جدول جو
جدول جو

معنی اسکلتن - جستجوی لغت در جدول جو

اسکلتن
(اِ کِ تُ)
یکی از مشاهیر شعرای انگلستان. مولد کمبرلاند سال 1460 میلادی و وفات در سنۀ 1529. وی در فکاهیات و هجاء اشتهار یافته است. اسکلتن بخانواده ای رهبان منسوب بوده و در عین حال بهجو اخلاق رذیلۀ همین طایفه پرداخته و بهمین علت مورد تعقیب آنان شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرشتن
تصویر اسرشتن
سرشتن، خمیر کردن، مخلوط ساختن، آغشته کردن، خلق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
استخوان بندی، بخش تحمل کنندۀ بار ساختمان، چوب بست، کنایه از شخص بسیار لاغراندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رُ)
پل. شاعر و نویسندۀ فرانسوی، مولد پاریس. او راست: ویرژیل تراوستی، رمان کمیک و کمدی های ابتکاری او مقدمۀ آثار مولیر بشمار میرود. وی با نوادۀ آگریپا دبینه که بعدها مادام دمنتنن گردید، ازدواج کرد و در بیشتر ایام عمر از روماتیسم معذّب بود. (1610- 1660 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ شِ)
خاموش شدن. سکت. سکوت. سکات
لغت نامه دهخدا
(اِ بُ)
دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت در 30000 گزی شمال خاور پل لوشان. کوهستان، سردسیر. سکنه 85 تن. تاتی، فارسی زبان. آب آن از رود خانه جیرنده. محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و عده ای در زمستان برای کسب معیشت به گیلان میروند. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ لَ)
دو خصیه. خصیتین. انثیین
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
سرشتن:
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و از ملک بگذشته اند.
مولوی.
رجوع بسرشتن شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است نزدیک طهران و معدن زغال سنگ دارد. چاه هائی که در دامنه های کوه دیده میشود معلوم میکند که رگه های زغال سنگ بطرف جنوب متمایل و دو ردیف چاههائی که بفاصله چهل گز در قسمت فوقانی پائین دره واقع شده است خط سیر دورگه را نشان میدهد. در این نقطه بوسیلۀ چاههای بسیار و دالانهائی که خراب شده در ارتفاع 120 گزی پنج رگه استخراج شده و این رگه ها تا 50 صدم گز ضخامت دارد ولی غالباً قطر آنها از 40 صدم گز تجاوز نمیکند. رگۀ دوم 30 و رگۀ سوم 40 صدم گز قطر دارد، رگۀ چهارم که شاهرگ باشد دارای 60 صدم گز ضخامت است و رگه ای که از همه بالاتر واقع شده و خط سیر آن در دامنۀ کوه میباشد بقطر 40 صدم گز میباشد. دو ردیف چاه که سابقاً حفر کرده اند در شمال معادن مزبوره دیده میشود و از تمام رگه های موجود هفت رگ آن قابل استخراج است و برای آنها بطور متوسط میتوان 40صدم گز ضخامت حساب کرد. جنس این زغال سنگ بسیار عالی و دارای 8000 کالری حرارت و 48 درصد آن زغال سنگ خالص است و فقط 5 درصد خاکستر دارد و بهمین جهت برای کوک در درجۀ اول قرار گرفته است. رجحان معدن اسکنان بر سایر معادن زغال سنگ ایران این است که راه شوسه ای بطول یک فرسخ و نیم دارد که معدن اسکنان را بجادۀتهران وصل میکند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 231)
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ)
شاب ﱡ اسحلان، جوان درازبالا یا جوان فروهشته و تنک موی یا جای جای سترده سر. (منتهی الارب) ، ناخشنود کردن
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران، 7000 گزی جنوب خاور مرکز بخش و 5000 گزی جنوب راه علیشاه عوض به تهران درجلگه. سکنه 180 تن، شیعه. زبان فارسی. معتدل. مالاریائی. آب آن از قنات و در بهار از رود خانه کرج. محصول آن غلات، صیفی، چغندر قند، انگور، سیب. شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
در جامه، علم. صراح. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ کَ)
شهری بطخارستان. (دمشقی). شهرکی بطخارستان بلخ، کثیرالخیر و دارای روستاها و بدانجا منبری است، و گاه همزۀ آن بیندازند. (معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قلعۀ اسکلحه، قلعه ای در حوالی هرات و آنرا امان کوه نیز گویند. رجوع بحبیب السیر چ طهران جزء 2 از ج 3 ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دریاچۀ اسکلاو، دریاچه ایست در کانادا که شط ماکنزی بدان میریزد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جنگهای اسکلاو، نامی است که بسه جنگی که رومیان ضد غلامان عاصی کردند، اطلاق میشود. نخستین جنگ در صقلیه (135 قبل از میلاد) اتفاق افتاد و دو سال طول کشید. دومین نیز در صقلیه از 105 تا 102 قبل از میلاددوام یافت. سومین بریاست اسپارتاکوس در ایتالیا اتفاق افتاد 73 -71 قبل از میلاد). رجوع به اسپارتاکوس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
کرسی کانتن آلپ ماریتیم، ناحیۀ نیس، دارای 1062 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد، پسر او، ژزف، لغوی، پرتستان، مولد آژن است. (1540- 1609 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
شکستن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن یعنی خرد کردن. (شعوری) :
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار.
ناصرخسرو.
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود.
مولوی.
و رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(اِسْ یِ تِ)
بادام، یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است (سفر پیدایش 28:19 و 35:6 و 48:3) (یوشع 16:2) و از این آیه معلوم میشود که لوز در جوار بیت ایل بوده است (یوشع 18:13، داود 1:22). رجوع به بیت ایل شود. دوم اسم شهری است در اراضی حتیان که یکی از اهل لوز قدیم که با قوم خود هلاک نشده بود آن را بنا کرد (داود 1:23-26) و این همان لویزۀ حالیه است که به مسافت 4 میل به شمال غربی بانیاس واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُتُ)
شهری به انگلستان (دورهام) ، در کنار تیس، دارای 67000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شکفته شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ)
از یونانی اسکلتس، استخوان بندی بدن آدمی و حیوان.
- مثل اسکلت، سخت لاغر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کت د اسکلاو، قسمت ساحلی افریقا، شامل ناحیت واقعه بین بنن (بنین) و کت در (ساحل طلا) و امروز بین توگو، داهومه و لاگس انگلیس تقسیم شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
استخوان بندی بدن آدمی وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، خرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین ترین پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است اسفل سافلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفلین
تصویر اسفلین
((اَ فَ))
پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است، اسفل سافلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکرین
تصویر اسکرین
((اِ سْ کْ))
صفحه سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پرده سینما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکوتر
تصویر اسکوتر
((اِ تِ))
روروک، چرخ پایی، وسیله بازی بچه ها با دو چرخ کوچک و یک دسته بلند و یک کف مستطیل شکل که با یک پا روی آن تکیه می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
((اِ کِ لِ))
داربست یا چارچوبی از استخوان های مربوط به هم که به بدن جانوران شکل می بخشد، استخوان بندی (واژه فرهنگستان)، بسیار لاغر، چهار چوب، استخوان بندی تحمل کننده بار ساختمان، بتونی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
استخوان بندی
فرهنگ واژه فارسی سره
استخوان بندی، ساختار
فرهنگ واژه مترادف متضاد