جدول جو
جدول جو

معنی اسکیا - جستجوی لغت در جدول جو

اسکیا(اِ)
یکی از جزائر هبرید در جهت شمال غربی اسکاتلند در 56 درجه و 57 دقیقه و 38 ثانیۀ عرض شمالی و 8 درجه و 13 دقیقه و 9 ثانیۀ طول غربی. طول آن به 65هزار و عرض به 35 هزار گزبالغ می گردد. سواحل آن سنگلاخ و سراشیب است. لنگرگاهی زیبا و یک رشته غارهای عجیب و غریب دارد و بعض سواحل وی جایگاههای استخراج مرجان، عقیق و زبرجد است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذکیا
تصویر اذکیا
ذکی ها، زیرکها، تیزهوشان، هوشیاران، جمع واژۀ ذکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکیت
تصویر اسکیت
نوعی کفش دارای چرخ یا تیغۀ مخصوص برای حرکت بر روی سطح هموار، ورزشی که با استفاده از این نوع کفش انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازکیا
تصویر ازکیا
زکی ها، پاک ها، پاکیزه ها، پاکان از گناه، پارساها، نیکوکاران، جمع واژۀ زکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسخیا
تصویر اسخیا
سخی ها، کریم ها، بخشنده ها، جوانمردها، رادمردها، جمع واژۀ سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکی
تصویر اسکی
نوعی ورزش به صورت سرخوردن روی برف، چمن یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از یونانی اسخما، کلاه کشیشان یونانی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از طوایف ساکن آمل. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 36) ، یکی از شهرهای یونانی متعلق به آتن. (ایران باستان ص 1118)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قدیم.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آلت چوبین برای سریدن روی برف. پاچله، اسکیجه (قضای...) قضائی است در انتهای جنوب شرقی ولایت ادرنه، از طرف مشرق به کوملجنه و از سوی شمال بقضای اریدره و از سوی مغرب بولایت سالونیک و از جانب جنوب به بحرالجزائر محدود و محاط میباشد و پنج ناحیۀ ذیل را در بر دارد: صقارقیا، یصی اوران، چلبو، ینیجه، ینی کوی و در بین اینها ینیجه و ’قره صونیجه سی’ معروف و دارای اهمیت بسیار است. از نظر وسعت هم از مرکز قضا بزرگتر است و تجارت آن رونق دارد و مخصوصاً محصولات تنباکوی آن در کثرت و نفاست مشهور و معروف میباشد. قضای اسکیجه بسیار حاصل خیز و مساعد برای کشت و زرع است، حبوبات و محصولات متنوعۀ آن بحد وفور میرسد اما اصل منبع ثروت اهالی محصولات تنباکوست که بهترین نوع آن است و از همه تنباکوها که در ممالک عثمانیه بعمل می آید بهتر و مرغوبتر و جزو صادرات میباشدو در تمام آفاق شهرت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
بلغت زندو پازند بمعنی سینه است که بعربی صدر خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری). این کلمه هزوارش است و در اصل آسیا ست که در پهلوی ور گویند بمعنی بر و سینه
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
سیاه در مقابل سفید. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قومی باستانی که داریوش در کتیبۀ بیستون آنرا بنام سکه یاد می کند و سه قبیلۀ آنرا نام می برد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 242). و رجوع به سکا و سکه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برجستن و آلیز و جفته انداختن ستور باشد. (برهان). رجوع به اسکیزه و اسکیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
این کلمه در زبان یونانی بمعنی سگ ماده است و نام دماغه ای است در انتهای جنوبی ایتالی در باب مسینا و عبارت از یک پارچه تخته سنگ برجسته و مرتفع، در گرداگرد آن هم یک رشته تخته سنگهای عظیم وجود داشته و در محاذات آن یعنی در جهت سیسیل (صقلیه) از باب مزبور یک تخته سنگ دیگر موسوم به ’خاریبدوس’ با قیافۀ مهیبی خودنمایی می کرد که دریانوردان باستانی از دیدن آن به دهشت می افتادند، تا آنجا که این دو تخته سنگ در بین مردم حکم ضرب المثل را پیدا کرد. وقتی پس از مصیبتی بدبختی دیگر بکسی رومیداد میگفتند: ’از اسکیلا جان بسلامت برد بخاریبدوس گرفتار گشت’. ظاهراً بعدها حرکات آتشفشانی شدید شکل و قیافۀ مهیب این تخته سنگها را تغییر داده و فعلاً منظرۀ آن تولید وحشت و دهشت نمیکند. اساطیر قدیمۀ یونانیان این تخته سنگ را بشکل یک پری درآورده گوید: گلاوکوس که یکی از ارباب انواع بحری بود به پری مزبور بسیار علاقه مند بود و از این رو رقیبۀ وی را بشکل تخته سنگی درآورد و چند سگ هم بر وی موکل کرد که دائماً در اطراف وی عوعو کنند و روی و سینۀ او را بدرند
نام قدیم قصبه ای در جوار دماغۀ اسکیلا و در انتهای جنوبی ایتالیا و اکنون موسوم به سیلیو میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
موافق، یهودیی رئیس کهنۀ افسس. وی هفت فرزند خود را علم سحر آموخت و چون آنان عجایب پولس رادیدند خواستند ارواح پلید دیوانگان را باسم عیسایی که پولس بنام او وعظ میکرد اخراج کنند، لکن آن دیوانگان بر ایشان افتاده جامه های ایشان میدریدند و آنان را مجروح میکردند، در نتیجه جمعی کثیر بعیسی ایمان آوردند. (اعمال رسولان 19:14-19) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان ده پیر، بخش حومه شهرستان خرم آباد، 22000 گزی شمال خرم آباد، 7000 گزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه. سردسیر. مالاریایی. سکنه 600 تن. لکی و لری و فارسی زبان. آب از چشمه سار. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم. شغل زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادربافی. راه مالرو دارد. معدن گچ و دبستان دارد. ساکنین از طایفۀسپه وند هستند. برای تعلیف احشام بمراتع الوار گرمسیری ییلاق قشلاق می کنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این لغت را آورده و با علامت استفهام (؟) بمادۀ اشریا ارجاع داده و در مادۀ اشریا گوید: در مستعینی نسخۀ لیدن ذیل اورشیا (سوسن سپید) آرد: و هذا منه الربیعی و البری هو اشریا. (دزی ج 1 ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آسیه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جوی آب را گویند بلغت زند و پازند (!). (برهان) (آنندراج). و در لهجۀ آذری امروز ارخ گویند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رجوع به استی و ضمیمۀ معجم البلدان شود، باقی ماندن چیزی، استوار گردیدن چیزی، بسیار ورزیدن مال را. یقال: استوثن من المال، ای استکثر منه، دو فرقه گردیدن خرمابنان، یعنی خرد و کلان. (منتهی الارب). بزرگ و خرد بودن خرمابنان، در پی رفتن شترکرگان شتران را. پی رو شتران شدن شتربچگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوهی است از کوههای مابین هرات و غزنه. (برهان قاطع) (سروری) (رشیدی) (جهانگیری). مشهورترین شهر غور، بین جبال هرات و غزنه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
یکی از جزائر اسپراده در شمال کشور یونان. مساحت سطح آن 55 هزار گز مربع و مرکز آن قریه ای موسوم بهمین اسم است
لغت نامه دهخدا
جمع ذکی، زیرک تران هوشمندان، جمع ذکی. زیرکان مردان تیز خاطر، پاکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکی
تصویر اسکی
آلتی چوبین برای سر خوردن روی برف، اسکی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخی، دست و دل بازان بخشندگان دهشمندان جمع سخی بخشندگان سخاوتمندان جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکیا
تصویر ازکیا
جمع زکی پاکان، صاحبان ذهن صافی
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند
فرهنگ فارسی معین
((اِ کِ))
صفحه مخصوصی به اندازه زیره کفش با چرخ های کوچک که در زیر کفش می بندند و بر روی زمین سخت و هموار یا یخی سر می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازکیا
تصویر ازکیا
جمع زکی، پاکان
فرهنگ فارسی معین
محل اتصال چوب بست های خانه های روستایی که در چهارگوشه ی
فرهنگ گویش مازندرانی