جدول جو
جدول جو

معنی اسپیتمان - جستجوی لغت در جدول جو

اسپیتمان
(اِ)
نام خانوادگی زرتشت. در سنت است که سپیتمه نام نهمین جدّ زرتشت است، بهمین مناسبت نام خانوادگی او را اسپیتمان و گاه اسپنتمان گفته اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 69)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپیتامن
تصویر اسپیتامن
(پسرانه)
صورتی از سپیتمان، لقب خانوادگی زرتشت، نام سردار ایرانی در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استیمان
تصویر استیمان
به امانت گرفتن مال، امان خواستن، زینهار خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
نام خانوادۀ زردشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مزدیسنا و... تألیف معین ص 4، 92، 127، 312، 313، 416 و رجوع به زردشت یا زرتشت و رجوع به اسپنتمان و اسپیتمان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ)
استئتان. خریدن ماچه خر. خریدن ماده خر: استأتن الرجل، خرید مرد اتان را و برگزید آنرا برای خود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ /َ-َسْ)
استیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود:
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.
؟
، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ زَ)
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتمان. اعتماد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امین داشتن. (المصادر زوزنی)، شتاب دادن دهش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نظر علم بلاغت، آن است که لفظ اندک بود و معنی (آن) بسیار. چنانکه سنایی گفته است:
تا بحشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی.
و چنانکه انوری گفته است:
بی تو رفتست ورنه در زنبور
در پی نوش کی فتادی نیش.
(المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 377). اداء المقصود باقل من العباره المتعارفه. (تعریفات). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
سردار ایرانی که سلکوس دختر وی را بزنی کرد و بنام این سلسلۀ سلوکیان بعدها سلسلۀ مقدونی و ایرانی بشمار رفت، چه اعقاب سلکوس از طرف پدر مقدونی و از جانب مادر ایرانی بودند. (ایران باستان ص 2006)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیتی از نواحی نهاوند که جنگ میان ایرانیان و عرب بدانجا روی داد و میمنۀ سپاه عرب بدانجا بود. (بلاذری) : الساریه (را) مشهد آن جایگاه است به اسپیدهان وظاهر بر تل، آنجا که گورهای جمع شهیدان است. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). و رجوع به اسبیذهان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرکب است از سپیت (در پهلوی) و مان از ادات اتصاف یعنی دارندۀ سپیدی و دارندۀ لکه های سپید. (مزدیسنا و... تألیف معین ص 112). نام جد نهم زرتشت است و سپتیمه و سپیتامان و سپنتمان خوانده میشود. رجوع به اسپنتمان و اسفنتمان و زردشت، و مزدیسنا و... تألیف معین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ژاک رینهلد. یکی از مشاهیر شیمی دانان آلمانی. مولد وی سال 1722 میلادی در استراسبورگ و وفات در سنۀ 1783 م
لغت نامه دهخدا
زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخیتان
تصویر اسخیتان
فرو نشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
استوار داشتن امین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
((اِ تِ))
استوار داشتن، امین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیمان
تصویر استیمان
((اِ))
امان خواستن، در امان کسی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی