جدول جو
جدول جو

معنی اشائم - جستجوی لغت در جدول جو

اشائم
(اَءِ)
جمع واژۀ اشأم. (المعرب جوالیقی ص 27)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشائم
تصویر تشائم
فال بد زدن، به فال بد گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشام
تصویر اشام
شوم تر، نامبارک تر، بدفال تر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ هَُ)
و اشاهن به نون نیز گویند. موضعی است در شعر ابن احمر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خوراک بقدر حاجت باشد که به عربی قوت لایموت گویند. (برهان) (هفت قلزم). آشام:
پناه سوی قناعت همی برم زین قوم
که اهل خانه خود را اشام می ندهند.
کمال اسماعیل.
، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده میشود، سیاهی و هیأتی که از دور بنظر آید:
نقد عشق از سرای ارواح است
نه ز اشخاص و شکل و اشباح است.
سنائی.
و از ضرب رماح دوسر، و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاک معرکه با خون دلیران می آمیخت. (روضه الصفا ج 2).
همیشه تا بود افلاک مرکز انجم
همیشه تا بود ارواح قوت اشباح.
؟
، اسماء اشباح. رجوع به شبح شود، مواشی
لغت نامه دهخدا
بشام رفتن. (منتهی الارب). به شام شدن. اشآم
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
اقاویم. جمع واژۀ اقوام. جج قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، دوام ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته برپای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقیمون الصلوه، ای یواظبون علیها. (منتهی الارب).
- اقامۀ حدود کردن، حدود را بپاداشتن. (ناظم الاطباء).
، برخیزانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اقام فلاناً، و این ضد اجلسه است. (منتهی الارب) ، راست کردن کجی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نجوم و هیأت) عبارتست از متوقف بودن ستاره در جایی از فلک البروج بدون جنبش و حرکت بطوری که یک ستاره چند روز در موضع واحدی از فلک البروج متوقف گردد و استقامت حرکت ستاره است بسوی توالی. و در کفایهالتعلیم آمده که چون کوکب به آخر رجعت یا استقامت رسد در حد اقامت افتد و حد اقامت را رباط کواکب خوانند. وقفۀ کواکب باشد بچشم بیننده پیش از رجوع و پیش از استقامت. (مفاتیح العلوم). برای تفصیل این مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شروح ملخص و تصنیفات عبدالعلی بیرجندی شود، (اصطلاح فقه) اعلام آغاز کردن نماز است که اقامه در اصل مصدر است که اذان دوم را شرعاً به آن نام نامیده اند. الفاظ اقامه همان الفاظ اذان است جز آنکه دو تکبیر بجای چهار تکبیر گویند و دو بار ’قد قامت الصلوه’ پس از ’حی علی الفلاح’ گفته شود و لااله الااﷲ را یکبار گویند. رجوع به ذخیرهالعباد آیت اﷲ فیض شود، قیام نمودن، قائم کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ اطیمه. (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اطیمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ اشابه. جوالیقی گوید: ’الاشائب، الاخلاط من الناس. قیل انها فارسیه معربه، اصلها ’اشوب’. قال الاخنس بن شریق:
فوارسها من تغلب ابنه وائل
حماهٌ کماهٌ لیس فیهم اشائب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شی ٔ، جمع واژۀ اشعر، بمعنی بسیارموی اندام. پرموی
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
نعت تفضیلی از شوم. بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر. (منتهی الارب). نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر.
- امثال:
اشأم من احمر عاد.
اشأم من الاخیل.
اشأم من البسوس. رجوع به بسوس شود.
اشأم من النرماح.
اشأم من براقش.
اشأم من حمیره.
اشأم من خوتعه. (المزهر 299).
اشأم من داحس.
اشأم من رغیف الحولاء.
اشأم من سراب.
اشأم من شوله الناصحه.
اشأم من طویس: و صیر طوس معقله فصارت علیه الطوس اشأم من طویس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203).
اشأم من طیرالعراقیب.
اشأم من عطر منشم.
اشأم من غراب البین.
اشأم من قاشر.
اشأم من ورقاء.
و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ ارومه
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجل شائم، مرد شوم بدفالی آرنده. بدبخت و بدفال. (ناظم الاطباء) ، نعت از شیم. رجوع به شیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشائب
تصویر اشائب
جمع اشابه، مردمان، داراک های ناروا
فرهنگ لغت هوشیار
شورتر (شور شوم نحس نامبارک (واژه ای شور به آرش شوم در واژه ای شوربخت آمده است) مرخشه (هم آوای طبقچه نحس و شوم و نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائم
تصویر مشائم
جمع مشیمه، یارک ها یوگان ها جمع مشیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشائم
تصویر تشائم
بفال بد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایائم
تصویر ایائم
جمع ایم، بی شویان بی زنان
فرهنگ لغت هوشیار
نگاه کردن، دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی