جدول جو
جدول جو

معنی اشبور - جستجوی لغت در جدول جو

اشبور
(اُ)
ماهی است. (منتهی الارب). قسمی ماهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشبو
تصویر اشبو
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، فحم، شگال
جایی که در آن زغال بریزند، زغالدان، انبار زغال
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رَ)
ناحیه ای به اندلس از اعمال طلیطله و گویند اشبوره از اعمال استجه است. و یاقوت گوید نمیدانم آیا دو موضعند که هر یک را اشبوره گویند یا یکی باشند. (معجم البلدان)
ناحیه ای از اعمال طلیطله و بقولی از اعمال استجه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مهرۀ ترسایان باشد وآن یکی از سازهاست که مینوازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَبْ بو)
نام دیگر دعای سمات است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَبْ بو)
شیپور. کرنای. لغت عبرانی است. (منتهی الارب). اقرب الموارد به فک ادغام ضبط کرده است و گوید این کلمه معرب شوفر از لغت عبری به معنی بوق و نفیر است. ج، شبورات و شبابیر. (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). نای رویین است که نفیر باشد و به عربی نیز همین معنی دارد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جایی را گویند که زغال و انگشت در آن ریزند. (برهان) (انجمن آرای ناصری). انگشت دان. (مؤیدالفضلاء) (آنندراج). انبار زغال و انگشت
لغت نامه دهخدا
(اَشْ شو)
معرب یا لهجه ای در آشور. نام پسر دومین سام بن نوح بود که وی را بنیان گذار آشور دانند. و رجوع به آسور و آشور شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ شو)
از کشورهای باستان بود که سراسر بلاد دجلۀ میانه را فرامیگرفت و بنام یکی از الهه های آن کشور ونخستین پایتخت آن خوانده میشد. مردم آن همچون بابلیان (کلدانیان) از نژاد سامی بودند و بزبان آنان سخن می گفتند. با ملتهای همجوار خود زدوخورد میکردند و مدتی زیر فرمان کلدانیان بودند. کشور آشوریان در روزگار تیگلات پیلرز سوم و سارگن دوم و سناخریب و آشور بانیپال (در دو قرن 7 و 8 قبل از میلاد) به اوج عظمت نائل آمد از اینرو سلاطین آن تا مصر پیش رفتند و سیادت بر آن سرزمین را بدست آوردند. سرانجام نینوا پایتخت دوم آن قوم در زیر حملات مادها و بابلیها (612 قبل از میلاد) سقوط کرد و نام آن کشور از روی زمین برافتاد. (از اعلام المنجد). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: بسیاری از علما ودانشمندان گمان برده اند که قصد از لفظ آشور که در حزقیال (31:3) مکتوب است اشاره به مملکت آشور و مابقی فصل کتاب مرقوم دلالت بر عظمت و انقلاب آن میکند و هرگاه ذکر شود مقصود از تمامی بلادی است که از طرف مغرب به بحر متوسط و از شرق به نهر هند محدود میباشد. و در کتب مقدس لفظ اشوریین بسیار استعمال شده و مراد اهل آشور یا اهل آن مملکتی است که پایتخت آن نینوا بوده و چون اهالی بابل و کلدانیان این لفظ را استعمال کنند مراد اهل آن مملکتی باشد که پایتختش بابل بوده است، برخلاف اهالی سور که چون این لفظ را ذکر کنند مراد از اهالی بلادی است که بزرگترین شهرهای آن اولا صوربه بعد دمشق میباشد که از طرف جنوب شرقی بزمین کنعان محدود است و بسا میشود که این دو لفظ یعنی آشور و سور با یکدیگر مشتبه شوند و حال اینکه مأخذ و مصدر هر دو در غایت تفاوت و تباین میباشد زیرا که اولی ازاشوربن سام بن نوح و دومی از صور گرفته شده است. و رجوع به همان کتاب صص 73- 78 و ضمیمۀ معجم البلدان چ مصر ص 983 و کتاب النقود ص 94، و آسور و آشور شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اشر، بمعنی خوبی دندان و تیزی آنها از روی خلقت باشد یا از روی عمل. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اشر شود.
لغت نامه دهخدا
در خراسان از گوزگانان بر شاه راه است. شهری است با نعمت فراخ و اندر میان صحرا نهاده و اندر وی آبهای روان. (حدود العالم). شبورقان. شبرقان. رجوع به شبرقان شود، بهم درآمیخته بود. (لغت نامۀ حافظ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
به قول عمرانی جایی است در مصر، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمق. (آنندراج). کم ذهن، یکی از مهره های شطرنج. (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شبر. (دهار) (منتهی الارب). و آن یک بدست است، وآن مابین سر ابهام و سر خنصر است. وجبها. بدستها
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ سَ)
مال را به کسی دادن. عطا کردن. (منتهی الارب). عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخشش کردن، بهم درآمیخته (مردم) ، بسیار (اعداد) ، بسیار درختان با هم و پیچیده (بلده، قریه، روضه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در چاپخانه ها سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب میان آن دو پیدا آید، و هر سطر بخوبی از سطر دیگر جدا و پیدا باشد و بسهولت خوانده شود، و آنرا بمنزلۀ واحدی برای طول سطر نیز بکار برند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان دماوند که در پنج هزارگزی جنوب خاوری دماوند واقع و دارای 10 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گویا نام نیای بخت النصر یا بخت نرسی بوده است. صاحب تاریخ سیستان آرد: بخت نرسی بن گیوبن جودرزبن کشوادبن اشجور. رجوع به تاریخ سیستان ص 34 و حواشی آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد که در نه هزارگزی خاور شهربابک و هفت هزارگزی جنوب راه فرعی فیض آباد به شهربابک واقع است. محلی جلگه، معتدل و مالاریائی و سکنۀ آن 423 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان فارسی است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
انبر. (ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). کلبتان و آن چیزیست که حداد بدان آهن گیرد. (زمخشری) : بجای انبور دست در کوره کرد و آهن تفسیده بیرون کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). کلبتان، انبورآهنگران. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). کتیفه، انبورآهنگران. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
سریانی تازی گشته گاودمب شیپور، نوعی ساز که می نوازند مهره ترسایان. نای رویین نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبور
تصویر شبور
((شَ))
شیپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبور
تصویر شبور
((شَ بُّ))
نای رویین، نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ فارسی معین
انبردستی
فرهنگ گویش مازندرانی