دهی است جزء دهستان حومه شهرستان کرج، در 22هزارگزی جنوب باختری کرج، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 86 تن است که به زراعت اشتغال دارند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، چغندرقند، بنشن، و میوه های مختلف است و دارای باغستانها و راه ماشین رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان حومه شهرستان کرج، در 22هزارگزی جنوب باختری کرج، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 86 تن است که به زراعت اشتغال دارند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، چغندرقند، بنشن، و میوه های مختلف است و دارای باغستانها و راه ماشین رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نعت مفعولی از داشتن. رجوع به داشتن در معانی مختلفۀ آن شود، ایستانیده: خود جنیبت بدرش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معلا شنوند. خاقانی. بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ مرکب داشته را نالۀ هراشنوند. خاقانی. - داشته شدن، تعهد و تیمار و نگهداری کرده شدن: این کار چنان داشته شود که بروزگار امیرماضی. (تاریخ بیهقی). ، ملک. مال. - امثال: داشته آید بکار ورچه (ورکه) (گرچه) بود زهر مار، نظیر: هرچه در نظرت خوار آید نگه دار که روزی بکار آید. (امثال و حکم دهخدا). ، کهنه. فرسوده. ضایع شده. (برهان). نیمدار: یکی جامه بد داشته دربرش کلاهی ز مشک ایزدی بر سرش. فردوسی. ای که شد زرد و کهن پیرهن جانت پیرهن باشد جان را و خرد را تن عاریت داشتم این از تو تا یک چند پیش تو بفکنم این داشته پیراهن. ناصرخسرو. صاحب انجمن آرا پس از نقل شاهد فوق گوید: و این لغت را در جهانگیری دیده ام با این شاهد و در رشیدی نیافتم. گمانم که صاحب جهانگیری داشته را به معنی کهنه و فرسوده، قیاس کرده و صاحب برهان بدو اقتفا نموده. (انجمن آرای ناصری). و درس تکرار باشد واصله من الدرس الذی هو الطمس، کهنه بودن و اثر ببردن، برای آنکه چون تکرار کند بر او بذله شود و داشته شود چون جامۀ خلق که بسیار داشته باشند. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 1 ص 549)
نعت مفعولی از داشتن. رجوع به داشتن در معانی مختلفۀ آن شود، ایستانیده: خود جنیبت بدرش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معلا شنوند. خاقانی. بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ مرکب داشته را نالۀ هراشنوند. خاقانی. - داشته شدن، تعهد و تیمار و نگهداری کرده شدن: این کار چنان داشته شود که بروزگار امیرماضی. (تاریخ بیهقی). ، ملک. مال. - امثال: داشته آید بکار ورچه (ورکه) (گرچه) بود زهر مار، نظیر: هرچه در نظرت خوار آید نگه دار که روزی بکار آید. (امثال و حکم دهخدا). ، کهنه. فرسوده. ضایع شده. (برهان). نیمدار: یکی جامه بُد داشته دربرش کلاهی ز مشک ایزدی بر سرش. فردوسی. ای که شد زرد و کهن پیرهن جانت پیرهن باشد جان را و خرد را تن عاریت داشتم این از تو تا یک چند پیش تو بفکنم این داشته پیراهن. ناصرخسرو. صاحب انجمن آرا پس از نقل شاهد فوق گوید: و این لغت را در جهانگیری دیده ام با این شاهد و در رشیدی نیافتم. گمانم که صاحب جهانگیری داشته را به معنی کهنه و فرسوده، قیاس کرده و صاحب برهان بدو اقتفا نموده. (انجمن آرای ناصری). و درس تکرار باشد واصله من الدرس الذی هو الطمس، کهنه بودن و اثر ببردن، برای آنکه چون تکرار کند بر او بذله شود و داشته شود چون جامۀ خلق که بسیار داشته باشند. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 1 ص 549)
خوار تاری، پژهان این سخن گفتنی است که آنندراج) پژهان (را با) رشک (سنجیده و نیک در یافته که پژهان آرزوی خواستن است و رشک به خود پیچیدن از داشتن دیگران، آرزوی داشتن خواهانی آرزو خواستن خواهان شدن، آرزو کردن، میل بغذا داشتن، خواهانی خواست، آرزوی طعام، چیزی خواستن وآرزوی آن کردن، ودوست داشتن آنرا، اشتها داشتن، رغبت به غذا داشتن
خوار تاری، پژهان این سخن گفتنی است که آنندراج) پژهان (را با) رشک (سنجیده و نیک در یافته که پژهان آرزوی خواستن است و رشک به خود پیچیدن از داشتن دیگران، آرزوی داشتن خواهانی آرزو خواستن خواهان شدن، آرزو کردن، میل بغذا داشتن، خواهانی خواست، آرزوی طعام، چیزی خواستن وآرزوی آن کردن، ودوست داشتن آنرا، اشتها داشتن، رغبت به غذا داشتن