سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، سکیله، اشکوهه، هکهک
سِکسِکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، سَکیله، اُشکوهه، هُکهُک
قومی باستانی که داریوش در کتیبۀ بیستون آنرا بنام سکه یاد می کند و سه قبیلۀ آنرا نام می برد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 242). و رجوع به سکا و سکه شود
قومی باستانی که داریوش در کتیبۀ بیستون آنرا بنام سکه یاد می کند و سه قبیلۀ آنرا نام می برد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 242). و رجوع به سکا و سکه شود
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسۀ خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 950 تن است که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آبش از سفیدرود تأمین میشود و محصولات آن برنج، ابریشم وصیفی است. شغل اهالی زراعت است. 4 قهوه خانه و 10 باب دکاکین مختلف دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسۀ خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 950 تن است که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آبش از سفیدرود تأمین میشود و محصولات آن برنج، ابریشم وصیفی است. شغل اهالی زراعت است. 4 قهوه خانه و 10 باب دکاکین مختلف دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند. (برهان). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری). هکه. (برهان). سکسکه. اسکچه
برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند. (برهان). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری). هکه. (برهان). سِکسِکه. اسکچه
دهی از دهستان ده پیر، بخش حومه شهرستان خرم آباد، 22000 گزی شمال خرم آباد، 7000 گزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه. سردسیر. مالاریایی. سکنه 600 تن. لکی و لری و فارسی زبان. آب از چشمه سار. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم. شغل زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادربافی. راه مالرو دارد. معدن گچ و دبستان دارد. ساکنین از طایفۀسپه وند هستند. برای تعلیف احشام بمراتع الوار گرمسیری ییلاق قشلاق می کنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ده پیر، بخش حومه شهرستان خرم آباد، 22000 گزی شمال خرم آباد، 7000 گزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه. سردسیر. مالاریایی. سکنه 600 تن. لکی و لری و فارسی زبان. آب از چشمه سار. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم. شغل زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادربافی. راه مالرو دارد. معدن گچ و دبستان دارد. ساکنین از طایفۀسپه وند هستند. برای تعلیف احشام بمراتع الوار گرمسیری ییلاق قشلاق می کنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
اسکجه. اقسانتی. قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه، در 48 هزارگزی مغرب کوملجنه و در مسافت 22 هزارگزی ساحل دریا و خود در ساحل نهری موسوم بهمین نام است و جهت شمالی آن با دامنه های کوه ردوب مسدود است و در جهت جنوبی جلگۀ وسیعی واقع است که تا ساحل دریا امتداد دارد. این قصبه مرکز تجارت و دادوستد میباشد. اسکلۀ آن قره آغاج نام دارد و قسم اعظم سکنه مسلمانانند. (از قاموس الاعلام ترکی).
اسکجه. اقسانتی. قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه، در 48 هزارگزی مغرب کوملجنه و در مسافت 22 هزارگزی ساحل دریا و خود در ساحل نهری موسوم بهمین نام است و جهت شمالی آن با دامنه های کوه ردوب مسدود است و در جهت جنوبی جلگۀ وسیعی واقع است که تا ساحل دریا امتداد دارد. این قصبه مرکز تجارت و دادوستد میباشد. اسکلۀ آن قره آغاج نام دارد و قسم اعظم سکنه مسلمانانند. (از قاموس الاعلام ترکی).
