خوراک بقدر حاجت باشد که به عربی قوت لایموت گویند. (برهان) (هفت قلزم). آشام: پناه سوی قناعت همی برم زین قوم که اهل خانه خود را اشام می ندهند. کمال اسماعیل. ، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده میشود، سیاهی و هیأتی که از دور بنظر آید: نقد عشق از سرای ارواح است نه ز اشخاص و شکل و اشباح است. سنائی. و از ضرب رماح دوسر، و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاک معرکه با خون دلیران می آمیخت. (روضه الصفا ج 2). همیشه تا بود افلاک مرکز انجم همیشه تا بود ارواح قوت اشباح. ؟ ، اسماء اشباح. رجوع به شبح شود، مواشی
خوراک بقدر حاجت باشد که به عربی قوت لایموت گویند. (برهان) (هفت قلزم). آشام: پناه سوی قناعت همی برم زین قوم که اهل خانه خود را اشام می ندهند. کمال اسماعیل. ، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده میشود، سیاهی و هیأتی که از دور بنظر آید: نقد عشق از سرای ارواح است نه ز اشخاص و شکل و اشباح است. سنائی. و از ضرب رماح دوسر، و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاک معرکه با خون دلیران می آمیخت. (روضه الصفا ج 2). همیشه تا بود افلاک مرکز انجم همیشه تا بود ارواح قوت اشباح. ؟ ، اسماء اشباح. رجوع به شبح شود، مواشی
اقاویم. جمع واژۀ اقوام. جج قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، دوام ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته برپای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقیمون الصلوه، ای یواظبون علیها. (منتهی الارب). - اقامۀ حدود کردن، حدود را بپاداشتن. (ناظم الاطباء). ، برخیزانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اقام فلاناً، و این ضد اجلسه است. (منتهی الارب) ، راست کردن کجی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نجوم و هیأت) عبارتست از متوقف بودن ستاره در جایی از فلک البروج بدون جنبش و حرکت بطوری که یک ستاره چند روز در موضع واحدی از فلک البروج متوقف گردد و استقامت حرکت ستاره است بسوی توالی. و در کفایهالتعلیم آمده که چون کوکب به آخر رجعت یا استقامت رسد در حد اقامت افتد و حد اقامت را رباط کواکب خوانند. وقفۀ کواکب باشد بچشم بیننده پیش از رجوع و پیش از استقامت. (مفاتیح العلوم). برای تفصیل این مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شروح ملخص و تصنیفات عبدالعلی بیرجندی شود، (اصطلاح فقه) اعلام آغاز کردن نماز است که اقامه در اصل مصدر است که اذان دوم را شرعاً به آن نام نامیده اند. الفاظ اقامه همان الفاظ اذان است جز آنکه دو تکبیر بجای چهار تکبیر گویند و دو بار ’قد قامت الصلوه’ پس از ’حی علی الفلاح’ گفته شود و لااله الااﷲ را یکبار گویند. رجوع به ذخیرهالعباد آیت اﷲ فیض شود، قیام نمودن، قائم کردن. (غیاث اللغات)
اقاویم. جَمعِ واژۀ اَقوام. جج ِ قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، دوام ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته برپای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقیمون الصلوه، ای یواظبون علیها. (منتهی الارب). - اقامۀ حدود کردن، حدود را بپاداشتن. (ناظم الاطباء). ، برخیزانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اقام فلاناً، و این ضد اجلسه است. (منتهی الارب) ، راست کردن کجی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نجوم و هیأت) عبارتست از متوقف بودن ستاره در جایی از فلک البروج بدون جنبش و حرکت بطوری که یک ستاره چند روز در موضع واحدی از فلک البروج متوقف گردد و استقامت حرکت ستاره است بسوی توالی. و در کفایهالتعلیم آمده که چون کوکب به آخر رجعت یا استقامت رسد در حد اقامت افتد و حد اقامت را رباط کواکب خوانند. وقفۀ کواکب باشد بچشم بیننده پیش از رجوع و پیش از استقامت. (مفاتیح العلوم). برای تفصیل این مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شروح ملخص و تصنیفات عبدالعلی بیرجندی شود، (اصطلاح فقه) اعلام آغاز کردن نماز است که اقامه در اصل مصدر است که اذان دوم را شرعاً به آن نام نامیده اند. الفاظ اقامه همان الفاظ اذان است جز آنکه دو تکبیر بجای چهار تکبیر گویند و دو بار ’قد قامت الصلوه’ پس از ’حی علی الفلاح’ گفته شود و لااله الااﷲ را یکبار گویند. رجوع به ذخیرهالعباد آیت اﷲ فیض شود، قیام نمودن، قائم کردن. (غیاث اللغات)
جمع واژۀ اشابه. جوالیقی گوید: ’الاشائب، الاخلاط من الناس. قیل انها فارسیه معربه، اصلها ’اشوب’. قال الاخنس بن شریق: فوارسها من تغلب ابنه وائل حماهٌ کماهٌ لیس فیهم اشائب
جَمعِ واژۀ اشابه. جوالیقی گوید: ’الاشائب، الاخلاط من الناس. قیل انها فارسیه معربه، اصلها ’اشوب’. قال الاخنس بن شریق: فوارسها من تغلب ابنه وائل حماهٌ کماهٌ لیس فیهم اشائب
نعت تفضیلی از شوم. بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر. (منتهی الارب). نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر. - امثال: اشأم من احمر عاد. اشأم من الاخیل. اشأم من البسوس. رجوع به بسوس شود. اشأم من النرماح. اشأم من براقش. اشأم من حمیره. اشأم من خوتعه. (المزهر 299). اشأم من داحس. اشأم من رغیف الحولاء. اشأم من سراب. اشأم من شوله الناصحه. اشأم من طویس: و صیر طوس معقله فصارت علیه الطوس اشأم من طویس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). اشأم من طیرالعراقیب. اشأم من عطر منشم. اشأم من غراب البین. اشأم من قاشر. اشأم من ورقاء. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
نعت تفضیلی از شوم. بدشگون تر. بدفال تر. ناخجسته تر. شوم تر. (منتهی الارب). نافرخنده تر. نامبارک تر. نامیمون تر. - امثال: اشأم من احمر عاد. اشأم من الاخیل. اشأم من البسوس. رجوع به بسوس شود. اشأم من النرماح. اشأم من براقش. اشأم من حمیره. اشأم من خوتعه. (المزهر 299). اشأم من داحس. اشأم من رغیف الحولاء. اشأم من سراب. اشأم من شوله الناصحه. اشأم من طویس: و صیر طوس معقله فصارت علیه الطوس اشأم من طویس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). اشأم من طیرالعراقیب. اشأم من عطر منشم. اشأم من غراب البین. اشأم من قاشر. اشأم من ورقاء. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.