جدول جو
جدول جو

معنی اشتوریش - جستجوی لغت در جدول جو

اشتوریش
(اِ)
صاحب حلل السندسیه ذیل اشتوریش وجلیقیه مینویسد: استان اشتوریش قدیم هم اکنون ولایت اویدو است و عرب آنرا اوبیط میخواند. رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 58 شود. و صاحب قاموس الاعلام مینویسد: جغرافی دانان عرب این کلمه را بر خطۀ شمالی اسپانیا یعنی آستوریا اطلاق کرده اند. رجوع به استوریاس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هشتویش
تصویر هشتویش
وهشتواش، روز پنجم از پنجۀ دزدیده، خمسۀ مسترقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت ریش
تصویر پشت ریش
آنکه پشتش زخم دار است، پشت زخم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
قریه ای است در پنج فرسنگی میانۀ شمال و مغرب شهر خضر. (فارسنامه). و خضر یکی از دیهای مرکزی بخش نطنز است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رجوع به اطریش شود، فراخی. فراخا. گشادگی. سعه. وسع. وسعت. توسیع. فسحت. گنجایش: عرصۀ غزنه در اتساع بنیان و استحکام ارکان از جملگی بلاد عالم درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بعرصه ای از آن حدود که اتساعی داشت لشکر را عرض بازداد و صفها بیاراست. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مقدرت. نضرت. نضارت، کثرت مال. ملک. مکنت. ثروت. وفره. دولت.
- اتساع پیدا کردن، متسع شدن. پهن شدن. عریض شدن.
- اتساع حدقه، گشادگی ثقبۀ عنبیه بیش از حدّ طبیعی (اصطلاح کحالی).
- اتساع دادن، پهن گستردن. عرض دادن. عریض کردن. انبساط دادن.
- اتساع داشتن، گنجیدن.
ترکیب های دیگر:
- اتساع شعب قصبه (اصطلاح طب). اتساع عروق (اصطلاح طب). اتساع قلب (اصطلاح طب). اتساع معده (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حصنی از اعمال ریه به اندلس. (معجم البلدان).
نام قلعه ای به اندلس از اعمال ریه
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نفیس الدین عمر بن علی صوفی از وزیر فلکی حدیث آورده و مرتضی بن ابی الجواد از وی به قاهره سماع کرده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ابومحمد مهران بن محمد اشتری. معلوم نیست که آیا به اشتر ناحیه ای در نهاوند منسوب است یا برخی از اجداد وی اشتر نام داشته اند. (از معجم البلدان). و سمعانی آرد: ابومحمد مهران بن احمد بن مهران اشتری بصری. نام و نسب وی رابدین سان ابوبکر بن مردوته در تاریخ اصفهان آورده و از روایات محفوظ وی حدیثی از محمد بن احمد بن ابی رسالۀبصری روایت کرده است. بعقیدۀ من ممکن است وی در اصل از مردم اشتر بوده و سپس به بصری هم شهرت یافته است یا نام جد وی اشتر بوده است. (از انساب سمعانی) ، اشتکار نخل، شکیر برآوردن آن. (منتهی الارب). اشتکار درخت، شکیر برآوردن آن. (اقرب الموارد) ، برگ ریزه برآوردن آن. (منتهی الارب) ، اشتکار کرم (مو) ، بردمیدن نهال آن از شاخ وی. (منتهی الارب) ، اشتکار آسمان، نیک باریدن آن. (منتهی الارب) ،بشدت باریدن آن. (ازاقرب الموارد) ، اشتکار بادها، باران آوردن آنها. (از اقرب الموارد)
امین الدین احمد بن اشتری منسوب به قریۀ اشتر به حافظ ذهبی اجازه داده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
این نسبت ممکن است به شخصی باشد که نام وی اشتر بوده و یا به ’اشتر’ که ناحیه ای میان همدان و نهاوند است. (از انساب سمعانی) ، تظلم به کسی بردن و به وی خبر دادن از رفتار بدش نسبت بخود. (از اقرب الموارد) ، فلان یشتکی به، یعنی او متهم است بدان، ساختن پوست را تا دوغ زنند. (منتهی الارب). اشتکت المراءه، اتخذت الشکوه لمخض اللبن او للحلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از لحنهای موسیقی است که در شور نواخته میشود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سنای مکی. (آنندراج) ، بغارت بردن.
لغت نامه دهخدا
قدمها، پسران ددان نوۀ ابراهیم بودند. (سفر پیدایش 25:3). و اسم او فعلاً در نوشته ای که بخط یمانی است در بلاد عرب موجود میباشد و استاد همل آنرا ترجمه کرده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِشْ وِ)
دریاچۀ اشورین، نام دریاچه ایست در سرزمین مکلنبورگ از کشور آلمان که طول آن از شمال بجنوب به 23 هزار گز و عرض میانۀ آن از مشرق بمغرب به 4 هزار گز بالغ میگردد و بوسیلۀ کانالی با دریای بالتیک مربوط میشود و قصبۀ ویسمار در انتهای کانال دیده میشود
نام شهر مرکزی و دوک نشین بزرگ مکلن بورگ اشورین در کشور آلمان است که در ساحل غربی دریاچه ای بهمین نام، در 60 هزارگزی جنوب شرقی لوبک واقع است
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ / رِ)
گیاه خارداری تلخ که شتر برغبت خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ وَ)
سیدحسین گیلانی اشکوری. از فقیهان بود. در 14سالگی از اشکور گیلان به قزوین رفت و ادبیات و فقه و اصول را از محضر استادان آن شهر بیاموخت و مدتی از حوزۀ درس سیدعلی قزوینی محشی قوانین استفاده کرد. آنگاه به نجف رفت و در محضر حاج میرزا حبیب الله رشتی و آخوند ملاکاظم خراسانی و سیدکاظم یزدی تلمذ کرد و سپس به تدریس بپرداخت و حاشیه ای بر مکاسب شیخ مرتضی انصاری و حاشیۀ دیگری بر کفایهالاصول آخوند ملاکاظم بنوشت و سرانجام در 13 شوال 1349 هجری قمری در کاظمین درگذشت. جنازه وی به نجف نقل شد و در حجرۀ آخری سمت قبلۀ صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین (ع) جنب قبر میرزا محمدعلی رشتی مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 1 ص 79) ، حیرت و تعجب و اضطراب ناگهانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به شگفت و شکفت و اشکفت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَوَ)
سیدابوالقاسم فرزند سیدمعصوم حسینی گیلانی اشکوری. از مردم اشکور گیلان بود ولی در نجف سکونت داشت و از فقیهان و مجتهدان بنام بود. نخست در محضر حاج میرزا حبیب الله رشتی تلمذ کرد و آنگاه به درجۀ اجتهاد رسید. او راست: 1- بغیهالطالب فی حاشیه المکاسب، که شرح مکاسب شیخ مرتضی انصاری از اول کتاب بیع تا مسئلۀ تعارض مقومین است و در تهران چاپ سنگی شده است. 2- جواهرالعقول فی شرح فوائد الاصول، که آن هم شرح رسائل شیخ مرتضی انصاری است. اشکوری بسال 1325 هجری قمری در نجف درگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 79)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غری. در فارسی سریشم و در هندی سریش است. (الفاظ الادویه). و رجوع به غری شود. صحیح کلمه اشراس است که در دزی ضبط شده است. رجوع به اشراس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ / اُ نَ)
جزار. (مهذب الاسماء). نحار. شترکش
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام روز پنجم از خمسۀ مسترقۀ قدیم که روز آخر سال فارسیان است. (آنندراج) (اشتینگاس). رجوع به هشت ویش شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود
حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ یَ)
مادۀ زجاجی که در سطح فلزات مذاب یافت میشود. کف: و یعرف بالاشکوریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
از شق میلاذجرد. (تاریخ قم ص 115) ، گاهی مراد از کمال چیزی است. (غیاث) (آنندراج) ، دویدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 3) ، بالا برآمدن روز. (منتهی الارب) ، بر رقیب خود در جنگ، حملۀ سخت بردن، افزونی و سختی بیماری کسی. (از اقرب الموارد).
- اشتداد تب، بالا گرفتن آن. به منتها درجۀ سختی رسیدن بیماری.
- اشتداد دم، غلبۀ دم. فشار خون. تبیغ. بیغ
لغت نامه دهخدا
(پُ)
مجروح به ظهر (در ستور). دبر. (تاج المصادر بیهقی) :
بر آن صفت که خر پشت ریش را برریش
تفو زنند بتو باد صد هزار تفو.
سوزنی.
مگر کین فرومایۀ زشت کیش
بکارش نیاید خر پشت ریش.
(بوستان).
ادبار، پشت ریش کردن ستور را پالان. موقع، پشت ریش شده. جمل ٌ مسدّم، شتر پشت ریش که پالان ننهند بر وی تا به شود. تمسیح، مسح، پشت ریش کردن. مدابره، پشت ریش گردیدن ستور کسی. مسخ، پشت ریش کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
بر یکدیگر برآغالیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فتنه کردن میان مردم و درهم انداختن مردم را به دشمنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشت ریش
تصویر پشت ریش
آنکه پشتش مجروح است پشت زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکش
تصویر اشترکش
کسی که شتر را نحر کند نحار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتری
تصویر اشتری
از لحنهای موسیقی که در شور نواخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتوره
تصویر اشتوره
گیاه خاردار تلخی که شتر آنرا برغبت خورد خار شتری
فرهنگ لغت هوشیار