اسپیجابی.در ترجمه تاریخ یمینی آمده: عبداﷲ بن عزیز از حبس ناصرالدین (سبکتکین) خلاص یافته بود و به أعالی ماوراءالنهر رفته، چون خبر وفات ملک نوح بدو رسید ابومنصور اسپیجابی را در زعامت جیوش خراسان طامع کرد و او را بر آن داشت که به ایلک خان در این باب استعانت کند و مدد خواهد و ملک خراسان از بهر او مستخلص گرداند وهردو بتقریر این حال و تمهید این قاعده پیش ایلک خان رفتند ابومنصور با فوجی از حجّاب و اصحاب خویش در پیش ایلک خان شد و او ایشان را بعلت میهمانی بازگرفت ولشکر و حشم بترتیب و تضریب خیام مشغول بودند که اسپیجابی و ابن عزیز را بگرفت و هریک را تخت بندی محکم برنهاد. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 184 و 185 شود
اسپیجابی.در ترجمه تاریخ یمینی آمده: عبداﷲ بن عزیز از حبس ناصرالدین (سبکتکین) خلاص یافته بود و به أعالی ماوراءالنهر رفته، چون خبر وفات ملک نوح بدو رسید ابومنصور اسپیجابی را در زعامت جیوش خراسان طامع کرد و او را بر آن داشت که به ایلک خان در این باب استعانت کند و مدد خواهد و ملک خراسان از بهر او مستخلص گرداند وهردو بتقریر این حال و تمهید این قاعده پیش ایلک خان رفتند ابومنصور با فوجی از حجّاب و اصحاب خویش در پیش ایلک خان شد و او ایشان را بعلت میهمانی بازگرفت ولشکر و حشم بترتیب و تضریب خیام مشغول بودند که اسپیجابی و ابن عزیز را بگرفت و هریک را تخت بندی محکم برنهاد. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 184 و 185 شود
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 37000 گزی شمال خاوری اهواز و 4000 گزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 60 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب آن از چاه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین ازطایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 37000 گزی شمال خاوری اهواز و 4000 گزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 60 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب آن از چاه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین ازطایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
شهری است از ولایت ماوراءالنهر که آنرا بترکی شبران بر وزن گبران گویند. (برهان). معرب آن اسفیجاب است. رجوع به اسفیجاب شود: ارسلان خان که ولیعهد بود، خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب وآن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536). (ابوعلی سیمجور) در تیسیر مراد و تحصیل مقصود چشم باز میکرد و بر اسرار کار وقوف مییافت تا به اسپیجاب رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113). چشم ملکت را بروی روم و قسطنطین نظر چشم جاهت را بسوی چاچ و اسپیجاب روی. سیدسراج الدین سگزی. و رجوع به تاریخ سیستان ص 27 و 313 و 326 شود
شهری است از ولایت ماوراءالنهر که آنرا بترکی شبران بر وزن گبران گویند. (برهان). معرب آن اسفیجاب است. رجوع به اسفیجاب شود: ارسلان خان که ولیعهد بود، خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب وآن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536). (ابوعلی سیمجور) در تیسیر مراد و تحصیل مقصود چشم باز میکرد و بر اسرار کار وقوف مییافت تا به اسپیجاب رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113). چشم ملکت را بروی روم و قسطنطین نظر چشم جاهت را بسوی چاچ و اسپیجاب روی. سیدسراج الدین سگزی. و رجوع به تاریخ سیستان ص 27 و 313 و 326 شود
