جدول جو
جدول جو

معنی اشتروا - جستجوی لغت در جدول جو

اشتروا
(اُ تُرْ)
جامۀ خوابی که از پشم شتر سازند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتروان
تصویر اشتروان
اشتربان، نگهبان شتر، ساربان، ساروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتروار
تصویر اشتروار
اشتربار، آن مقدار بار که بر پشت یک شتر حمل شود، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
نام جانوری است که آنرا بعربی عنقا خوانند. (برهان) (آنندراج) ، بار شتر، موی شتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ص 143 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
بمعنی اشتو که زغال و زغال دان باشد. (برهان). انگشتانه. (فرهنگ نظام از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
سبزه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه فارسی اوستائی است که در فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود بدین سان آمده است: خشوئویت اشترا، بمعنی تازیانۀ زود خزنده، تند جنبنده. رجوع به ص 246 فرهنگ مزبور شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
علفی است که آنرا کاکوتی گویند و در عربی سعتر و در ترکی ککلک اوتی گویند. (شعوری ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
لباس و غیره که از پشم شتر ببافند. (شعوری). و رجوع به اشتروا شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
خارشتر است که آنرا اشترخاره هم گویند. گیاهی که شتر برغبت خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ص 147 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
مقدار بار یک اشتر. اشتربار. شتروار. صاع. (بحر الجواهر). حمل بعیر. وسق. (مهذب الاسماء) : گروهی گویند دویست و پنجاه سرهنگ اسیر بودند و دویست و پنجاه وشش اشتروار از زر و گوهرها. (ترجمه طبری بلعمی).
جز او از خسروان هرگز که داده ست
به یک ره پنج اشتروار دینار.
فرخی.
و گفت هزاروهفتصد استادشاگردی کردم و چند اشتروار کتاب حاصل کردم. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اشتربار شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
اشتربان. شتربان. ساربان. رجوع به اشتربان شود
لغت نامه دهخدا
یونانی از داروها زر نیخ سرخ سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتردار
تصویر اشتردار
ساربان شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
خوابگاه شتران شتر خان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
کینه دل اشترکین، ترسنده جبان اشتر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترسوار
تصویر اشترسوار
شترسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترغار
تصویر اشترغار
پارسی تازی گشته اشترخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترغاز
تصویر اشترغاز
بیخ انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترغان
تصویر اشترغان
نام گیاهی که گیاه مریم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهوا
تصویر استهوا
حیران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروانی
تصویر اشتروانی
شتربانی ساربانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارک خواهی (پارک رشوه) رشوه طلبیدن پاره خواستن، رشوه طلبیدن پاره خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
خرسندی خواستن، خرسند کردن، خشنودی خواستن خشنودی جستن، خشنود کردن، خشنودی، جمع استرضا آت، خواستن از کسی تا خشنود کنداو را، طلب خشنودی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تیمارخواست (تیمار رعایت)، نگهبانی خواستن، نگهبانی کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرواح
تصویر استرواح
بو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
امر حاضر (جمع مذکر) از مصدر ترح اندوهگین شوید غمگین گردید: الصلا ای لطف بینیان افرحو، البلاای قهر بینیان اترحوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروان
تصویر اشتروان
شتربان ساربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترا
تصویر اشترا
خرید و فروش، خریدن، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروار
تصویر اشتروار
مقدار بار یک اشتر اشتربار
فرهنگ لغت هوشیار
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروار
تصویر اشتروار
اشتربار، یک بار شتر
فرهنگ فارسی معین
اشتباه
فرهنگ گویش مازندرانی