جدول جو
جدول جو

معنی اسپیره - جستجوی لغت در جدول جو

اسپیره
گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ گل سرخ
تصویری از اسپیره
تصویر اسپیره
فرهنگ فارسی عمید
اسپیره
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگلهای شمال ایران میباشند و در جنگلهایارسباران و ییلاقهای نور در 2800 متر ارتفاع دیده میشوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
اسپیره
((اِ رَ یا رِ))
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگل های شمال ایران می باشند و در جنگل های ارسباران و ییلاق های نور در 2800 متر ارتفاع دیده می شوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
فرهنگ فارسی معین
اسپیره
گیاهی وحشی و ییلاقی که برای شستن پارچه، از آن بعنوان صابون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپرزه
تصویر اسپرزه
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپیوش
تصویر اسپیوش
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
ابن عمرو انصاری مکنی به ابوسلیط بدری. صحابی است. واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
سپیده. لک سپید. سپیدی چشم. (رشیدی) : و اسپیدۀ چشم که از قرحه پدید آمده باشد زائل گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
اسطیر
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یکی از قرای حلب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در آلمانی شاف هوزن، شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن تند و رود سیلابی میشود، جمعیت آن 31000 تن است، کلیسای اعظم آن که بسبک معماری رومی است شهرت دارد، دارای صنایع فلزکاری و ذوب آهن و ذوب فلز، نساجی، تهیۀ وسایل و ابزار دقیق و ساعت سازی میباشد
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ رَ / رِ)
اسپرک. جای پا که ازچوب سازند و در بیل تعبیه کنند (در لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
بقول جغرافی نویسان عرب نام کوهی است در ماوراءالنهر درخطۀ شاشی. اصطخری گوید در این کوه معادن طلا، نقره، قلع، فیروزه و کانهای دیگر و نیز یک نوع سنگ سیاه (شاید زغال سنگ باشد) یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ رَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسبیله
تصویر اسبیله
اسبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپ رس
تصویر اسپ رس
اسب ریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیزه
تصویر استیزه
عناد خصومت کشمکش جدال، جنگ حرب، خشم غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواره
تصویر اسواره
از پارسی اسوار پیشوای پارس
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
هر گیاه خوشبو ریحان، هر گیاه، سبزه، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیرال
تصویر اسپیرال
فرانسوی مار پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیریت
تصویر اسپیریت
احضار کننده ارواح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیوش
تصویر اسپیوش
اسبغول اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
((اِ دِ))
سفیده تخم مرغ، سپید چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوره
تصویر استوره
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
آقبانو
فرهنگ واژه فارسی سره
تخته ای چوبی که یک طرف آنرا سوراخ کرده و از دسته ی بیل عبور
فرهنگ گویش مازندرانی