اسپندیاذ. یا اسپندیات، در پهلوی نام اسفندیار پسر گشتاسب است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 63 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 364 و رجوع به اسفندیار شود، بخش شرقی مازندران را به لقب شاهان آن ناحیت اسپهبد یا اسپهبدان نامیده اند. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 3 و 52 بخش انگلیسی)
اسپندیاذ. یا اسپندیات، در پهلوی نام اسفندیار پسر گشتاسب است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 63 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 364 و رجوع به اسفندیار شود، بخش شرقی مازندران را به لقب شاهان آن ناحیت اسپهبد یا اسپهبدان نامیده اند. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 3 و 52 بخش انگلیسی)
نام اسفندیار پسر گشتاسب و پدر بهمن است که در اسپندارمذماه متولد شده حکایت کشته شدن او بدست رستم دستان منظوم است و جسد او را از سیستان به بلخ بامی که تختگاه گشتاسب بود آوردند و به اصرار مادرش دفن نمودند و عمارت عالی و بر سر مرقدش بپا کردند وزیارتگاه بزرگی شد. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسرگشتاسب شاه ایران زمین که بهمن شاه پسر او بود و او را روئین تن می خواندند. آخرالامر بدست رستم کشته شد. و آن را اسفندیار و سفندیار و سفندار نیز گویند. رجوع به اسفندیار و اسپندیار شود. (شرفنامه) : سیصدوزیر گیری بیش از بزرگمهر سیصد امیر بندی بیش از سپندیار. منوچهری. مادر که سپندیار دادم با درع سپندیار زادم. نظامی
نام اسفندیار پسر گشتاسب و پدر بهمن است که در اسپندارمذماه متولد شده حکایت کشته شدن او بدست رستم دستان منظوم است و جسد او را از سیستان به بلخ بامی که تختگاه گشتاسب بود آوردند و به اصرار مادرش دفن نمودند و عمارت عالی و بر سر مرقدش بپا کردند وزیارتگاه بزرگی شد. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسرگشتاسب شاه ایران زمین که بهمن شاه پسر او بود و او را روئین تن می خواندند. آخرالامر بدست رستم کشته شد. و آن را اسفندیار و سفندیار و سفندار نیز گویند. رجوع به اسفندیار و اسپندیار شود. (شرفنامه) : سیصدوزیر گیری بیش از بزرگمهر سیصد امیر بندی بیش از سپندیار. منوچهری. مادر که سپندیار دادم با درع سپندیار زادم. نظامی
نام یکی از اسیران روم که به قرطاجنه (کارتاژ) فرار کرد و در آنجا یکی ازرؤساء و پیشوایان بلوای تجار و اصناف که از 241 قبل از میلاد تا 238 ادامه داشت گردید و در سال 239 آمیلکار ویرا به چنگ آورده مصلوب ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام یکی از اسیران روم که به قرطاجنه (کارتاژ) فرار کرد و در آنجا یکی ازرؤساء و پیشوایان بلوای تجار و اصناف که از 241 قبل از میلاد تا 238 ادامه داشت گردید و در سال 239 آمیلکار ویرا به چنگ آورده مصلوب ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 28000 گزی شمال باختری مشهد و 2000 گزی شمال کشف رود. جلگه معتدل. سکنه 95 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری، صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، استر شتاب تیزرو. (منتهی الارب)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 28000 گزی شمال باختری مشهد و 2000 گزی شمال کشف رود. جلگه معتدل. سکنه 95 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری، صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، استر شتاب تیزرو. (منتهی الارب)
ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در 46000 گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان، دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در 46000 گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان، دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن، جمعاً یعنی آفریدۀ (خرد) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کردۀ 19 بند 1 آمده. و هم در اوستا (زامیاد یشت بند 6) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش فصل 31 بند 29 آمده: ’از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند’. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 331). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. (جهانگیری). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست ورب ّ ماه اسفندار و رب ّ روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. (برهان). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمه اسفندار است. رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. (غیاث). پسر گشتاسف، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است، تا ارجاسف (باز بیامد ببلخ و) لهراسف رابکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن، نپسندید جز بند برنهادن، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت. (مجمل التواریخ و القصص ص 51، 52). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیارکشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بودبهندوستان، تا بازآمد غریق گشت، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیارو هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد وخود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. (تاریخ سیستان ص 33، 34). پس آن دختر نامور قیصرا که ناهید بد نام آن دخترا کتایونش خواندی، گرانمایه شاه دو فرزند آمد چو تابنده ماه یکی نامور فرخ اسفندیار شه کارزاری نبرده سوار... فردوسی. خنگ همایون من در همه کاری مرا رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارک شاه بن حسین مروروذی (لباب الالباب ج 1 ص 130). رستم صفت چو قهر تو افکند ناگهان بر ظلم و فتنه از قبل روزگار چشم این را بدشنه کردچو سهراب چاک دل وآن را بتیر خست چو اسفندیار چشم. جمال الدین ازهری (لباب الالباب ج 1 ص 217). یاد ز یال تو کرد چرخ چو کردند دست در کمر یکدگر رستم و اسفندیار. عمادالدین غزنوی (لباب الالباب ج 2 ص 261). یا مگر اسفندیارم کآن عروسان را همه از دژ روئین بسوی هفتخوان آورده ام. خاقانی. اسفندیار این دژ روئین منم بشرط هر هفته هفت خوانش بتنها برآورم. خاقانی. و رجوع به حبیب السیر ج 1 جزو 2 ص 72، 73 و تاریخ گزیده چ لندن 1328 هجری قمری ج 1 ص 97 و 115 و نزهه القلوب چ لیدن 1331 هجری قمری ص 193 و 244 و فهرست فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وفهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و فهرست خرده اوستا تألیف پورداود و فهرست فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود و ایران باستان ص 2571 شود
در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن، جمعاً یعنی آفریدۀ (خرد) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کردۀ 19 بند 1 آمده. و هم در اوستا (زامیاد یشت بند 6) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش فصل 31 بند 29 آمده: ’از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند’. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 331). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. (جهانگیری). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست ورب ّ ماه اسفندار و رب ّ روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. (برهان). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمه اسفندار است. رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. (غیاث). پسر گشتاسف، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است، تا ارجاسف (باز بیامد ببلخ و) لهراسف رابکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن، نپسندید جز بند برنهادن، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت. (مجمل التواریخ و القصص ص 51، 52). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیارکشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بودبهندوستان، تا بازآمد غریق گشت، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیارو هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد وخود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. (تاریخ سیستان ص 33، 34). پس آن دختر نامور قیصرا که ناهید بد نام آن دخترا کتایونش خواندی، گرانمایه شاه دو فرزند آمد چو تابنده ماه یکی نامور فرخ اسفندیار شه کارزاری نبرده سوار... فردوسی. خنگ همایون من در همه کاری مرا رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارک شاه بن حسین مروروذی (لباب الالباب ج 1 ص 130). رستم صفت چو قهر تو افکند ناگهان بر ظلم و فتنه از قبل روزگار چشم این را بدشنه کردچو سهراب چاک دل وآن را بتیر خست چو اسفندیار چشم. جمال الدین ازهری (لباب الالباب ج 1 ص 217). یاد ز یال تو کرد چرخ چو کردند دست در کمر یکدگر رستم و اسفندیار. عمادالدین غزنوی (لباب الالباب ج 2 ص 261). یا مگر اسفندیارم کآن عروسان را همه از دژ روئین بسوی هفتخوان آورده ام. خاقانی. اسفندیار این دژ روئین منم بشرط هر هفته هفت خوانش بتنها برآورم. خاقانی. و رجوع به حبیب السیر ج 1 جزو 2 ص 72، 73 و تاریخ گزیده چ لندن 1328 هجری قمری ج 1 ص 97 و 115 و نزهه القلوب چ لیدن 1331 هجری قمری ص 193 و 244 و فهرست فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وفهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و فهرست خرده اوستا تألیف پورداود و فهرست فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود و ایران باستان ص 2571 شود
بقول اصطخری نام قدیم قلعۀ سعیدآباد در رامجرد از کورۀ اصطخر فارس است. (اصطخری ص 117). و نسخه بدل آن اسفیدباذ، اسفندیاد و در گیهان نامه قلعۀ سپید آمده. رجوع به تاریخ سیستان حاشیۀ 1 ص 230 شود
بقول اصطخری نام قدیم قلعۀ سعیدآباد در رامجرد از کورۀ اصطخر فارس است. (اصطخری ص 117). و نسخه بدل آن اسفیدباذ، اسفندیاد و در گیهان نامه قلعۀ سپید آمده. رجوع به تاریخ سیستان حاشیۀ 1 ص 230 شود
مخفف از کسمتیک فرانسوی، مادۀسرخ که زنان به لب مالند، (از فرهنگ فارسی معین)، کلمه کسمتیک فرانسوی که از کسمتیکوس یونانی گرفته شده است، به داروهایی اطلاق می گردد که برای طراوت و زیبایی و محافظت پوست بدن و صورت و گیسوان به کار برده میشود، (از لاروس)
مخفف از کسمتیک فرانسوی، مادۀسرخ که زنان به لب مالند، (از فرهنگ فارسی معین)، کلمه کُسمِتیک فرانسوی که از کُسمِتیکُوس یونانی گرفته شده است، به داروهایی اطلاق می گردد که برای طراوت و زیبایی و محافظت پوست بدن و صورت و گیسوان به کار برده میشود، (از لاروس)
اگر اسپندان داشت، لکن نخورد یا به کسی داد، یا از خانه بیرون افکند، دلیل که او را غم و اندوه کمتر بود. اگر اسپندان دید، دلیل غم بود. اگر بیند اسپندان همی خورد، دلیل که به قدر آن وی را غم و اندوه رسد. اگر بیند کسی اسپندان بدو داد، دلیل که غمی از آن کس بر دل وی حاصل شود. اگر دید او اسپندان به کسی داد، غمی از او بر دل وی حاصل گردد.
اگر اسپندان داشت، لکن نخورد یا به کسی داد، یا از خانه بیرون افکند، دلیل که او را غم و اندوه کمتر بود. اگر اسپندان دید، دلیل غم بود. اگر بیند اسپندان همی خورد، دلیل که به قدر آن وی را غم و اندوه رسد. اگر بیند کسی اسپندان بدو داد، دلیل که غمی از آن کس بر دل وی حاصل شود. اگر دید او اسپندان به کسی داد، غمی از او بر دل وی حاصل گردد.