ابن منصور اسپیجابی. فقیه حنبلی، مکنی به ابونصر یا ابوبکر. او راست: شرح کافی فی فروع الحنفیه تألیف حاکم الشهید محمد بن محمد الحنفی و شرح جامع صدر شهید و شرح جامعالکبیر محمد بن حسن شیبانی. و فتاوی الاسپیجابی الحنفی. و شرح مختصر الطحاوی فی فروع الحنفیه، و بعضی گفته اند که این شرح ازمحمد بن احمد خجندی اسپیجابی است. و صاحب کشف الظنون در ذیل نام این شرح وفات احمد را به سال 480 ه. ق. گفته است. و بعضی وفات او را پس از 480 آورده اند
ابن منصور اسپیجابی. فقیه حنبلی، مکنی به ابونصر یا ابوبکر. او راست: شرح کافی فی فروع الحنفیه تألیف حاکم الشهید محمد بن محمد الحنفی و شرح جامع صدر شهید و شرح جامعالکبیر محمد بن حسن شیبانی. و فتاوی الاسپیجابی الحنفی. و شرح مختصر الطحاوی فی فروع الحنفیه، و بعضی گفته اند که این شرح ازمحمد بن احمد خجندی اسپیجابی است. و صاحب کشف الظنون در ذیل نام این شرح وفات احمد را به سال 480 هَ. ق. گفته است. و بعضی وفات او را پس از 480 آورده اند
دهی از دهستان مؤمن آبادبخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 44000 گزی شمال باختری درمیان. دامنه. گرمسیر. 190 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، شلغم، تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مؤمن آبادبخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 44000 گزی شمال باختری درمیان. دامنه. گرمسیر. 190 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، شلغم، تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
در آلمانی شاف هوزن، شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن تند و رود سیلابی میشود، جمعیت آن 31000 تن است، کلیسای اعظم آن که بسبک معماری رومی است شهرت دارد، دارای صنایع فلزکاری و ذوب آهن و ذوب فلز، نساجی، تهیۀ وسایل و ابزار دقیق و ساعت سازی میباشد
در آلمانی شاف هوزن، شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن تند و رود سیلابی میشود، جمعیت آن 31000 تن است، کلیسای اعظم آن که بسبک معماری رومی است شهرت دارد، دارای صنایع فلزکاری و ذوب آهن و ذوب فلز، نساجی، تهیۀ وسایل و ابزار دقیق و ساعت سازی میباشد
دزد اسب بودکه بغیر از اسب دزدیدن دیگر کارش نبود: اسپیک آمد (هم) آنگه نرم نرم تا برد مر اسپ او را گرم گرم. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). لیکن ظاهراً در بیت فوق اسپیک معنی دزد اسب ندارد، یاءیای نسبت است و کاف، کاف تعریف مانند مردک، و هاء مانند پسره، و در لغت فرس چ تهران کلمه اسپیل ضبط شده و همین بیت رودکی شاهد آمده است. رجوع به اسپیل شود
دزد اسب بودکه بغیر از اسب دزدیدن دیگر کارش نبود: اسپیک آمد (هم) آنگه نرم نرم تا برد مر اسپ او را گرم گرم. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). لیکن ظاهراً در بیت فوق اسپیک معنی دزد اسب ندارد، یاءیای نسبت است و کاف، کاف تعریف مانند مردک، و هاء مانند پسره، و در لغت فرس چ تهران کلمه اسپیل ضبط شده و همین بیت رودکی شاهد آمده است. رجوع به اسپیل شود
دزد اسپ بود که بغیر از اسپ دزدیدن دیگر کارش نبود. (لغت فرس چ تهران). شخصی را گویند که پیوسته اسب دزدد و سوای اسب دزدی کار دیگر نکند. (برهان). دزد اسب که به غیر اسب ندزدد. (رشیدی). رجوع به اسپیک شود
دزد اسپ بود که بغیر از اسپ دزدیدن دیگر کارش نبود. (لغت فرس چ تهران). شخصی را گویند که پیوسته اسب دزدد و سوای اسب دزدی کار دیگر نکند. (برهان). دزد اسب که به غیر اسب ندزدد. (رشیدی). رجوع به اسپیک شود
جانوری است جزو بی مهرگان که تشکیل رده اسفنجها را میدهد و آن جزو جانوران گیاهی شکل و بی قرینه و ساده ترین پریاخته میباشد. یا اسفنج آهکی. اسفنجی که استخوان بندیش از جنس مواد آهکی است
جانوری است جزو بی مهرگان که تشکیل رده اسفنجها را میدهد و آن جزو جانوران گیاهی شکل و بی قرینه و ساده ترین پریاخته میباشد. یا اسفنج آهکی. اسفنجی که استخوان بندیش از جنس مواد آهکی است