شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مِثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، در 12000 گزی جنوب خاوری تویسرکان. 8000 گزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به ملایر. کوهستانی، سردسیر. دارای 764 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، تریاک، انگور، لبنیات، گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، ستم کردن برکسی، فخر کردن بر کسی، مشتبه شدن کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن عدد چنانکه گویند فلان خاندان را میشمرد و آنها را فزون یافت، کاری بر کسی، بزرگ و عظیم شدن، جنگ میان دو گروه وسعت یافتن و بزرگ شدن، حساب چیزی بر کسی مشتبه شدن چنانکه بدان رهبری نشود، کسی در کار زمین و املاک خود سرگردان شدن یعنی آنچنان امورش پراکنده باشد که نداند کدام را آغاز کند. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن شتران و مختلف گردیدن آنها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، در 12000 گزی جنوب خاوری تویسرکان. 8000 گزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به ملایر. کوهستانی، سردسیر. دارای 764 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، تریاک، انگور، لبنیات، گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، ستم کردن برکسی، فخر کردن بر کسی، مشتبه شدن کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن عدد چنانکه گویند فلان خاندان را میشمرد و آنها را فزون یافت، کاری بر کسی، بزرگ و عظیم شدن، جنگ میان دو گروه وسعت یافتن و بزرگ شدن، حساب چیزی بر کسی مشتبه شدن چنانکه بدان رهبری نشود، کسی در کار زمین و املاک خود سرگردان شدن یعنی آنچنان امورش پراکنده باشد که نداند کدام را آغاز کند. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن شتران و مختلف گردیدن آنها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر: گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است شودزمرد چشمش سپهر مینائی. مجیر بیلقانی. ز حاسدان شتردل مدار چشم امید که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز. ظهیرفاریابی. خصم شتردلت را قربان همی کند زین روی سعد ذابح آهخته کارد است. خلاق المعانی. ، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل: طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام. طالب آملی
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر: گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است شودزمرد چشمش سپهر مینائی. مجیر بیلقانی. ز حاسدان شتردل مدار چشم امید که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز. ظهیرفاریابی. خصم شتردلت را قربان همی کند زین روی سعد ذابح آهخته کارد است. خلاق المعانی. ، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل: طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام. طالب آملی
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات