ص 245). اسم تفضیل است و منه المثل: اشجع من اسامه. (اقرب الموارد) ، طعام پیه به گروهی دادن. (از ذیل اقرب الموارد). پیه خوراندن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
یکی از بطون غطفان اشجع است و ایشان را بنی اشجعبن ریث بن غطفان نیز خوانند. ابن خلدون در کتاب العبر آرد: ایشان از اعراب مدینۀ نبوی بشمار میرفتند و بزرگ آنان معقل بن سنان صحابی بود. و در نجد از آن گروه بجز بقایائی در گرداگرد مدینه باقی نمانده است و حی (تیرۀ) بزرگی از آن در مغرب اقصی بسر میبرد که با عرب معقل در جهات و اطراف سجلماسه در حالت تحرک و بادیه نشینی زندگی میکنند. و دارای جمعیت و شهرت میباشند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 344). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ص 226 فهرست ابن الندیم و اشجعبن ریث شود. و صاحب حبیب السیر آرد: طایفه ای از عرب بودند که مقتدای ایشان مره بن طریف در سال پنجم هجرت به قریش پیوست و به هوی خواهی ابوسفیان برخاست. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 359 شود. و هم صاحب حبیب السیر در ص 437 ذیل عنوان: ’ذکر عنوان سید کائنات بر صدقات’ آرد که: در زمان حضرت رسالت مآب... مسعود بن رجیل اشجعی بر صدقات قوم اشجع عامل بود. و رجوع به اشجعی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
بنی اشجع و بنو اشجع رجوع به اشجع (یکی از بطون غطفان) شود، نوشادر را نیز گویند و آن نمک مانندی است که استادان سفیدگر بکار برند. (برهان) (هفت قلزم). نوشادر را نیز گویند که زنان بعد از حنا نهادن ناخن را به آن سیاه کنند. امیرخسرو دهلوی فرماید:
خدای جوئی یکرنگ باش چون مردان
که زن بسرخ و سپید حنا واشخار است.
(سروری).
و رجوع به شعوری ج 1 ص 136 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
ابوسعید اشجع عبدالله بن سعید. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ)
تمیمی. کسی است که دختری بنام قطام داشت و ابن ملجم عاشق او شد و برحسب برخی از روایات چون قبیلۀ وی بنام تیم الرباب همه از خوارج بودند و جمعی کثیر از ایشان در نهروان کشته شده بودند، قطام شرط مزاوجت با ابن ملجم را سر حضرت امیر علیه السلام قرار داد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 576 شود
ابن ریث بن غطفان. پدر قبیله ای است از اجداد عرب در روزگار جاهلیت و نسبت بدان اشجعی است. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 118). و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 294 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
جعفر بن ابی جعفر اشجعی رازی. از پدرش از ابوجعفر سایح (کذا) معجزات زهاد و عجایب پرهیزکاران روایت کرد و صاحب دقایق و فضل بود و از او حدیث مسندی نشنیده ام. محمد بن یحیی ازدی از وی بحدی روایت بسیار کرده که نمیتوان بر او اعتماد کرد. (از انساب سمعانی برگ 38 ’ب’) ، آماده شدن کسی برای گریستن. (از ذیل اقرب الموارد) ، بوی دهان کسی برگردیدن. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن اشیم اشجعی. صحابی است (منتهی الارب).. جدّ او مسعود. و خود وی پدر ابومالک اشجعی مجهول الاسم است. بگفتۀ بغوی ساکن کوفه بود. مسلم گفته است که فقط راوی او پسر او میباشد و دو حدیث از او روایت کرده است. مؤلف الاصابه گوید یکی از آن دو حدیث را ابن ماجه در سنن خود ایراد و تصریح کرده است که طارق حدیث مزبور را بلاواسطه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است. در سنن ابن ماجه حدیث دیگری از ابومالک پسر صاحب ترجمه نقل شده که گوید: ’یا ابت انک قد صلیّت الصبح خلف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ابی بکر و عمر و عثمان و علی هیهنا بالکوفه نحواً من خمسین سنه کانوا یقنتون قال یا بنی محدث ’ ترمذی این حدیث را صحیح دانسته ولی خطیب آن را غریب شناخته و در کتاب قنوت گفته است درصحبت ابومالک نظر است. در اینجا مؤلف الاصابه گوید:ندانم بعد از تصریحی که در حدیث مزبور بصحبت ابومالک شده این نظر از چه روی است شاید آنچه را که ابن منده از طریق ابی الولید از قاسم بن معن روایت کرده دیده است که گفته: از خانوادۀ ابومالک اشجعی (مراد فرزندان و نواده های اوست) پرسیدم که پدر شما از حضرت پیغمبر سماع حدیث کرده یا نه ؟ همگی گفتند: نی. و این جواب نفی پاسخی است که پیش از آن اثباتی وجود داشته. ومحتمل است که مراد از ’پدر شما’ ابومالک باشد و او هم مسلم است که سماع حدیث از پیمبر نکرده است. و مراد از صحابی بودن و سماع حدیث از پیمبر در این ترجمه شخص طارق اشجعی می باشد. (الاصابه ج 3 ص 280) نام ابومالک پسر طارق بنا بگفتار ابن عبدالبر، سعد وراوی طارق ابومالک بود. و طارق را در عداد کوفیان آورده اند. طائفه ای هم او را صحابی گفته اند. (استیعاب ص 213)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشجع
تصویر اشجع
دلیر تر، نیرومندتر، شجاعتر، پردلتر، دلاورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجعی
تصویر ارجعی
بازگرد مفرد امر حاضر از (رجوع) بازگرد (مونث) فجر: (ارجعی الی ربک راضیه مرضیه) (بی حس و بی گوش وبی فکرت شوید تاخطاب ارجعی را بشنوید) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجع
تصویر اشجع
((اِ جَ))
دلیرتر، شجاعتر
فرهنگ فارسی معین