دهی جزء دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت، 38000 گزی شمال رودبار و 4000 گزی باختر راه شوسۀ رودبار - رشت. سکنه 428 تن، شیعه. زبان گیلکی، فارسی. رود خانه محلی و چشمه سار، محصول برنج، زغال، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، زغال سوزی، شال و جوراب بافی. 20 باب دکاکین مختلف و زغال فروشی و قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دهی جزء دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت، 38000 گزی شمال رودبار و 4000 گزی باختر راه شوسۀ رودبار - رشت. سکنه 428 تن، شیعه. زبان گیلکی، فارسی. رود خانه محلی و چشمه سار، محصول برنج، زغال، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، زغال سوزی، شال و جوراب بافی. 20 باب دکاکین مختلف و زغال فروشی و قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دهی از مضافات بخارا: اسکجکت کندزی بزرگ دارد و در وی مردمان توانگر بوده اند و سبب توانگری ایشان کشاورزی نبوده از بهر آنکه ضیاع آن دیهه ویران و آبادان آن بهزار جفت نرسیده است و مردمان او همه بازرگان بوده اند و از آنجا کرباس بسیار خیزد و هر پنجشنبهی آنجا بازار بوده است و آن دیهه (از جمله) خاصه (مملکت) سلطان نیست و ابواحمد الموفق باﷲ این دیهه را بمقاطعه داده بود بمحمد بن طاهر که امیر خراسان بود و باز فروخت بسهل بن احمد الدّاغونی البخاری و بها گرفت، وی آنجا گرمابه ای بنا کرد و کاخی عظیم بر گوشه ای بر (زیر) لب رود [ساخت] و تا بروزگار ما بقیۀ آن کاخ مانده بود و آنرا کاخ داغونی خوانده اند. آب رود آن کاخ را ویران کرد و مر این سهل بن احمد داغونی را بر اهل اسکجکت ضریبه ای بوده است هر سالی ده هزار درم قسمت بر خانه ها کردندی پس از این دیهه ضریبه بازگرفتند دو سه سال و بسلطان بازگشتند و از وی یاری خواستند و ورثۀ سهل بن احمد قباله بیرون آوردند بروزگار امیر اسماعیل سامانی، وی قباله ای دید درست و لیکن خصومت دراز شده بود خواجگان شهر میانجی شدند اهل دیهه و ورثۀ داغونی را بصد و هفتاد هزار درم صلح کردند این اهل دیهه مر این دیهه را بخریدند تا این ضریبه از ایشان برخاست و آن مال بدادند و بدین دیهه هرگز مسجد جامع نبوده است تا بروزگار ملک شمس الملک نصر بن ابراهیم بن طمغاج خان خواجه ای بوده [است] از اهل دیهه که او را خوانسالار خواندندی. مردی محتشم بود با خیل انبوه و از جملۀ عمال سلطان بود، وی مسجد جامع بناکرد از خالص مال خود بغایت نیکو و مالی عظیم خرج کرد و نماز آدینه گزارد. احمد بن (محمد) نصر گوید که مرا خطیب شرع خبر داد که نماز آدینه ای بیش نگزاردند اندر آن مسجد جامع [و] بعد از آن ائمۀ بخارا رها نکردند و روا نداشتند تا آنجا نماز جمعه گزارند و آن مسجد آدینه معطل بماند تا بروزگار قدرخان جبرئیل بن عمر بن طغرل خان به بخارا امیر شد و نام او طغرل بیک بود و کولارتکین لقب شده بود. وی چوبهای آن مسجد را بخرید [از] ورثۀ (خوان) سالار [و] آن مسجد را ویران کرد و چوبها را بشهر بخارا آورد و مدرسه بناکرد بنزدیک چوبۀ بقالان و آن چوبها را در آنجا خرج کرد و مال بیحد آنجا بکار برد و آن مدرسه را مدرسه کولارتکین خوانند و خاک این امیر در آن مدرسه بود. (ترجمه تاریخ بخارای نرشخی صص 14- 16). در کتب جغرافی عرب نام اسکجکت یافت نشد. احتمال قوی است که با سکجکث یکی باشد. سمعانی در انساب گوید: سکجکث بکسر سین مهمله وجیم بین دو کاف که اولی مکسور و دومی مفتوح و در آخر ثاء مثلثه میباشد، دیهی است در چهارفرسخی بخارا برراه سمرقند و منسوب به آنجا را سکجکثی خوانند. (ترجمه تاریخ بخارا ص 15 حاشیۀ 1). و رجوع بشرح احوال رودکی تألیف نفیسی ص 63، 77، 105، 107 و 222 شود
دهی از مضافات بخارا: اسکجکت کندزی بزرگ دارد و در وی مردمان توانگر بوده اند و سبب توانگری ایشان کشاورزی نبوده از بهر آنکه ضیاع آن دیهه ویران و آبادان آن بهزار جفت نرسیده است و مردمان او همه بازرگان بوده اند و از آنجا کرباس بسیار خیزد و هر پنجشنبهی آنجا بازار بوده است و آن دیهه (از جمله) خاصه (مملکت) سلطان نیست و ابواحمد الموفق باﷲ این دیهه را بمقاطعه داده بود بمحمد بن طاهر که امیر خراسان بود و باز فروخت بسهل بن احمد الدّاغونی البخاری و بها گرفت، وی آنجا گرمابه ای بنا کرد و کاخی عظیم بر گوشه ای بر (زیر) لب رود [ساخت] و تا بروزگار ما بقیۀ آن کاخ مانده بود و آنرا کاخ داغونی خوانده اند. آب رود آن کاخ را ویران کرد و مر این سهل بن احمد داغونی را بر اهل اسکجکت ضریبه ای بوده است هر سالی ده هزار درم قسمت بر خانه ها کردندی پس از این دیهه ضریبه بازگرفتند دو سه سال و بسلطان بازگشتند و از وی یاری خواستند و ورثۀ سهل بن احمد قباله بیرون آوردند بروزگار امیر اسماعیل سامانی، وی قباله ای دید درست و لیکن خصومت دراز شده بود خواجگان شهر میانجی شدند اهل دیهه و ورثۀ داغونی را بصد و هفتاد هزار درم صلح کردند این اهل دیهه مر این دیهه را بخریدند تا این ضریبه از ایشان برخاست و آن مال بدادند و بدین دیهه هرگز مسجد جامع نبوده است تا بروزگار ملک شمس الملک نصر بن ابراهیم بن طمغاج خان خواجه ای بوده [است] از اهل دیهه که او را خوانسالار خواندندی. مردی محتشم بود با خیل انبوه و از جملۀ عمال سلطان بود، وی مسجد جامع بناکرد از خالص مال خود بغایت نیکو و مالی عظیم خرج کرد و نماز آدینه گزارد. احمد بن (محمد) نصر گوید که مرا خطیب شرع خبر داد که نماز آدینه ای بیش نگزاردند اندر آن مسجد جامع [و] بعد از آن ائمۀ بخارا رها نکردند و روا نداشتند تا آنجا نماز جمعه گزارند و آن مسجد آدینه معطل بماند تا بروزگار قدرخان جبرئیل بن عمر بن طغرل خان به بخارا امیر شد و نام او طغرل بیک بود و کولارتکین لقب شده بود. وی چوبهای آن مسجد را بخرید [از] ورثۀ (خوان) سالار [و] آن مسجد را ویران کرد و چوبها را بشهر بخارا آورد و مدرسه بناکرد بنزدیک چوبۀ بقالان و آن چوبها را در آنجا خرج کرد و مال بیحد آنجا بکار برد و آن مدرسه را مدرسه کولارتکین خوانند و خاک این امیر در آن مدرسه بود. (ترجمه تاریخ بخارای نرشخی صص 14- 16). در کتب جغرافی عرب نام اسکجکت یافت نشد. احتمال قوی است که با سکجکث یکی باشد. سمعانی در انساب گوید: سکجکث بکسر سین مهمله وجیم بین دو کاف که اولی مکسور و دومی مفتوح و در آخر ثاء مثلثه میباشد، دیهی است در چهارفرسخی بخارا برراه سمرقند و منسوب به آنجا را سکجکثی خوانند. (ترجمه تاریخ بخارا ص 15 حاشیۀ 1). و رجوع بشرح احوال رودکی تألیف نفیسی ص 63، 77، 105، 107 و 222 شود
