جدول جو
جدول جو

معنی اشتردل - جستجوی لغت در جدول جو

اشتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
فرهنگ فارسی عمید
اشتردل
(اُ تُ دِ)
کینه دل و کنایه ازمردمی که این صفت داشته باشند. (از برهان) (آنندراج). کینه دل. (انجمن آرای ناصری). کینه دار:
بهار آمد و جان حسود اشتردل
بسبزه سرخنجررود بسوی کنام.
ظهیر.
لغت نامه دهخدا
اشتردل
کینه دل اشترکین، ترسنده جبان اشتر زهره
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
فرهنگ لغت هوشیار
اشتردل
((~. دِ))
ترسو، کینه توز
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتراط
تصویر اشتراط
شرط کردن، شرط بستن، پیمان کردن، تعلیق کردن چیزی به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
دربر داشتن، احاطه کردن، فراگرفتن و دربر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتغال
تصویر اشتغال
مشغول شدن به کاری، شغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو، برای مثال ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استریل
تصویر استریل
ویژگی چیزی که با وسایل مخصوص میکروب هایش را کشته باشند، عاری از میکروب، ضدعفونی
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ مِ)
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، در 12000 گزی جنوب خاوری تویسرکان. 8000 گزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به ملایر. کوهستانی، سردسیر. دارای 764 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، تریاک، انگور، لبنیات، گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، ستم کردن برکسی، فخر کردن بر کسی، مشتبه شدن کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن عدد چنانکه گویند فلان خاندان را میشمرد و آنها را فزون یافت، کاری بر کسی، بزرگ و عظیم شدن، جنگ میان دو گروه وسعت یافتن و بزرگ شدن، حساب چیزی بر کسی مشتبه شدن چنانکه بدان رهبری نشود، کسی در کار زمین و املاک خود سرگردان شدن یعنی آنچنان امورش پراکنده باشد که نداند کدام را آغاز کند. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن شتران و مختلف گردیدن آنها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دِ)
شتردلی. کینه وری. کینه توزی.
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ دِ)
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر:
گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است
شودزمرد چشمش سپهر مینائی.
مجیر بیلقانی.
ز حاسدان شتردل مدار چشم امید
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیرفاریابی.
خصم شتردلت را قربان همی کند
زین روی سعد ذابح آهخته کارد است.
خلاق المعانی.
، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل:
طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف
شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر دلی
تصویر اشتر دلی
کینه ورزی کین توزی، ترسندگی جبن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراء
تصویر اشتراء
خریدن، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراط
تصویر اشتراط
شرط بستن
فرهنگ لغت هوشیار
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتردار
تصویر اشتردار
ساربان شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکش
تصویر اشترکش
کسی که شتر را نحر کند نحار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروخته شدن آتش، افروختن، در افروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
مشغول شدن، بکاری پرداختن، بکاری سرگرم بودن، اشتغال ورزیدن، بکاری سرگرم شدن، بکاری مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیال
تصویر اشتیال
پرخاشیدن (پرخاش تعرض) آفندیدن (آفند تعرض)، دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرال
تصویر استرال
گوالیدن دراز شدن گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرده
تصویر استرده
تراشیده (موی)، پاک کرده، محو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استریل
تصویر استریل
بی فایده، بی ثمر، ضد عفونی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
کینه ور، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتکال
تصویر اشتکال
مشتبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
((~. دِ))
ترسو، بددل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتغال
تصویر اشتغال
سرگرمی، کارگماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
انبازش
فرهنگ واژه فارسی سره