ابن سخسک جدّ ارثموخ بن بوزکاربن خامکری بن شادش بن سخربن ازکاجواربن اسکجموک بن سخسک بن بغره بن آفریغ، و این ارثموخ معاصر رسول اکرم بوده است. (تعلیقات چهارمقاله ص 248 از آثار الباقیه ص 35، 36)
ابن سخسک جدّ ارثموخ بن بوزکاربن خامکری بن شادش بن سخربن ازکاجواربن اسکجموک بن سخسک بن بغره بن آفریغ، و این ارثموخ معاصر رسول اکرم بوده است. (تعلیقات چهارمقاله ص 248 از آثار الباقیه ص 35، 36)
یکی از مشاهیر ادبای فرانسه. مولد سال 1771 میلادی به پاریس و وفات در سنۀ 1861. او بقصد قضاوت، بتحصیل علم حقوق پرداخته ولی میل طبیعی وی را به تآتر جلب کرد و منظومه های عالی مشتمل بر هائله و مضحکه، و اپرا بوجود آورد و شهرت بسیار یافت و بدرجۀ ثروتمندان بزرگ رسید. در سال 1838بعضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد و زیاده از 350 رساله در موضوع تآتر نوشت که همه بسلاست و روانی و فصاحت و بلاغت شهیرت دارد و آیینۀ اخلاق آن عصر میباشد
یکی از مشاهیر ادبای فرانسه. مولد سال 1771 میلادی به پاریس و وفات در سنۀ 1861. او بقصد قضاوت، بتحصیل علم حقوق پرداخته ولی میل طبیعی وی را به تآتر جلب کرد و منظومه های عالی مشتمل بر هائله و مضحکه، و اُپرا بوجود آورد و شهرت بسیار یافت و بدرجۀ ثروتمندان بزرگ رسید. در سال 1838بعضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد و زیاده از 350 رساله در موضوع تآتر نوشت که همه بسلاست و روانی و فصاحت و بلاغت شهیرت دارد و آیینۀ اخلاق آن عصر میباشد
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، 2000 گزی باختر زنجان، 3000 گزی راه زنجان - تبریز. دامنه، معتدل، سکنه 528 تن. آب آن از چشمه، قنات. محصولات آن غلات، انگور، پنبه، مختصر برنج. شغل اهالی زراعت، مکاری و چوبداری. راه آن مالرو و در غیر بارندگی اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، 2000 گزی باختر زنجان، 3000 گزی راه زنجان - تبریز. دامنه، معتدل، سکنه 528 تن. آب آن از چشمه، قنات. محصولات آن غلات، انگور، پنبه، مختصر برنج. شغل اهالی زراعت، مکاری و چوبداری. راه آن مالرو و در غیر بارندگی اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دزد اسب بودکه بغیر از اسب دزدیدن دیگر کارش نبود: اسپیک آمد (هم) آنگه نرم نرم تا برد مر اسپ او را گرم گرم. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). لیکن ظاهراً در بیت فوق اسپیک معنی دزد اسب ندارد، یاءیای نسبت است و کاف، کاف تعریف مانند مردک، و هاء مانند پسره، و در لغت فرس چ تهران کلمه اسپیل ضبط شده و همین بیت رودکی شاهد آمده است. رجوع به اسپیل شود
دزد اسب بودکه بغیر از اسب دزدیدن دیگر کارش نبود: اسپیک آمد (هم) آنگه نرم نرم تا برد مر اسپ او را گرم گرم. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). لیکن ظاهراً در بیت فوق اسپیک معنی دزد اسب ندارد، یاءیای نسبت است و کاف، کاف تعریف مانند مردک، و هاء مانند پسره، و در لغت فرس چ تهران کلمه اسپیل ضبط شده و همین بیت رودکی شاهد آمده است. رجوع به اسپیل شود